eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.5هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
20.4هزار ویدیو
16 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
✨﷽✨ ✅پندانه حواسمون هست که دوربین خدا همیشه روشنه؟ دیدین گاهی می‌ریم عروسی یا جشن تولد، دوربین داره فیلمبرداری می‌کنه و تا نوبت به ما می‌رسه، خودمون رو جمع‌وجور می‌کنیم؟ چرا؟ چون دوربین روی ما زوم می‌کنه؛ نکنه زشت و بدقیافه بیفتیم! اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی ما زوم شده، شاید یه جور دیگه زندگی می‌کردیم! شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود! شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه می‌شد! مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه روشنه و روی تک‌تک ما زوم شده؛ چون خودش فرمود: 💠 «ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری؛ آیا نمی‌دانند خدا می‌بیند؟» 📖 (علق:۱۴) ‌‌‌
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🍂ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ! ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ ! ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ 🍂 ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ 🍂 ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪﻓﻬﺎﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ 🍂 ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ 🍁ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ🍁 ﺁﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ، با ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ کن❤️ 🍃🌹
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
گر کسب کمال می کنی می گذرد ور فکر مجال می کنی می گذرد دنیا همه سربه سر خیال است خیال هرنوع خیال می کنی می گذرد
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
دائم سوره توحید را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به ع  که این کار عمر شما را با برکت میکند و مورد توجه خاص حضرت قرار میگیرید. 📚آیت‌ الله‌ بهجت ره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم حضرت زهرا سلام الله علیها .mp3
994.9K
▪️: گزارش ختم حضرت زهرا سلام الله علیها 🎤حجت‌الاسلام حاج شیخ مهدی فهامی جمعه ۲۵_۸_۱۴۰۳ در 🍃مهدیه بزرگ اصفهان 🍃
سرگذشتبانوی دوم قسمت چهل و ششم احمد دستم رو گرفت و گفت: -به طلعت سپرده بودم این حرف بین خودمون بمونه...چه زود لو داد... نمیخواستم طلعت رو خراب کنم...برای همین گفتم طلعت چیزی نگفته ... احمد اخمی کرد و گفت: -نمیخواد طرفداریش رو بکنی جز طلعت کسی خبر نداره... احمد از جایش بلند شد تا به اتاق طلعت بره... سریع دستش رو گرفتم و گفتم: -به جون آقام طلعت نگفته...خواهرش بهم گفت... احمد دستم رو تو دستهاش گرفت و گفت: -خواهرش؟کدوم خواهرش؟ از رو زمین بلند شدم و گفتم: -همون که از همه بزرگتره... احمد اخمی کرد و گفت: -خواهرش اینجا بود؟ سرم رو به زیر انداختم و کل ماجرا رو تعریف کردم.... احمد طول و عرض اتاق رو راه میرفت و به حرفهام گوش میداد...بعد از تموم شدن حرفهام احمد جلیقه طوسی اش رو از رخت اویز برداشت و به سمت اتاق طلعت رفت... دعا دعا میکردم دعواشون نشه... پشت پنجره ایستاده بودم و به اتاق طلعت زل زدم... بعد از یک ربع احمد به اتاقم اومد و گفت: -از این به بعد هر کسی هر چی بهت گفت یک راست میای به خودم میگی فهمیدی؟ سرم رو به نشونه فهمیدن تکان دادم و سکوت کردم! ادامه دارد...
سرگذشتبانوی دوم قسمت چهل و هفتم پیت نفت رو از گوشه حیاط برداشتم و به سمت اتاقم حرکت کردم...طلعت از پشت سر دستم رو گرفت و گفت: -فکر نمیکردم انقدر زود دُم در بیاری هنوز هیچی نشده میخوای بین من و احمد فاصله بندازی... میدونستم منظورش چیه برای همین گفتم: -من میخواستم مطمئن بشم احمد دو جا کار میکنه، برای همین حرف به خواهرت و حرفهاش کشیده شد وگرنه من دهن لق نیستم... طلعت نیشخندی زد و گفت: -به تو چه که احمد چندجا کار میکنه؟اون دو جا کار میکنه که سوگلیش خوب بخوره و خوب بپوشه!!! از حرف طلعت حسابی رنجیدم ...تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم: -احمد فقط واسه من و زندگیم دو جا کار میکنه؟تو رو گشنه نگهداشته؟ طلعت نگاهی به رخت و لباسهام کرد و گفت: -نه من رو گشنه نگه نداشته...اما همچین بریز بپاشهایی هم واسه من نمیکنه... به جلیقه بافتنی تو تنم اشاره کردم و گفتم: -اگه منظورت از بریز و بپاش جلیقه و رخت و لباسهامه باید بگم مادرم اینا رو بافته... طلعت اخمی کرد و گفت: -من به رخت و لباسهای تو کاری ندارم...به خبرکشی هات کار دارم...فکر نکن اگه از من خبر واسه احمد ببری بیشتر عزیز میشی...تو چون تازه عروسی برای اون تازگی داری چند وقت دیگه همه چی عین سابقش میشه ... بحث کردن با طلعت رو بی فایده میدیدم...زبون من به درشت گویی نمیچرخید ...از طلعت و قیافه حق به جانبش روی برگردوندم و به سمت اتاقم راه افتادم... طلعت از پشت سر با صدای نسبتا بلند گفت: -احمد دلش برای بچه پر میکشه،ولی چون تو هنوز خیلی بچه ای و از عهده خودت برنمیای پا رو دلش گذاشته و میگه بچه نمیخوام!!! ادمه دارد.....
