💢پارت اول
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضای کانال
من طاهره هستم دختر مش رضا
تو یه خانواده پر جمعیت زندگی میکنم
امیر و سجاد و فاطمه و حسن رفتن سر زندگی شون وهرکدوم دویا سه تا بچه دارن
زهرا وزهره دو یا سه ساله عقدن تا یکم جهاز بابا بتونه بخره برن سر زندگی شون
من طاهره بعد از من مرضیه و علی داداش کوچیکم هستیم
خان بهادر خان روستاست وهمه زمین وباغ های روستا مال خان هست و مردم برای خان کار می کنن
فصل انار چینی همه مردم میرن باغ خان برای انار چینی چون من لاغر وضعیف هستم تا حالا نرفته بودم سرکار حتی کارگاه قالی بافی هم نرفته بودم با اینکه۱۲ساله م بود و کمتر سنم بهم میخورد اون روز آبجی هام به زور منم برده بودن باغ خان بهادر
_چرا من رو آوردین من کمرم درد میکنه نمی تونم کار کنم
_این قدر بهانه نیار طاهره کار تو بکن خان ببینه عصبانی میشه ها
_اره زهره راست میگه کارتو بکن
_من باید کمک مامان میکردم دست تنهاست
_مرضیه هست تو نگران نباش کارتو بکن
داشت غر غر میکردم که یهو چشمم به یه پسر خوشگل و خوش تیپ افتاد که ۱۸یا۱۹ساله بود یهو چشم تو چشم شدیم یه لبخند زد و به راهش ادامه داد
ادامه دارد....
💢پارت دوم
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضای کانال
دیگه سکوت کردم وتند تند کار می کردم
_وای چی شد تو که کمر درد بودی خوب شد کمرت؟؟
_اره زهره راست میگه چی شده؟؟
و هردو باهم ریز خندیدن که کسی متوجه نشه
_هیچی از بس بهم غر زدین گفتم کار کنم که به بابا نگین طاهره از زیر کار در می رفته یا خان چیزی به بابا بگه
همش چشم دنبال اون پسر بود که نمی دونستم کی هست ولی معلوم بود مال روستای ما نیست تا به حال ندیده بودمش
ظهر که شد همه رفتن برای نهار هرکی هرچی آورده بود رو با خانواده ش یه گوشه ای نشسته بود میخورد اونجا از حرف های خانم ها فهمیدم اسم پسره سعیدهست وپسر فریدون خان هست
وقتی فهمیدم پسر خان گفتم اگه عاشقم بشه میشم عروس خان تو پوست خودم نمیگنجیدم از خوشحالی
تند تند کار می کردم که به چشم خان بیام و ازم تعریف کنند خواهرم با تعجب نگام میکردن دم غروب که شد اختر گفت بسه انارها رو تو سبد بزارین و برین خونه هاتون
زهرا گفت اخ دیگه کمر برام نموده بود زهره گفت بریم استراحت کنیم تا فردا
تو هم طاهره فردا میایی؟؟
_اره میام از کار خونه بهتره
زهره زهرا بهم نگاه کردن ولبخندی زدن
همه بدنم از کار زیادی که کرده بودم خرد بود ولی بخاطر سعید اخ هم نمی گفتم که فردا هم برم شاید سعید رو ببینم
ادامه دارد....
