یاران امام زمان (عج)
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت347 تیز نگاهش کردم. حلقهی اشکم باعث شد صورتش را تار
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت348
کمی که آرام شدم، از خودش جدایم کرد.
سرم را بوسید و گفت:
–من رو میبخشی راحیل؟
نگاهم را روی لباسش بالا و پایین دادم. دوباره سرم را روی سینهاش گذاشتم.
–خیلی اذیتم کردی. سرم را بوسید .
–معذرت می خوام. قصدم ناراحتیت نبود.
این سکوت تو باعث میشد گاهی فکر کنم، نکنه واقعا کارم درسته.
سرم را بالا گرفتم:
–سکوتم؟ خب وقتی تو به من اهمیتی نمیدادی من چیکار میتونستم بکنم؟
لبخندی روی لبهایش نشست.
–تو همون اول فقط کافی بود یه کار کنی که همه چی تموم بشه.
مبهوت نگاهش کردم.
–چیکار؟
نگاه جستجوگرش در چشم هایم ثابت ماند.
نگاهی طولانی و نفسگیر، کمکم بانگاهش دلخوریها راکنار زد و غصه هایم را مرحم شد، حرفهایش فقط درکتاب لغت چشم هایم ترجمه میشد. انگار نگاهش چیزی را تمنا میکردند که برایم تازگی داشت. هیجان، تپش وَحرکت خون، در رگهایم...
اگر دهخدا بود حتما کتاب لغت دیگری برای معانی این حرفها مینگاشت. درتنم انقلاب شد همه چیز به هم ریخت. او موفق شده بود. آنقدر جستجو کرد تا بالاخره به آنچه دنبالش می گشت رسید.
غرورم و تمام گذشتهام را پلهایی کردم و زیر پایم گذاشتم و رویش ایستادم. لبخندش عمیقتر شد.
دستهایم را دور گردنش آویختم و کمی سرش را پایین کشیدم و روی پنجهی پاهایم ایستادم و گونه اش را بوسیدم وآرام گفتم:
–دوستت دارم.
دستهایش رامحکم تر دور کمرم حلقه کرد و گردنم را بوسید و زیر لب طوری که به زور صدایش را می شنیدم گفت:
– بالاخره امام رضا جوابم رو داد.
خوشبختی به همین سادگیست، خوشبختی همان خدا را شکر گفتنهای از سر رضایت است، دل سپردن است.
تو دل بسپار به خدا، خداقول داده که خوشبختت کند. گاهی خوشبختی آن دری نیست که خدا برایمان بسته است و ما پشتش تحصن کردهایم. باید دنبال درهای باز خوشبختی گشت و به خدا اعتماد کرد. باید باور کنیم که خدا بیشتر و بهتر از ما میداند.
*آرش*
راحیل ازدواج کرده بود، آن هم با مردی که آینه ی خودش بود. باید باور میکردم. راحیل را برای همیشه از دست داده بودم. وقتی کمیل برایم تمام بلاهایی که فریدون دیوانه سر راحیل و خودش آورده بود را تعریف کرد تازه فهمیدم راحیل چقدرصبورتر از آن چیزی بود که فکر میکردم. آن روزها حتی یک کلمه هم در این مورد به من چیزی نگفته بود.
کمیل را خیلی قبل ترها می شناختم. درست زمانی که برای پادرمیانی بین من و راحیل از او خواهش و تمنا کردم که کمکم کند، همان موقع بود که فهمیدم جنسش بابقیه فرق دارد، درست مثل راحیل.
یاران امام زمان (عج)
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت348 کمی که آرام شدم، از خودش جدایم کرد. سرم را بوسید
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت349
همان موقع بود که گفت، «زن خوب یه نعمت بزرگه. اگر با خانم رحمانی ازداج کنی یعنی خدا این نعمت رو بهت داده، پس قدرش رو بدون.» وقتی راحیل تمام شد معنی حرفش را فهمیدم.
من تا آن روز فکر میکردم چه از خود گذشتگی بزرگی کردهام و خانوادهام را از پاشیده شدن نجات دادهام.
در دلم فقط برای آرامش راحیل دعا میکردم. ظلمی که ناخواسته و به جبر زمانه در حقش کرده بودم. برای یک دختر چیز کمی نبود، بعد از آن هم ظلمهای فریدون شاید وادارش کرده بود که او هم با ازدواجش یک جورهایی از خواستههایش رد شود. ما هر دو پدر و مادر بچه هایی شدیم که مال خودمان نیستند ولی درکنارشان احساس آرامش داریم. یادم می آید که راحیل همیشه برای ریحانه نگران بود و مدام دل تنگش میشد. به حرف راحیل رسیدم، خوب بودن بدون تاوان دادن خوب بودن نیست، فقط به به و چه چه دیگران را خریدن است، و چقدر گاهی خوب بودن درد دارد.
ما هر دو از عشقمان گذشتیم و تمام محبتمان را تقدیم بچه هایی کردیم که بیش ازهرکسی محتاجش بودند.
