eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.6هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.4هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 زن عمو نگاهی به من انداخت باشه فردامیبرمش. زنگ دربه صدا درآمدعمو برای بازکردن دررفت چند دقیقه بعد برگشت جعبه بزرگی دستش بودزن عمو سریع بلندشدوجعبه روگرفت نشست روزمین باعجله بازکردهمه منتظر بودیم که جعبه باز شه وای آیدا بیا ببین... شوکه به لباس عروسی که دست زن عمو بودخیره شدم بادیدن لباس عروس دلم لرزیدحسی جزترس ونگرانی نداشتم... زن عمو جلو آمدباذوق لباسو به طرفم گرفت بیاآیدا برو بپوش سرمو پاین انداختم دستاموتو هم گره کردم فردامی پوشم الان حسش نیست ساغر باخنده وچشمای پراز خواهش گفت برو بپوشش دیگه تا فردا من نمیتونم صبرکنم.. بالاخره به اصرار همه لباسو از زن عمو گرفتم.ورفتم داخل اتاق به کمک ساغر پوشیدمش ازتو آینه خودمو دیدم چرخی زدم کامال اندازه بودتاج ظریف پرنسسی داش بایه تور بلند ساغرازسرشوق جیغی کشید وایییی آیدا چه جیگری شدی به خدا تازه هنوز آرایش نکردی چرخی زدم خودمو برانداز کردم واقعاسلیقش حرف نداشت. ساغر ادامه داد واقعااگه آرایش کنی چی میشیییی؟؟ اخمی کردم بس کن ساغرتو که می دونی من راضی نیستم میدونی میترسم بازداری ازفردا شب حرف می زنی؟ سرمو به حالت قهر چرخوندم حالی اشک دیدمو تار کرد ساغر بدون توجه به حالم باشیطنت گفت چی میگی براخودت من که دخترم دلم برات ضعف رفت چه برسه به اون که فرداشب شووووورت میشه گلم .. با لج دستمو تو هوا تکون دادم ولم کن ساغردیونم کردی همون موقع درباز شدعمو وزنعمو واردشدن لبخندرو لب هردوشون بوداین زن عموی مام یه چیزیش میشه هاعمو جلو آمدپیشونیموبوسید خیلی ناز شدی ناز دونه ی داداشم روحت شاد داداش ببین دختر عروس شده .... ادامه دارد.....https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 باگفتن این حرف خودموپرت کردم توبغلش وزار زار اشک ریختم عمومحکم بغلم کردبرای چنددقیقه فضای اتاق پرشدصدای گریه ی اهل خانه حتی زن عموشب تاصبح ازدلشوره داشتم پس می افتادم شروع یه زندگی جدیدبامردی اخموباکسی که فقط دوبار دیدمش کاش عجله ای در کار نبود تاکمی بهش عادت می کردم .. به موهام چنگ زدم خدایا از فرداشب بایدبااون زندگی کنم صبح باصدای زن عمو بیدارشدم پاشودختردیرمیشه امروز خیلی کار داریم پاشو بروحمام باید زود تر بریم آرایشگاه اگه دیرآماده بشی آقا عصبانی میشه ها به سختی ازجام پاشدم چشمام به خاطر بی خوابی وگریه می سوخت بدو دختر ناسلامتی امشب عروسیته.. باشنیدن این حرف دوباره تنم لرزیدنه دیگه آیدای بی چاره راه فراری نیست دو دستی محکم زدم توسرخودم به ناچاررفتم حمام عموهم مرخصی بود میلی به صبحانه نداشتم همراه ساغرو زن عمو راهی ارایشگاه شدیم تودلم آشوب بودخانوم آرایشگرکمی براندازم کردوشروع به کارکردچون قراربودمدرسه برم زیاد توابروهام دست نبردمشغول آرایش شدوگفت خودت که زیبایی لنزکه لازم نداری مژهاتم که بلنده باکمی آرایش خوشگل ترین عروس شهر میشی فقط موهات خیلی بلنده باید کمی کوتاهش کنم تا راحت شینیون بشه نگاه تندی بهش انداختم نه به موهام دست نزنیددوست ندارم کوتاه بشه همینجوری یه کاریش بکن تو ذوقش خورد با ناراحتی گفت باشه مسل اینکه چاره ای ندارم... