eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
20.7هزار ویدیو
17 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎┅═✾🍃 ⃟ ⃟💚✨💚 ⃟ ⃟🍃✾═┅ یامهدی✋️ توخرابم کن ازنوبسازم❤️ 🌱‌⃟🌸๛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ ♥️وَّ آلِ مُحَمَّدٍ 🌺وَّ عَجِّلْ فَرَجَهم ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
حضرت صاحب الزمان اروحنا فداه فرمودند:... اگر روزگار مرا به تاخیر انداخت و مقدرات از یاری و نصرت تو در روز عاشورا باز داشت، هر آینه من صبح و شام بر تو ندبه می کنم و به جای قطرات اشک، بر تو خون می گریم. 📚 (زیارت ناحیه مقدسه) 🍃 ذڪر نٻڪ
دارم برایت از دل و جان می نویسم با اشک بر فرش خیابان می نویسم کم کم دوباره بغض احساسم شکسته نم نم برایت شعر باران می نویسم از رنج بی اندازه، بی حد، بی تو، بی شک در این غریبستان انسان می نویسم من از هبوط عشق بر این خاک بی روح؛ در عصر یخبندان ایمان می نویسم تا صبح می بارم کنار رود مرده از خشکی این شهر بیجان می نویسم از بس نگفتم زخم های کهنه ام را انگار یک حرف از هزاران می نویسم رفتند مردم، شهر خاموش است، اما من از تو و عشقت کماکان می نویسم
🧡💫السلام علیک 🤍💫یا اباصالح مهدی 🧡💫این عشقِ آتشین، 🤍💫زِ دلم پـاک نمی شود 🧡💫مجنون به غیـر 🤍💫خـانه‌ی لیلا نمی شود 🧡💫بــالای تــخــتِ 🤍💫یوسفِ كنعان نوشته ‌اند 🧡💫هــر یــوســفــی 🤍💫كه یوسفِ زهرا نمی شود 🧡💫الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاران امام زمان عجل‌الله
#رمان_حورا #قسمت_هفتاد_و_پنجم_و_شش آن شب حورا خیلی باخدای خودش حرف زد. ازش خواست همانطور که از ا
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 _ داداش حواست هست برم خرید؟! _ آره برو ولی زود برگرد مهرزاد اگه بیاد... _ عه خب کلیدو ازش بگیر ترس نداره که. _ ترس چیه رضا؟! فقط نمیخوام باهاش روبرو بشم‌، همین.. _ مرد یه بار شیونم یه بار. قرار نیست خودتو از همه مخفی کنی که. کینه ای که نبودی تو مهدی جان. امیر مهدی انگشتر ها را مرتب کرد و گفت: کینه نیست رضا فقط نمیخوام دلخوری دیگه ای به وجود بیاد همین. _ خیلخب به کارت برس منم برم. مهرزاد اومد کلید رو ازش بگیر. هوفی کشید و گفت: باشه. سلام برسون. خدافظ. امیر رضا رفت و امیر مهدی هم مشغول مشتری ها شد. بودن در مغازه باعث می شد حورا را فراموش کند. اما فکر و خیال آخر شب به سراغش می آمد. دلش می خواست به استخاره محل نگذارد و جلو برود و بگوید دوستش دارد اما به دلش بد افتاده بود. شاید قسمت نبود... قسمت... قسمت‌‌.. "تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست، به جز شبهایش! که بدون تو فقط خوابِ پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟! کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد! خواب بد دیده ام، ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سرّیست که با موی پریشان دارد "من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد..." بعد نماز مغرب،امیر مهدی دوباره به مغازه آمد و خودش را سرگرم کرد تا اینکه مهرزاد رسید. به ساعت نگاهی کرد. ساعت۱۰ بود. دیگر وقت امدنش بود. _سلام. امیر مهدی دستش را دراز کرد و گفت: سلام خوبی؟ اما دستش خالی برگشت. کمی مردد ماند. معذب بود کاش مهرزاد از او دلخور نباشد حالا که کلا بیخیال دختر عمه اش شده. _ اومدم کلید رو بدم. کلید را روی میز گذاشت و گفت:سلام برسون به امیر رضا. هنوز هم در چشمانش خشم موج می زد. هنوز هم از امیر مهدی بیزار بود. هنوز هم خشم و کینه در قلبش ریشه داشت. مهرزاد برگشت که برود اما امیر مهدی گفت: مهرزاد...میگن دوتا مسلمون اگه سه روز باهم قهر باشن دیگه مسلمون نیستن. تو چرا... _ من مسلمون نیستم. قهر و این کارا هم مال بچه هاست ممن کینتو به دل دارم. ازشم نمی گذرم. منتظر سوختن تو رو تو آتیشه کینه قلبم ببینم. مهرزاد با همان چشمان سرخ از عصبانیت نگاهی گذرا به امیر مهدی انداخت و رفت. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 زن_عفت_افتخار ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