شاید خانوادهی من هیچ وقت متوجه نشوند که راحیل با گذشتش چه آرامشی برایشان آورد.
ولی به قول خودش خدا که می داند.
سارنا سینه خیز نزدیکم آمد، بیصدا و آرام. هیچ وقت فکرش را نمیکردم سکوت یک بچه در خانه اینقدر دردناک باشد. مادر برای هرشیرین کاری سارنا هزار بار قربان صدقه اش میرفت ولی وقتی با بچه حرف میزد سعی میکرد بغضش را نشان ندهد. گاهی این سکوت سارنا چقدر تلخ همهی صداها را میشکست. مادر دیگر مدتهاست قلبش درد نگرفته و کارش شده برای من دعا کردن.
مژگان که حالا با برگشتن من به زندگی انگار او هم آرام گرفته کنارم نشست و با لبخندنگاهم کرد و برایم میوه پوست کند.
سارنا رابغل کردم و
تکه سیبی که مژگان سرچنگال تعارفم کرد را گرفتم و گفتم:
–قرار بود بعدا ز غذا میوه نخوریم که، یا بافاصلهی حداقل دوساعت بخوریم.
– حالا یه شب ناپرهیزی چیزی نمیشه. بعد به حلقهی انگشتری که برایش خریده بودم نگاهی انداخت و دستش راکنار دستم نگه داشت.
–چه ست قشنگی انتخاب کردی آرش، خیلی حلقهام رو دوست دارم. نفسم را بیرون دادم.
–آره قشنگه.
نگاهم کرد، با دیدن زلال شفاف چشم هایش به این فکرکردم که چقدر بعضی از آدمها فقط با کمی محبت زیرو رو می شوند.مثل من که تو آمدی و تکاندیم و رفتی.
مادر سارنا را از بغلم گرفت و گفت:
–بده من ببرم عوضش کنم بچمو.
مادر آنقدر به سارنا وابسته شده که دیگر حتی مهمانیهای دور همیاش را هم نمیرفت و تمام وقتش را صرف نوهاش می کرد. مژگان یک تکه موز مقابلم گرفت.
–مژگان جان بسه، الان همهی اینا تا وقت هضم شدن تو معده می گندن و دیگه خاصیتی برای بدن ندارن که...
موز را در بشقاب برگرداند و سرش را به بازویم تکیه داد و با مهربانی گفت:
–عقل کل خودم، دو روزه دنیا رو زیادسخت نگیر.
چقدرحرفهایش مرا یاد کیارش می اندازد.
او هم مدام می گفت دو روز دنیا رو خوش باش.
–دقیقا چون دو روز دنیاست میگم. اتفاقا تو خیلی سخت میگیری این دو روز رو.
کشیده گفت:
–آرش...دوباره رفتی رو منبر؟
تونیستی راحیل ولی می بینی حرفهایت هنوز در جمع ما هست. بخصوص هر وقت اخبار گوش میکنم، بیشتر یاد حرص و جوش خوردنهایت میافتم. وقتی دوباره حرف از تورم می شود سکوت سنگینی تمام خانه را بر می دارد.
گوشی مژگان زنگ خورد، فوری ازروی میز برداشت و گفت:
–مامانه.
ازصحبتهایشان فهمیدم دوباره در مورد فریدون حرف میزنند. تلاشهای پدرش هنوز برای آزادیاش و تبرئه کردنش ادامه دارد.
ناخوداگاه یاد دختری افتادم که به خاطر علاقه ایی که به فریدون داشت زندگیش را بر باد داد.
دخترک چه می دانست عاشق یک عقدهایی بی وجدان شده است.
بیچاره حتما فکرش را هم نمی کرده پشت این قیافه ی آنتونیا باندراس گونه ی فریدون یک آدم ناقصالعقل پنهان شده است.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
یاران امام زمان (عج)
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت349 همان موقع بود که گفت، «زن خوب یه نعمت بزرگه. اگر
سلام دوستان اینم چندتا پارت خـدمت شماها
rahim_moazenzadeh.mp3
267.7K
#رحیم_موذن_زاده
#اذان
عاشقان وقت نماز است
اذان میگویݩد…
نمازاولوقٺ...
مداحی آنلاین - جاء الاربعين - محمد الجنامی.mp3
17.03M
⁽﷽⁾
°•|🌱『🎼🎶』🌱|•°
◉━━━━━━───────
↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
🔳 عربی جدید کربلا
🌴جاء الاربعين ...
🌴آمد اربعین ...
🎙 #محمد_الجنامی
👌بسیار دلنشین
🚩السَّلامعلےالحسین(ع)
🚩وعلےعلےبنالحسیـن(ع)
🚩وعـــــلےاولادالحسیـن(ع)
🚩وعلےاصحابالحسیـن(ع)
─━━━⊱✿⊰━━━─
#امام_حسین(ع)
#اربعین
╔═•══❖•ೋ°
╚═•═◇🕌⃟َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°