یاران امام زمان عجلالله
#رمان_حورا #قسمت_صد_و_یازدهم صبحانه اش را خورد و بعد از خداحافظی از مادرش از خانه بیرون زد. مدتی ب
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_دوازدهم
مقصدسفرآنها اندیمشک بود.
شب ساعت ۸رسیدند راه آهن اندیمشک. برای خواب به پادگان نظامی شهید حاج احمد متوسلیان رفتند. شام را هم همان جا در رستورانش خوردند.
شب خوابیدند و صبح همگی برای نماز صبح که بیدارشدند، مهرزاد اول ازهمه آماده نماز شده بود.
دنبال پرویزصداقت فرد که خوابش را دیده بودو دعوت نامه به او داده بود، می گشت.
بعد از نماز راهی یادمان شهداشدند.
به همه بچه ها چفیه و سربند دادند.
سربند مهرزاد یازهرا بود.
چه حس عجیبی به او می داد این یازهرای روی پیشانی اش.
چشمش که به اسم یادمان افتاد باورش نمیشد.
فتح المبین!
همان جایی که پرویزگفته بود منتظرتم.
سریع سراغ آقای یگانه را گرفت.
بچه ها گفتند که برای وضو رفته است دستشویی.
منتظرش ماند تا بیاید.
_پس کجا موندی تو داداش؟ بیا دیگه.
_چی شده مهرزاد جان؟ رفتم برای وضو. نماز ظهر و عصر اینجاییم.
_آقای یگانه اینجا منطقه فتح المبینه؟ دنبال یه نفرم که گفته اینجا منتظرمه.
_کی؟بگو عزیزم چی شده تا بتونم کمکت کنم.
_شهیدپاسدار پرویز صداقت فرد.
_بیابریم. بیا تا پیداش کنیم. دنبال صدای قلبت بیا خودش راهنماییت میکنه
با واردشدن به یادمان، تپش قلب مهرزاد بیشتر و بیشتر می شد.
درمسیر رفتن به داخل یادمان ها مداحی دلنشین زیبایی میگذاشتند که بچه ها با آن هم خوانی می کردند.
بعد از خواندن نماز ظهر به سمت یادمان فکه راه افتادند.
از درب ورودی همه کفش هایشان را درآوردند و روی شن های داغ زیر افتاب سوزان خوزستان راه می رفتند.
بازهم همان نوای اشنا.
دل میزنم به دریا
پامیزارم توجاده
راهی میشم دوباره
با پاهای پیاده
#نویسنده_زهرا_بانو
یاران امام زمان عجلالله
#رمان_حورا #قسمت_صد_و_دوازدهم مقصدسفرآنها اندیمشک بود. شب ساعت ۸رسیدند راه آهن اندیمشک. برای خوا
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_سیزدهم
وقتی به گودال قتلگاه رسیدند دیگر نایی برایشان نمانده بود.
همگی روی رمل ها نشستند.
اقای یگانه شروع کرد به روایتگری...
_اینجا جاییه که بچه هایی حدود۱۷تا۲۱سال هرکدوم با باری به وزن ۳۰کیلو که روی پشتشون بود راه می رفتند.
هر یک قدم روی این رمل ها مساوی است با۳قدم روی زمین صاف.
این گودال محل شهید شدن بچه هاییه که روزها بدون آب و غذا اینجا پناه گرفتند تا از تیررس نگاه دشمن در امان بمونند. اما به خاطر زیادی گرما و بدون آب و غذا بودن شهید شدند.
آقای یگانه اضافه کرد: امسال به طور اتفاقی غذای شما هم دیرتر رسیده. حتما حکمتی درکار بوده که شما هم کمی با این حس شهدا آشنا بشین.
بعد هم مداحی گذاشتند و اجازه دادند تاکمی بچه ها با شهدا خلوت کنند.
مهرزاد انقدر شیفته آنجاشده بودکه اصلا متوجه اشک هایی که ناخودآگاه از چشمانش جاری شده بودند، نبود.
بعد از روایتگری هرکدام از بچه ها گوشه ای را اختیار کردند تا با خود خلوت کنند.
مهرزاد ایستاد به نماز. دلش یک عبادت دبش کنارشهدا را می خواست.
آقای یگانه با دیدن او حس میکرد که مهرزاد دارد به هدفش که رضایت خداو نزدیک شدن به ائمه و شهدا است، می رسد.
بعداز نمازش مهرزاد کمی از خاک ها را درپلاستیک کوچکی ریخت تا با خودش برای تبرک ببرد.
بعد از آن همه برگشتند برای ناهار.
مسئولین کاروان تکرار میکردند که زودتر ناهارشان را بخورند تا به بقیه یادمان ها هم برسند..
بعدازناهار راهی شدند. سوار اتوبوس ها شدند. مهرزاد نمی دانست کجا می روند ولی در دلش غوغایی بود.