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 تمام مدت توفکردوروز گذشته بودم که چطورطی دوروززندگیم تغییرکردبعداز این چی میشه خدایامن بی کسم خودت پناه بی کسی هام باش وقتی به آیدین فکرمی کنم مردمغروری رومیبینم که باهم ی غرورش تمام چیزهایی که به عنوان یه عروس لازم داشتم برام تهیه کردحتی متوجه نگاه من به اون لباس شدواونوبه خریدا اضافه کردگیج بودم فقط خدامی دونست چه حال زاری دارم صدای گوشی زن عمو بلند شد ..الو بفرمایید..بله آدرسو یادداشت کنید.. زن عمو به آرایشگرگفت: کارش تمام نشد دامادداره میاد؟ چرا تمام شدعزیزم می تونی خودتو توآینه ببینی.. ساغرباهیجان جلواومد وای آیدا باورم نمی شه اینقد خوش آرایش باشی ازروی صندلی بلندشدم نگاهی به خودم انداختم واقعاتغییر کرده بودم به کمک ساغر وزن عمو لباس عروسو پوشیدم چون از پشت با بند بسته می شدساغرمشغول بستنش شدباصدای آرام گفتم ساغر محکم ببندش گره کوربزن تا نتونه بازش کنه ساغرغش غش خندید خاک توسرخنگت میخوای باچندتاگره جلوشو بگیری؟خواحمق جان قیچیش میکنه. کلافه گفتم:خفه شوتوحالا سفت ببندش بعدازاینکه تاج وتورروی سرم فیکس شدزن عمو گفت واقعاناز شدی دوباره صدای گوشی زن عمو دلمو لرزوندتشویش دلهره ترس بدنم آشکارا می لرزیدبرای اینکه بتونم لرزش دستمو کنترل کنم دستامو توهم قفل کردم.. زن عمو:زودباشیدداماداومدمیگه بیاد بالاپول آرایشگاه ودادعلی که به مادرش بده علی وقتی منو دیدگفت: آبجی آیدا چه خوشگل شدی اگه بزرگ بودم خودم میگرفتمت همه زدن زیرخنده بازبان شیرینش همه روخندوند ووووی خداااانفسم بنداومده بودگلوم ازشدت ترس خشک شده بودشنل سفیدی روی سرم انداختم از آرایشگاه زدیم بیرون پشت درآرایشگاه منتظر بودبادیدن من جلو آمدودسته گلی داددستم بادستای لرزان گل وگرفتم سلام آماده ای با صدایی که از ته چاه درمی آمد جواب دادم... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 سلام بله بریم خانواده ی عموسوار پرایدشان شدن من وآیدین هم سوار بنز مشکی رنگ آیدین شدیم چون لباسم سنگین بودنمیتونستم راحت سواربشم آیدین رفته بود طرف درماشین تازه متوجه حال من شداومد طرفم درو بازکردپایین لباسمو جمع کردسوارشدم خودشم ماشینو دور زدسوارشدوراه افتاد... شنل کاملنجلوی دیدموگرفته بودبا صدای آرامی گفتم میشه شنلمو کمی بدم بالا؟شنل..؟؟آها اگه راحت نیستی بده بالا شنلوکمی دادم بالادریغ از یه گوشه چشم منم چه انتظاری دارم اونم مثل من مجبور شده حق داره بی اهمیت باشه هنوز بدنم لرزش داشت بوی عطرش تو ماشین پیچیده بود باتمام وجود بوکشیدم باشنیدن صداش دوباره لرزیدم سردته؟ ها... باز که اینجوری جوابمو دادی؟؟ وای خداحالاچی بهش بگم؟ ببخشید هواسم نبود.. اشکالی نداره پرسیدم سردته ک می لرزی؟ آره ....کمی بدون حرف بخاری زیاد کردچه بی احساس حتی یه نگاه به من نداخت مثلن عروسماااواقعا که بیشعوره تامحضرحرفی نزدیم مدام پوست لبمومی کندم خانواده عموچون زودترحرکت کرده بودن زودتررسیدن ازماشین پیاده شدم سرمای هواتنمولرزوندواردمحضرشدیم آیدین بدون توجه به من ازپله هابالا رفت... قلبم شکست حتی کمکم نکرداز پله ها بالا برم چندتاپله روبالارفت ایستادبه عقب نگاه کردوقتی دیدباسختی دارم از پله هابالامیرم برگشت عقب گوشه ی دامنمو جمع کرداز پله هابالارفتیم.. وارد سالن محضرشدیم باصدای آشنایی سرمو بالاگرفتم.. سلام آیدین جان مبارکه سلام خانوم خوشبخت باشید محسن بودباچهری خندان وزیبا آیدین بامحسن دست دادوروبوسی کرد سلام داداش ممنون که آمدی.... ادامه دارد.....https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 خواهش می کنم وظیفمونه.. منم باصدای آرام جواب دادم سلام ممنون که تشریف آوردید آقای امینی هم آمده بودچنددقیقه بعدمنوآیدین برای مراسم عقد حاضرشدیم به جزاین چند نفرکسی نیامده بود حالاکه جشنی درکار نیست چراگفت لباس بپوشم؟فکرهای مختلف توسرم می چرخید سرم پایین بوداز اینکه پدرومادرمو نداشتم بغضم گرفته بود... برای بار سوم سرکار خانوم آیداکریمی آیا وکیلم؟ زیرشنلم آرام هق هق می کردم باصدای لرزان جواب دادم با اجازه باباو مامانم...وعمو بله گریه امانمو برید.. آیدین سرشو کنار گوشم آوردآیدابسه دیگه گریه نکن بزارحلقتو بندازم دستت انگارازسنگ بودحتی حرفی نزدکه آرام کنه عموزنجیرظریفی بهم هدیه دادمحسن یه نیم ست خیلی قشنگ داددستم که آیدین ومن ازش تشکر کردیم زن عمو ساغرو علی کوچلو هم تبریک گفتن ... علی خیلی مردانه باآیدین دست دادوصدای کودکانه اش رو کلفت کرد وگفت:یادت باشه اگه آبجی من واذیت کنی بامن طرفی ازاین حرف علی دلم قنج رفت قربونش برم داداش گلم.. آیدین لبخندگشادی زدچشماشوبه علامت اطاعت بست ای به چشم داداش غیرتی علی ادامه داد اگه خودم بزرگ بودم می گرفتمش آخه خیلی مهربونه آیدین خم شدوبوسیدش حالاکه من گرفتمش قول میدم مواظبش باشم ازمحضرزدیم بیرون برای صرف شام رفتیم یه رستوران خیلی شیک که معلوم بودباهماهنگی آیدین کس دیگه ای اونجا نبودبادوربینی که دست محسن بودچندتاعکس باآیدین وچندتادست جمعی انداختیم شام صرف شدولی من میل نداشتم بعداز شام از رستوران بیرون زدیم قلبم داشت ازتودهنم میزدبیرون لحظه ی خداحافظی باتنها اقوامم رسیدساغرومحکم بغل کردم هردوزدیم زیرگریه بعدعلی وبغل کردم وبوسیدم عموهم گریش گرفت بغلم کردوتندتندمنوبوسید عمو:دخترم ببخش اگه توخونه ی عموت بهت سخت گذشت خوشبخت بشی... روبه آیدین گفت: اقایادگاربرادرمو به شمامی سپارم آیدادختر حساسیه... ادامه دارد..... 🌱https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
❌️ وقتی فردای روزی که اسرائیل رسماً اعتراف به اسماعیل با کمک در قلب تهران کرده است، واتساپ فیلتـــر می شود، اسمش رو چی بذاریم خوبه؟!