InShot_۲۰۲۴۱۱۰۲_۲۳۴۴۳۰۰۳۲_۰۲۱۱۲۰۲۴.mp3
5.41M
🔷:👆 اهمیت سوره مبارکه توحید در زندگی مسلمانان
🎤حجتالاسلام حاج شیخ مهدی فهامی
جمعه ۱۱_۰۸_۱۴۰۳
در
🍃مهدیه بزرگ اصفهان 🍃
1_1398367826.mp3
3.47M
آروم جونم.... 😭رازونیازم......
علاج دردم ..دورت بگردم....😔
اَللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
*به نام خدا*
سرگذشت
بانوی_دوم
👈قسمت اول
زنبیل رنگ و رو رفته رو به روی زمین گذاشتم و چادرم رو کمی جلو کشیدم...کاسه ماست رو تو دستم جا به جا کردم و راه افتادم...بچه های کوچه با دیدنم بازیشون رو متوقف کردن و به پای کجم نگاه کردن...پای دردناکم رو به روی زمین میکشیدم تا زودتر از جلو چشمهاشون دور بشم..
در چوبی خونه رو با پام هول دادم و به داخل رفتم...نجمه با دیدنم آتش گردون رو به روی زمین انداخت و به سمتم اومد... چادر رو از سرم برداشتم و گفتم:
-چرا زغالها رو زمین گذاشتی ؟باز میخوای صدای آقا رو در بیاری؟
نجمه روبروم ایستاد و گفت:
-عمه اقا احمد اینجا بود!
با تعجب گفتم:
-باز چی میگفت؟
نجمه انگشتش رو تو کاسه ماست کرد و گفت :
-همون حرفهای همیشگی ...ولی اینبار با یک قواره چادر اومد...
کاسه رو به عقب بردم و گفتم:
-دست نزن!چادر واسه چی؟
نجمه انگشت ماستیش رو تو دهنش کرد و گفت:
-واسه مادر چادر اورده...از اون چادر گرونها...از اونها که زنها تو فیلمها سرشون میکنن و پز میدن!
نفس عمیقی از ته دل کشیدم و به آشپزخونه رفتم...
تخم مرغ ها و نونها رو زیر سبد حصیری گذاشتم و به نجمه که جلوی در آشپزخونه ایستاده بود گفتم:
-آقا هم بود؟
نجمه گره روسریش رو باز و بسته کرد و گفت:
-نه...مگه جرات داره جلو آقا بیاد!
صدای مادر رو از تو ایوان میشنیدم باز دوباره از خوبی های احمد و خانواده اش برای آقام تعریف میکرد...دلم تحمل تعریف و تمجیدهای مادرم رو نداشت،به حیاط رفتم...مادرم با دیدن من حرفش رو قورت داد و به آقام گفت:
-اقا ،میگم زود نبود خلعتی آوردن؟
آقام دود قلیون رو به بیرون داد و گفت:
ادامه دارد.....
*به نام خدا*
سرگذشتبانوی_دوم
👈قسمت دوم
آقام دود قلیون رو به بیرون داد و گفت:
-این که خلعتی نیست...این رو آوردن تا جلوی در دهن من و تو رو ببندن!
مادرم به سمت من برگشت و گفت:
-واسه این شب جمعه این چادر رو واسم ببر...میخوام سر کنم!
به ستون ایوان تکیه دادم و گفتم:
-مگه این شب جمعه چه خبره؟
مادرم پارچه چادری رو تا کرد و گفت:
-خواستگاریه!احمد اقا و عمه هاش قراره بیان ...
جلوی آقام نشستم و گفتم:
-آره آقا؟مادر راست میگه؟مگه شما نگفتین به احمد و فک و فامیلش اجازه اومدن نمیدید...پس چی شد؟
آقام دود قلیون رو تو صورتم داد و گفت:
-میگی چیکار کنم؟ندیدی چطور جلو دهنم رو بستن؟
به چادر اشاره کردم و گفتم:
-واسه یک تیکه پارچه اجازه اومدن دادین؟
مادرم به صورتش زد و اشاره کرد بلند بشم...
