eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.6هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.4هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️‏دعایی که در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدی المهندس بود: 🔹یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم 📌اى خداوندى كه عمل اندک را مى‌پذیرى و ازگناه بسیار مى‌گذرى، عمل نیک اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستی... ✨ ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ ═‎❁°❁═‎ ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ ‍ 🕊
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 صحنه زیبا از چهارقلوهای کرمانی 😍😍❤️❤️ 🔸چهارقلوهای کرمانی زمانی که بر مزار دختر شهیده ریحانه سلطانی نژاد رفتند، بعد ناز کردن مزار، بر عکس مزارش بوسه زدند و همه رو شگفت زده کردند
🔺روز برفی دختر کاپشن صورتی و گوشواره قلبی💔 🌷 اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم
🥀 بفرمایید! دربازشدوقامت بلندآیدین توی چارچوب درنمایان شداین اولین باری بودکه ازدیدنش اینقدرخوشحال میشدم هنوزبازوم تودست ناظم اسیربودبا ناله گفتم:آی.... آیدین ابروهاش درهم گره خوردبه طرفم آمدبازومو از دست ناظم درآوردباخشم گفت:اینجاچه خبره؟کی بهت سیلی زده؟ دستی به صورتم کشیدکی جرات کرده دست روت بلند کنه؟قادربه حرف زدن نبودم باهق هق گفتم:من کار بدی نکردم دستمالی ازجیبش درآوردداد بهم بالحن آرامی گفت:نگران نباش من اینجام. بافین فین سرموتکون دادم. ناظم روبه مدیرگفت:خودشه همینی که امروزباآیدادیدمش مدیرروبه آیدین بالحن بدی گفت:هی آقاشماکی هستی؟ آیدین یه قدم به طرف مدیررفت باخشم دادزدشماکی باشیدکه دست رودخترمردم بلندمی کنیدوصورتشوکبودمیکنید؟وبابی رحمی باهاش برخوردمی کنیدبه خاطراین کارتون ازشماشکایت می کنم کاری میکنم که ازکاربی کاربشید ازچهره ی آیدین آتیش می باریدصورتش سرخ شده بود. ناظم برای دفاع ازمدیر گفت:اصال شماکی هستیدکه اینجوری سنگشوبه سینه میزنی وظیفه ی ماتربیت بچه هاست بدنم اشکارامی لرزیدحرفی که بهم زدن خیلی سنگین بودبرام آیدین قبل ازاینکه جواب ناظموبده نگاهی به من انداخت باهمون چهره ی گر گرفته به طرفم اومدباصداای آرامی گفت:بشین عزیزم ناراحت نباش گریه نکن. بعدروبه اوناکرد:این خانوم همسربنده است ازتوکیف دستی چرمی شناسنامه هاوعقدنامه رودرآورد به دست خانم مدیردادهردوشونشوباچشمای گشادشده به مدارک نگاه می کردن خدامیدونه چقدرحال کردم هردوشون حسابی ضایع شدن نگاهاشون بین هم چرخید مدیر روبه آیدین گفت.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 خب اینوازاول می گفتید. آیدین جواب داد:خوب منم برای گفتن این موضوع اومدم که دیدم شماخانومهای نسبتامحترم افتادیدبه جون این بچه. عع...این بازبه من گفت بچه حیف من که یه لحظه ازحمایتت دل خوش شدم غول بیایونی. ناظم که از لحن حرف زدن آیدین داشت خودشوجرمیدادپوزخندی زدوگفت: خوبه می دونیدبچست پس چطورشمایه بچه روگرفتید؟ آیدین باعصبانیت گفت: این موضوع به شماربطی نداره شماباید توضیح بدیدکه چراباخانوم من اینجوری رفتار کردید؟ همینطورکه حرف می زداومدکنارمن نشست آخ که چه کیفی داره که آیدین مدام می زنه توبرجکشون دلم خنک میشه. خانم مدیرکه ازجدیت آیدین کپ کرده بودسرجاش پشت میزنشست:راستش صبح خانوم ناظم آیدارو باشمامی بینه وقتی شمابهش پول دادیدفکرای بد به سرمون زد درهرصورت مابایدمواظب بچه هاباشیم. آیدین سرشوچندبارتکون داد ولی شما نبایددست روش بلندمیکردید. خیلی جدی حق به جانب ادامه داد:من از این کارتون چشم پوشی می کنم ولی در عوض یه خواهش دارم که اجازه بدیدآیداهمینجادرسشوبخونه خانوم مدیردهانشوبازکردچیزی بگه که آیدین صداشوبلندترکرد درعوض منم مدرسه ی شماروهمه جوره ساپورت میکنم با کمال میل هر هزینه ای رو قبول می کنم. مدیرو ناظم به هم نگاهی کردن وکمی باهم پچ پچ کردن منم نگران منتظرجوابشون شدم آیدین با صدایی که همه بشنون گفت:نگران نباش اگه شده کل مدرسه رو برات میخرم پ. وای دارم ذوق مرگ میشم چقدرمهربون شده بالاخره مشورت شون تمام شد مدیر:راستش حالاکه آیداازدواج کرده بایدبره مدرسه ی شبانه این قانونه. ای توروح تو ومدرست. آیدین نگاهی به من کردهیچ حسی توچشماش نبود:میدونم حق باشماست ولی آیداقول میده دراین باره باکسی حرفی نزنه حتی تعهدمیده.این راضیتون میکنه؟؟... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 حرفی نزنه حتی تعهدمیده این راضیتون میکنه؟ مدیر:خوب اگه تعهدو امضاکنه حرفی نمی مونه باپرویی گفت البته شماهم قولتونو فراموش نکنیدما میخوایم یکی از کلاسای مدرسه روهوشمندکنیم مقداری پول جمع شده ولی بازم کمه، آیدین بدون معطلی گفت:چندتاکلاس دارید؟ مدیر:ده تا آیدین لب پاینشوبه دندون گرفتواخم کردکمی فکرکردباشه من همه ی کلاسارو هوشمندمی کنم. بااین حرف آیدین من که هیچی دهان ناظم ومدیر بازشد یکی این فکای پیاده سوارکنه. آیدین خیلی عادی جواب دادبله همین فردامشاورمومیفرستم که ترتیب کارارو بده. خانوم مدیرباخوشحالی کلی تشکرکردبایدم می کرد یه روزه تمام مدرسش هوشمندشد. آیدین ازجاش بلندشدمنم بلندشدم عین بچه خنگابه به آیدین نگاه می کردم نفس راحتی کشیدم حالاکه نگرانیام تمام شدمی تونستم بوی عطرآقای شوهروبوبکشم عجب بویی داره آیدین خوب من دیگه بایدبرم نگاهی به من انداخت توام بروسرکلاست خانوم مدیرازجاش بلندشددست به سینه ایستادببخشید شما آقای؟ اشتیاق هستم بله آقای اشتیاق ازلطفی که به مدرسه ی ماکردید ممنونیم نگاهی به من انداخت ولی باید بگم آیداخیلی شیطونه وهمیشه تومدرسه آشوب ب پامیکنه درسشم زیادخوب نیست قبلابه زن عموش تلفنی گفتم ولی تغییری نکرد یا خودخدا آیدین یه جوری نگام کردکه نزدیک بودخودموخیس کنم..ای بمیری ای بری زیراین ماشین بزرگا که منوجلوی آیدین ضایع کردی آیدین باصدای جدی گفت:ازاین به بعد درست میشه ازشماخواهش می کنم منودرجریان کاراش قراربدیداینم کارتم.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 کارتی که شمارش توش بود دادبه خانوم مدیر روبه من کردپاشوبروسرکلاست ظهرراننده میاددنبالت. باخداحافظی آیدین منم میخواستم برم کلاسم باصدای خانوم ناظم ایستادم وایسادخترشوهرت چکارست که عرض چنددقیقه بیشترازبیست میلیون برات هزینه کرد؟ باغرورجواب دادم کارخانه داره چندتاشرکت بزرگ داره مدیر:کدوم کارخانه؟ وقتی اسم شوگفتم بادهان گشادگفت راست میگی؟ بله خانوم شوهرمن اونجارییسه اینبارمن پوزخندزدم بااجازه من برم کلاس منتظراجازشون نشدم وازدفترزدم بیرون ازاینکه حالاکسی روداشتم حامیم باشه خوشحال بودم بایدبااین زندگی کناربیام خودمم باورم نمیشدکه آیدین این همه پول بخاطر من بده میتونست نزاره درس بخونم یامجبورم کنه برم شبانه هرچندهیچ عالقه ی بهش ندارم ولی بایدقدردان باشم. اون روز همه ی دوستاموکیک وآب میوه دادم ساراتنهاکسی بودکه متعجب ازمن پرسیددختربه خداخبریه که به من نمیگی کشیدمش کنارجوری حرف زدم که باورش بشه میدونی ساراداییم ازخارج آمده خیلی وضعش خوبه من ازاین به بعدباهاش زندگی می کنم. لبخند شیطونی زد:داییت مجرد؟ برای یه لحظه احساس مالکیت کردم این مردمغرورمال منه جواب دادم... آره زنشم خیلی دوست داره روزگارپیش میرفت من دیگه به این زندگی راحت عادت کرده بودم بعض وقتها تلفنی باساغرحرف می زدم باهوشمندشدن مدرسه خیلی تحویلم می گرفتن دیگه ازتنهاخوابیدن نمی ترسیدم چون آیدین موقع خواب دراتاقشو بازمیذاشت از اونجا که فاصله یبین در اتاقامون کم بوداحساس ترس از تاریکی نمیکردم فقط ی چیزی خیلی بدبود..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 هرشب بایدمثل بچه کلاس اولی به آقای مغرورجواب پس میدادم مثل معلمای بداخلاق بود...اه اه از درسام راضی نبودامتحاناتم شروع شده باید درس میخوندم ولی حوصله نداشتم هروقت حوصلم سرمیرفت می رفتم توی آشپزخونه پیش معصومه خانوم زن خیلی مهربانی بودولی حواسم بودزیادباهاش قاطی نشم وگرنه آقاشیره کله مومیکند...به شیرینی پزی خیلی عالقه داشتم هروقت شیرینی یاکیک می پخت کمکش می کردم... ازآیدین بهتر بودانگار من توخونش نبودم بعضبی وقتها مهمونی می رفت وشبادیربرمی گشت بعضی وقتا ساک ورزشیشوبرمی داشت وازخونه می زدبیرون خوب میدونم که به زور زن گرفته پس بایدبااین موضوع کنار بیام برای منم بد نشدیه زندگی راحت پول لباس خوب وخیلی چیزهای دیگه تازگیامتوجه شدم به دستورآقای مغرورمدیروناظم سخت گیرترشدن ای تو روح همتون ازدم حتی آیدین ایشالاهمتون دسته جمعی بریدزیر ازاون ماشین بزرگاله بشید با جاده یه دست بشید. تنها تفریحم شیطنت مدرسه بودکه به لطف آقا اونم نابودشد حالاکه اینجوریه من یه تفریح برای خودم درست میکنم کمی بخندم والا باسارو مریم یه نقشه کشیدیم کمی بخندیم،روی یه کاغذ نوشتیم: بیات سگ درحیاط این برای مدیر من گاز می گیرم برای ناظم ... خلاصه باکلی زحمت تو شلوغی که بچه هابه عمددرست کرده بودن چسبوندیم پشتشون این دوتابدبخت هی توحیاط وسالن مدرسه موقع زنگ تفریح راه می رفتن بچه هام قش قش روی زمین پهن شدن می خندیدن وای من وسارا ازبس خندیدیم گونمون دردگرفته بود روبه سارا گفتم:وای سارانکنه بفهمن کارمابوده؟ نه بابا از کجامیفهمن نگران نباش ولی ته دلم آشوبه. سارا ای بابا بفهمن انکار می کنیم... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