eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.6هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.4هزار ویدیو
20 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی: @Sirusohadi 🔹مدیرپاسخ به سوالات احکام شرعی: @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
InShot_۲۰۲۴۱۱۰۲_۲۳۴۴۳۰۰۳۲_۰۲۱۱۲۰۲۴.mp3
5.41M
🔷:👆 اهمیت سوره مبارکه توحید در زندگی مسلمانان 🎤حجت‌الاسلام حاج شیخ مهدی فهامی جمعه ۱۱_۰۸_۱۴۰۳ در 🍃مهدیه بزرگ اصفهان 🍃
1_1398367826.mp3
3.47M
آروم جونم.... 😭رازونیازم...... علاج دردم ..دورت بگردم....😔 اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
*به نام خدا* سرگذشت بانوی_دوم 👈قسمت اول زنبیل رنگ و رو رفته رو به روی زمین گذاشتم و چادرم رو کمی جلو کشیدم...کاسه ماست رو تو دستم جا به جا کردم و راه افتادم...بچه های کوچه با دیدنم بازیشون رو متوقف کردن و به پای کجم نگاه کردن...پای دردناکم رو به روی زمین میکشیدم تا زودتر از جلو چشمهاشون دور بشم.. در چوبی خونه رو با پام هول دادم و به داخل رفتم...نجمه با دیدنم آتش گردون رو به روی زمین انداخت و به سمتم اومد... چادر رو از سرم برداشتم و گفتم: -چرا زغالها رو زمین گذاشتی ؟باز میخوای صدای آقا رو در بیاری؟ ‌نجمه روبروم ایستاد و گفت: -عمه اقا احمد اینجا بود! با تعجب گفتم: -باز چی میگفت؟ نجمه انگشتش رو تو کاسه ماست کرد و گفت : -‌همون حرفهای همیشگی ...ولی اینبار با یک قواره چادر اومد... کاسه رو به عقب بردم و گفتم: -‌دست نزن!چادر واسه چی؟ نجمه انگشت ماستیش رو تو دهنش کرد و گفت: -واسه مادر چادر اورده...از اون چادر گرونها...از اونها که زنها تو فیلمها سرشون میکنن و پز میدن! نفس عمیقی از ته دل کشیدم و به آشپزخونه رفتم... تخم مرغ ها و نونها رو زیر سبد حصیری گذاشتم و به نجمه که جلوی در آشپزخونه ایستاده بود گفتم: -آقا هم بود؟ نجمه گره روسریش رو باز و بسته کرد و گفت: -نه...مگه جرات داره جلو آقا بیاد! صدای مادر رو از تو ایوان میشنیدم باز دوباره از خوبی های احمد و خانواده اش برای آقام تعریف میکرد...دلم تحمل تعریف و تمجیدهای مادرم رو نداشت،به حیاط رفتم...مادرم با دیدن من حرفش رو قورت داد و به آقام گفت: -اقا ،میگم زود نبود خلعتی آوردن؟ آقام دود قلیون رو به بیرون داد و گفت: ادامه دارد.....