از جلوی آقام بلند شدم و گفتم:
-نمیدونم درد پام رو تحمل کنم یا عذابی که شما بهم میدین؟!من احمد رو نمیخوام...من از احمد و تیر و طایفه اش متنفرم،اگه میخوایید ذره ذره آبم کنید ،باشه زنش میشم ولی بدونید دیگه دخترتون نیستم .
اقام استغفرالهی گفت و از جایش بلند شد.دامنم رو بالا کشیدم و گفتم:
-واسه این بدریخت وبد قواره باید زن کسی چون احمد بشم ...
مادرم دامنم رو به پایین کشید و گفت:
-حیا کن دختر.از من خجالت نمیکشی از آقات خجالت بکش.
آقام ستون رو گرفت و گفت:
ادامه دارد.....
سرگذشت بانوی_دوم
قسمت سوم
-به خدا اگه من یک موی تنم به این وصلت راضی باشه،ولی میگین با حرف مردم چیکار کنم ؟من روزی صدتا حرف از این و اون میشنوم و به روی خودم نمیارم ولی تا کی باید سرم رو جلوشون کج کنم؟هان؟
مادرم ازپام یک نیشگون گرفت تا ساکت باشم.به سمت اشپزخونه حرکت کردم و گفتم:
-همش حرف مردم .حرف مردم.این مردم چیکار به من و زندگیم دارن؟
تربچه ای از تو سبزی خوردن جدا کردم و به نجمه گفتم:
-یک لیوان دوغ بریز.
مادرم سبزی رو ازجلوم برداشت و گفت:
-صد دفعه گفتم چیزی از سبزی جدانکنید .زشته ،بده!
فرداشوهر میکنید قوم شوهرتون من رو تف و لعنت میکنن که چرا چیزی بهتون یاد ندادم!
نجمه چشمکی بهم زد و گفت:
-مادر کسی به شریفه واسه این چیزها حرفی نمیزنه!
مادرم اخمهایش رو تو هم کرد و گفت:
-چطور؟!
نجمه تکه نونی تو دهنش گذاشت و گفت:
-با وجود طلعت کسی جرات نمیکنه با شریفه سر یک سفره بشینه!
حرف به ظاهر ساده نجمه حقیقت داشت...با وجود طلعت کسی جرات نمیکرد با من نشست و برخواست کنه.
مادرم با پشت قاشقش به دست نجمه زد و گفت:
بسه ..همین مونده تو واسه من نظر بدی.
اقام سرفه ساختگی کرد و به نجمه گفت:
-دختر تو چرا انقدر حرف میزنی؟این فک تو با چی میچرخه؟!
نجمه با بغض به من نگاه کرد و از سر سفره بلند شد...
دلم به حال خواهر کوچکم سوخت.
به مادرم نگاه کردم و گفتم:
-به این بیچاره چیکار داری؟این که همه حرفهاش از من و شما درست تره!
اقام نجمه رو صدا زد و گفت:
-برکت خدا رو زمین پهنه و تو قهر میکنی و میری؟بیا شامت رو تموم کن.
دیگه هیچی از گلوم پایین نمیرفت...تو دلم احمد و عمه هاش رو نفرین میکردم تا دلم کمی سبک بشه.
ادامه دارد...
🌅 پیامبر اکرم(ص) می فرمایند:
هر کس آیه «شهداللّه» را در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق
میکند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند.
(مجمع البیان؛ ج 2/421)
☘شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ
لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ
وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ
لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ
الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ☘
4.18M
🍃🌸🍃🍂🌺🍃
سلام علیکم دوستان عزیز🤝
موضوع📎 ژاکلین تبدیل شد به زینب در ۴۰ دقیقه فقط با دو کلمه حرف حساب
گوش👂کن
🎤ـــــــــــــيرۅـــــــں
🍃🌸🍃🍂🌺🍃
کوچکترین محبت ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشه💝
بینا باشیم ☑️🇮🇷