این مسافرت بهترین مسافرتی بود که درعمرش رفته بود.
هنگام غروب و اذان مغرب بود که به کانال کمیل رسیدند.
اقای یگانه به بچه ها گفت سریع وضو بگیرند تا برای نمازآماده شوند.
بارسیدن به کنار کانال کمیل، بچه ها سریع صف های نماز را مرتب کردندو نماز را همان جا خواندند.
وای که چه نمازی شد آن نماز! به یاد ماندنی ترین نمازی که تاالان خوانده بود. حضور شهدا و نگاه پر از محبتشان را به خوبی حس می کرد.
آقای یگانه بعداز نماز رو به بچه ها گفت:نمیدونم شمابچه ها چه کارهایی انجام دادین که شهدا این دعوت ها رو از ما می کنند.
کانال کمیل همون جاییه که هنوز هم استخوان های شهدا رو پیدا می کنند.
همون جایی که شهید ابراهیم هادی هیچ نشونی ازش پیدانشد.
#نویسنده_زهرا_بانو
یاران امام زمان عجلالله
#رمان_حورا #قسمت_صد_و_سیزدهم وقتی به گودال قتلگاه رسیدند دیگر نایی برایشان نمانده بود. همگی روی رم
او لقبی دارد،
به نام " خُنَّس "
که در سورهی تکویر آمده است؛
" فلا اُقسِم بالخُنَّس "
و خُنَّس یعنی:
همان ستاره ای که میرود
اما بازمیگردد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🟨 حضرت مولا امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند:
🔸 به درستى كه براى انسان سه دوست وجود دارد:
اول: دوستى كه به او مى گويد من با تو هستم. زنده باشى يا مرده.
▫️که آن، عمل اوست
دوم: دوستى که مى گويد من تا زمانى كه زنده هستى با تو هستم
▫️که آن مال و ثروت است كه پس از مرگش به وارثان مى رسد
سوم: دوستى كه به او مى گويد، من تا لب گور با تو هستم و پس از آن از تو جدا مى شوم
▫️که آن، فرزند است.
کتاب احادیث الطلاب ص 368
یاران امام زمان عجلالله
او لقبی دارد، به نام " خُنَّس " که در سورهی تکویر آمده است؛ " فلا اُقسِم بالخُنَّس " و خُنَّس یعنی
✳🌧✳🌧✳🌧✳🌧✳
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_چهاردهم
در آن لحظه مادر امیر مهدی از ذوقش مات و مبهوت مانده بود.
_مادر جون با خود دختره حرف زدی ؟
امیر مهدی گفت: راستیتش آره حرف زدم.
امیر مهدی دید که پدرش ساکت نشسته. رو به پدرش کرد و گفت: چرا ساکتین بابا؟ چیزی شده؟؟ چرا خوشحال نشدین؟
پدر امیر مهدی که مرد بزرگی در کوچه و بازار و سمت حرم بود و همه او را مرد با ایمان و دوست داشتنی می دانستند کمی مکث کرد و بلند شد.
قدم برداشت سمت در که خانمش گفت: کجا میری؟
_ میرم یه سر به مغازه بزنم برمیگردم.
امیر مهدی با غصه گفت: مامان چرا بابا این جوری کرد؟
_ مادر چیزی نیست شاید از این که پسراش دارن سر و سامون میگیرن و دیگه پیشش نیستن یه ذره ناراحته..
امیر مهدی بلند شد و به اتاقش رفت.
چرتی زد و وقتی صدای اذان صبح را شنید، برخواست.
وضو گرفت و سجاده اش را پهن کرد . در کمال آرامش، قامت بست و نمازش را خواند.
بعد نماز هم وقتی همه خواب بودند از خانه بیرون زد. به مغازه رفت و در مغازه را با بسم اللهی باز کرد و شروع به کار کرد.
آقای حسینی بعد از نماز صبح به خانه رفت که همسرش به او گفت: حاجی بیا صبحانه درست کردم.
_ الان میام خانم.
پشت میز نشست. چای میخورد که همسرش گفت: پس چرا دیشب این جوری کردی؟
_چیزی نیست. یه ذره حالم خوب نبود
_من شما رو میشناسم حاجی. به من دروغ نگو.
_راستش من برای ازدواج امیر مهدی دو دلم.
_چرا؟؟ چیزی ازشون دیدی؟ دختره، دختر خوبی نیست ؟
_نه نه موضوع اینه که حورا الان پدر و مادری نداره که براش تصمیم بگیره. باید داییش تصمیم بگیره. چون ایشون سرپرستشه.
_اره شما راست میگین. ولی باید بریم خواستگاری ببینیم چی میگن؟
_من اول باید به داییش زنگ بزنم باهاش حرف بزنم بعد قرار خاستگاری رو میزاریم.