سرگذشتبانوی_دوم 👈قسمت چهل و هشتم احمد تکه نونی برداشت و گفت: -چرا چیزی نمیخوری؟ به بخار عدسی نگاه کردم و گفتم: -من بچه میخوام... احمد قاشقش رو تو کاسه انداخت و گفت: -چی؟ با تردید گفتم: -من بچه میخوام...من خیلی تنهام ... احمد اخمهاش رو تو هم کرد و گفت: -باز چی شده؟...تا جایی که من میدونم تو خودتم زیاد به بچه دار شدن راضی نبودی حالا چی شده که ... تو حرفش پریدم و گفتم: -الان بچه میخوام...تو که نیستی در و دیوار این اتاق من رو میخوره...اگه یک بچه باشه سرم باهاش گرم میشه و کمتر دلتنگ میشم... احمد از کنار سفره بلند شد و گفت: -باز طلعت یا خانوادش چیزی گفتن؟ سریع میون حرفش پریدم و گفتم: -‌نه ...من خودم دلم میخواد ،کسی چیزی نگفته... احمد به پشتی تکیه داد و گفت: -حالا وقتش نیست...صبر کن ... لبهام رو اویزون کردم و گفتم: -نکنه چون سنم کمه میگی نه؟!!!...میترسی نتونم بچه رو تر و خشک کنم؟ احمد از جایش بلند شد و کنار پام نشست و گفت: -نه...قبلا دلیلش رو گفتم...شریفه بس کن ...وقتی دلم به کاری رضا نیست اصرار نکن... رویم رو ازش گرفتم و گفتم: -باشه دیگه هیچی نمیگم... احمد دستش رو به زیر چونه ام برد و گفت: -نبینم قهر کنی... به سمتش برگشتم و گفتم: -قهر نیستم... احمد چشمهام رو بوسید و گفت: -افرین دختر خوب...نگران نباش مادرهم میشی ولی الان نه...الان زوده ... ادامه دارد.....
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
آنچه خدا بخواهد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست. همه‌ی طوفانها نمیان که تورو متلاشی کنن بعضی‌هایشون میان که مسیرتو پاک کنن.. «🌱🎀
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
✅ خدا چند تا پیغمبر فرستاد، ڪه فقط رو به مردم یاد بده: ایوب👈 در بیماری. یعقوب👈 در فراق. نوح👈 بر اولاد بد. لوط👈 بر همسر بد. موسی👈 بر مردم نفهم. عیسی👈 بر عالمان بدون عمل و... 🔚ولی لذتش اینجاست ڪه خودِ خدا میگه؛ 🕋 إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (انفال/۴۶) ✨ همانا خداوند با است! 💢خدا با ماست، به شرط اینڪه جمیل داشته باشیم👇 🕋 فَاصْبِر،ْ صَبْراً جَمیلا (معارج/۵) ✨پس صبر كن، صبرى نيكو ✅ صبرِ جمیل، یعنے پیش خدا تسلیم باشیم و در راه اطاعت از خدا صبر ڪنیم. نداشته باشیم❌ بی‌تابى و آه و ناله هم نڪنیم❌ 🦋وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿١١٥﴾ 🌿و شکیبایی کن که یقیناً خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند. (115) سوره هود 💜 ❖┈••✾🌸✿🎀✿🌸•✾••┈❖
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
الهی!... کجا این دل ما را جز نگاه تو درمانیست و کجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی ای زیبای زیبادوست! ای دلربای دلکش آفرین! ای معبودم!... چه لذت بخش است گذر نسیم یاد تو بر دلها، چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها، وچه شیرین است پیمودن اندیشه در جاده ی غیب ها بسوی تو، سبحانا "ای یگانه معبودم" در کنارمان بگیر و دامنت را پناه جاودانه مان ساز؛ بار الها.... تو را سوگند به رحمت بی منتهایت، رهایمان نکن . «