*به نام خدا* سرگذشتبانوی_دوم 👈قسمت دوم آقام دود قلیون رو به بیرون داد و گفت: -این که خلعتی نیست...این رو آوردن تا جلوی در دهن من و تو رو ببندن! مادرم به سمت من برگشت و گفت: -واسه این شب جمعه این چادر رو واسم ببر...میخوام سر کنم! به ستون ایوان تکیه دادم و گفتم: -‌مگه این شب جمعه چه خبره؟ مادرم پارچه چادری رو تا کرد و گفت: -‌خواستگاریه!احمد اقا و عمه هاش قراره بیان ... جلوی آقام نشستم و گفتم: -‌آره آقا؟مادر راست میگه؟مگه شما نگفتین به احمد و فک و فامیلش اجازه اومدن نمیدید...پس چی شد؟ آقام دود قلیون رو تو صورتم داد و گفت: -میگی چیکار کنم؟ندیدی چطور جلو دهنم رو بستن؟ به چادر اشاره کردم و گفتم: -واسه یک تیکه پارچه اجازه اومدن دادین؟ مادرم به صورتش زد و اشاره کرد بلند بشم... از جلوی آقام بلند شدم و گفتم: -نمیدونم درد پام رو تحمل کنم یا عذابی که شما بهم میدین؟!من احمد رو نمیخوام...من از احمد و تیر و طایفه اش متنفرم،اگه میخوایید ذره ذره آبم کنید ،باشه زنش میشم ولی بدونید دیگه دخترتون نیستم . اقام استغفرالهی گفت و از جایش بلند شد.دامنم رو بالا کشیدم و گفتم: -واسه این بدریخت وبد قواره باید زن کسی چون احمد بشم ... ‌‌مادرم دامنم رو به پایین کشید و گفت: -حیا کن دختر.از من خجالت نمیکشی از آقات خجالت بکش. آقام ستون رو گرفت و گفت: ادامه دارد.....
سرگذشت بانوی_دوم قسمت سوم -به خدا اگه من یک موی تنم به این وصلت راضی باشه،ولی میگین با حرف مردم چیکار کنم ؟من روزی صدتا حرف از این و اون میشنوم و به روی خودم نمیارم ولی تا کی باید سرم رو جلوشون کج کنم‌؟هان؟ مادرم ازپام یک نیشگون گرفت تا ساکت باشم.به سمت اشپزخونه حرکت کردم و گفتم: -همش حرف مردم .حرف مردم.این مردم چیکار به من و زندگیم دارن؟ تربچه ای از تو سبزی خوردن جدا کردم و به نجمه گفتم: -یک لیوان دوغ بریز. مادرم سبزی رو ازجلوم برداشت و گفت: -صد دفعه گفتم چیزی از سبزی جدانکنید .زشته ‌،بده! فرداشوهر میکنید قوم شوهرتون من رو تف و لعنت میکنن که چرا چیزی بهتون یاد ندادم! نجمه چشمکی بهم زد و گفت: -مادر کسی به شریفه واسه این چیزها حرفی نمیزنه! مادرم اخمهایش رو تو هم کرد و گفت: -چطور؟! نجمه تکه نونی تو دهنش گذاشت و گفت: -با وجود طلعت کسی جرات نمیکنه با شریفه سر یک سفره بشینه! حرف به ظاهر ساده نجمه حقیقت داشت...با وجود طلعت کسی جرات نمیکرد با من نشست و برخواست کنه. مادرم با پشت قاشقش به دست نجمه زد و گفت: بسه ..همین مونده تو واسه من نظر بدی. اقام سرفه ساختگی کرد و به نجمه گفت: -دختر تو چرا انقدر حرف میزنی؟این فک تو با چی میچرخه؟! نجمه با بغض به من نگاه کرد و از سر سفره بلند شد... دلم به حال خواهر کوچکم سوخت. به مادرم نگاه کردم و گفتم: -به این بیچاره چیکار داری؟این که همه حرفهاش از من و شما درست تره! اقام نجمه رو صدا زد و گفت: -برکت خدا رو زمین پهنه و تو قهر میکنی و میری؟بیا شامت رو تموم کن. دیگه هیچی از گلوم پایین نمیرفت...تو دلم احمد و عمه هاش رو نفرین میکردم تا دلم کمی سبک بشه. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌅 پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق میکند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. (مجمع البیان؛ ج 2/421) ☘شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ☘
4.18M
‎🍃🌸🍃🍂🌺🍃 سلام علیکم دوستان عزیز🤝 موضوع📎 ژاکلین تبدیل شد به زینب در ۴۰ دقیقه فقط با دو کلمه حرف حساب گوش👂کن 🎤ـــــــــــــيرۅـــــــں ‎ 🍃🌸🍃🍂🌺🍃 کوچکترین محبت ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشه💝 بینا باشیم ☑️🇮🇷