#نویسنده_زهرا_بانو
✅شناسنامه پیامبر أعظم (صل الله علیه وسلم)
✅🍁 پدر; عبدالله بن عبدالمطلب، مادر: آمنه بن وهب
✅🍁 پسران پیامبر (ص); عبدالله (طیب یا طاهر) _ قاسم(هردو کمتر از1 سال) _ ابراهیم (3سال)
✅💞 دخترانش ; زینب_ رقیه، ام کلثوم، فاطمه
✅🍁 نوه ها: علی (پسر ابوالعاص)، عبدالله (پسرعثمان) ،حسن، حسین ، محسن (پسران علی)
✅💞 نوه ها; امامه (دختر زینب)، ام کلثوم، زینب (دودختر فاطمه)
✅🍒 عموها; زبیر_ ابوطالب_ عباس_ ضرار _ حمزه_ مقوم_ حجل_ حارث_ ابولهب_ غدیق_ قثم
✅💞 عمه ها; ام حکیم بیضاء_ عاتکه_ امیمه_ اروی_ بُره_ صفیه
✅ دایی ; اسود بن یغوث_ عبدالله بن ارقم
✅💞 دایه ها; ثوبیه(کنیزابولهب; مسلمان) _ حلیمه سعدیه _ شفاء _ ام ایمن
✅🍁 پیامبر(ص) 6 سال پیش حلیمه بود (شوهرش; حارث بن عبدالعزی _ هردو مسلمان)
✅🎀 برادران شیری; از ثوبیه( عبدالله بن جحش_ حمزه بن عبدالمطلب_ ابوسلمه بن اسد_ مسروح بن ثوبیه) .... برادران از حلیمه; عبدالله _ انیسه _ حذافه(شیماء)_ حذیفه
✅💞 در6 سالگی مادرش فوت کرد (ام ایمن اورا به مکه برد) بعد پیش عبدالمطلب رفت ودر 8 سالگی اوهم فوتنمود.
🌐نشر دهید
✨✨✨
یاران امام زمان عجلالله
✳🌧✳🌧✳🌧✳🌧✳ #رمان_حورا #قسمت_صد_و_چهاردهم در آن لحظه مادر امیر مهدی از ذوقش مات و مبهوت مانده بود.
سلام دوستان اینم چندتا پارت خـدمت شماها
✅شناسنامه پیامبر أعظم (صل الله علیه وسلم)
✅🍁 پدر; عبدالله بن عبدالمطلب، مادر: آمنه بن وهب
✅🍁 پسران پیامبر (ص); عبدالله (طیب یا طاهر) _ قاسم(هردو کمتر از1 سال) _ ابراهیم (3سال)
✅💞 دخترانش ; زینب_ رقیه، ام کلثوم، فاطمه
✅🍁 نوه ها: علی (پسر ابوالعاص)، عبدالله (پسرعثمان) ،حسن، حسین ، محسن (پسران علی)
✅💞 نوه ها; امامه (دختر زینب)، ام کلثوم، زینب (دودختر فاطمه)
✅🍒 عموها; زبیر_ ابوطالب_ عباس_ ضرار _ حمزه_ مقوم_ حجل_ حارث_ ابولهب_ غدیق_ قثم
✅💞 عمه ها; ام حکیم بیضاء_ عاتکه_ امیمه_ اروی_ بُره_ صفیه
✅ دایی ; اسود بن یغوث_ عبدالله بن ارقم
✅💞 دایه ها; ثوبیه(کنیزابولهب; مسلمان) _ حلیمه سعدیه _ شفاء _ ام ایمن
✅🍁 پیامبر(ص) 6 سال پیش حلیمه بود (شوهرش; حارث بن عبدالعزی _ هردو مسلمان)
✅🎀 برادران شیری; از ثوبیه( عبدالله بن جحش_ حمزه بن عبدالمطلب_ ابوسلمه بن اسد_ مسروح بن ثوبیه) .... برادران از حلیمه; عبدالله _ انیسه _ حذافه(شیماء)_ حذیفه
✅💞 در6 سالگی مادرش فوت کرد (ام ایمن اورا به مکه برد) بعد پیش عبدالمطلب رفت ودر 8 سالگی اوهم فوتنمود.
🌐نشر دهید
✨✨✨
👈 #ساعت۳وقتعاشقی
🍃🌹عرض ادب کنیم
محضر ملکوتی
#حضرتعشق♥️
🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
☘اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
☘وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
☘وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
☘وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#امامحسین✨
#امامزمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ
═✧❁°#یاحسیـــــــــن❁✧
ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
#کپیباذکرصلوات
🌿🌷🌿
🌷
#أین_بقیه_الله؟
🌷تا کی بنگارم
غم بی طاقتی ام را
🌷ای برده مرا
طاقت ایام کجایی؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷
🌿🌷🌿
https://eitaa.com/amamzaman3138