💢پارت سوم
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضای کانال
رسیدیم خونه مامان گفت خسته نباشید
گفتیم سلام سلامت باشید شما خسته نباشید
مرضیه گفت چای حاضره بیایید خستگی در کنید
_دستت درد نکنه واقعا الان چای می چسبه شب زود خوابیدم تو خواب هم سعید رو میدیدم صبح زود بیدار شدیم چاشتی خوردیم رفتیم دنبال کار
اختر سرکارگرمون بود گفت طاهره سبدها رو برو از توی انباری بیار
گفتم چشم رفت تند رفتم که زود سبد ها رو بیارم که پام به یه چوب گیر کردنزدیک بود بخورم زمین که یکی از پشت گرفتم وقتی با وحشت برگشتم دیدم توی بغل سعید هستم دور وبرمون خدارو شکر کسی نبود
سریعی با صورتی که از خجالت سرخ شده بود خودم رو از بغل سعید جدا کردم
_چرا این قدر عجله داری دختر آروم تر راه برو نگرفته بودمت باسر رفته بودی تو این آب لجن ها
_نگاهی کردم دیدم جلو پام یه جوبه بود که توش پر آب لجن بود دوباره به راهم ادامه دادم وسبد هارو آمدم از توی انباری بردارم سعید هم کمکم کرد
_میشه از اینجا برین میترسم کسی شمارو اینجا ببینه برام بد بشه
_نترس کسی نمیاد
تند سبدها رو برداشتم که برم
_صورتت حسابی از خجالت سرخ شده کسی ببینه میفهمه چیزی شده
وای صورتم باید یه فکری میکردم شروع کردم با سبدها به دویدن که بگم از بس دویدم صورت سرخ شده وقتی رسیدم مریم گفت چی شده طاهره چرا می دوی؟؟
_گفتم زودتر بیام که خان نگه چرا دیر آمدی
_از بس دویدی که صورتت قرمز شده
_چون انباری دور بوده شاید ترسیده طاهره بیا سبد ها رو بده به همه تا انار ها رو توشون بچینند
_باشه بفرمایید
_تو باز برو سبد بیار
_بازم من ...برم
_چیه دوست نداری بری؟؟ من سرکارگرم نباید روی حرف من حرف بزنی
_چشم رفتم
همش می ترسیدم سعید اونجا باشه کسی ببیند مون برام بد بشه چاره ای نبود باید می رفتم خداروشکر سعید نبود رفتم داخل انباری سبدها رو برداشتم
ادامه دارد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هشدار_به_چادری_ها
#حجاب
نگویید خانم چادری بلکه بگویید "شهیدزنده"
مجاهد فی سبیل الله...
مادران مؤمن وباحجاب کلید رمز ظهور #امام_زمان هستند👍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥نخواهید که اخرین روز شما، اولین روز حجاب تان باشد...
💥جمله ای که باعث محجبه شدن یک خانم شد.
#حجاب
#نشر_حداکثری
May 11
✍با حاج قاسم رفته بود نجف حرم خیلی شلوغ بود جلوتر از حاج قاسم میرفت که حواس مردم را به خودش جلب کند تا اطراف حاجی شلوغ نشود و اتفاقی برایش نیفتد.
#شهید_ابومهدی_مهندس
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌
🔴
⭕️آیا #عید_الزهرا
سند تاریخی دارد ؟؟
❌حقیقت ماجرای عیدالزهرا
و ابو لوءلوء چیست ؟
#استاد_مهدوی_ارفع
❌
🔴
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
شب را سکوت اعتبار میبخشد
و انسان را متانت و صبر
الهی یاریمان کن
رضایت خودت نیت همگی مان باشد
تا مقبول درگاهت باشیم
آرزو میکنم زیبائی و وسعت آسمان
وقتی ماه و ستاره ها در آن میدرخشند
از آن شما باشد
دنیای پس از ظهور را برایتان آرزومندم
عنایت ضامن آهو همراهتان
شبتـ🌙ـون در پناه خدا
فرداتون پر از خیر و برکت🌟
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️نذری که رد خور نداره،نذر نهم ربیع❣️
.
بچه هاجون پست امشبمون مربوطه به روز نهم ربیع الاول(جمعه)👇
روز نهم ربیع الاول آغاز امامت امام مهربونمون امام زمان هست و روز خیلی خیلی مبارکی برای ما بچه شیعه هاست.
✴یه نذری مرسوم هست در روز نهم ربیع به توصیه ی یکی از اساتید بزرگوار که خیلی هم حاجت میده وگره گشایی فراوانی داره،اینکه در این روز مبارک،حدیث کسا و زیارت آل یس روبخونیم وهدیه کنیم به محضر امام زمان و ازشون بخوایم یه گوشه چشمی به ما داشته باشن.که البته اگه دسته جمعی و دورهمی باشه قطعا اثار وبرکات بیشتری به همراه داره.
❣️ارسال بالینک کانال❣️
#نهم_ربیع
#امام_زمان