نمیتونستمحسینیهومسجدرو
براتسیاهپوشکنم
ولیکانالیکهدستمبودروایامفاطمیه
سیاهیکشیدم
درحدوسع
برایغمتکوشیدهام
حلالکناینریزهخورِغریبرا... :)💔
#فاطمیه
#یازهرا
🌱|@amar_Karbala
بسیجی باید کاری کنه
که حتی خونهشم بشه پایگاه بسیج
حتی محل کارشم بشه
پایگاه #بسیج
حسین_یکتا
🌱|@amar_Karbala
میگفت
مشکل خیلی از ماهارو
میدونی چیه؟
اینکه شهادت رو
برای خلاص شدن میخوایم :)
🌱|@amar_Karbala
یکی از همرزمان و دوستانشان میگفت
حجرهای داشتم نزدیک حجره آیت الله جوادی آملی و ایشان از آنجا گذر میکرد
روزی نوار دعای کمیل شهید تورجی را گوش می کردم که آقای جوادی آملی وارد حجره شدند
و پرسیدن این صدای کیه؟ ایشون سوخته اند..
گفتم صدای یک شهیده گفتند نه شهید نیستند سوخته اند
ایشان(در عشق خدا)سوخته است
گفتم: ایشان شهید شده
فرمانده گردان یازهرا(س) هم بوده
استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده...
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
🌱|@amar_Karbala
من و تو و عمر سعد
از این جهت با هم فرقی نداریم
اینکه همه ما سرِ دو راهیِ
دین و دنیا
قرار میگیریم...
#حاجآقامجتبیتهرانی
🌱|@amar_Karbala
عملیات والفجر۹ بر روی ارتفاعات سلیمانیه
بخاطر رشادت یک بسیجیموفق شد!
او با خوابیدن بر روی سیمهای خاردار
راه را برای عبور یک گردان بازکرد
او یک عملیات را نجات داد و خودش
غریبانه به شهادت رسید
او از مهاجران افغانی بود
برای رسیدن به جبهه ایران
سختی های زیادی کشیده بود!
اکنون مزارش در بجستانِ خراسان است
#شهید_رجب_غلامی
🌱|@amar_Karbala
ما با احمد خیلی رفیق بودیم ،
من نمیدونم البته
احمد منو بیشتر دوست داشت
یا من بیشتر احمد رو دوست داشتم..
همیشه تو ذهنم این بود که ای کاش میشد
من این رو به احمد ثابت کنم
که من چقدر دوستش دارم..
فکر میکردم بهترین چیزی که میتونه
این رو ثابت کنه مثلا اینه که
من یه کلیه بدم به احمد..
از هرچیزی که دو تا دارم
یکیش رو به احمد بدم..
#حاجقاسمسلیمانی :)
#دروصفشهیداحمدکاظمی
🌱|@amar_Karbala
من کنار سید نشسته بودم
و سید هم طبق معمول
شال سبزش را روی سرش انداخته بود
و با سوز و گداز خاصی مشغول
خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز
خود را بر گردن من گذاشت
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟
گفت: بگذار گردن تو باشد
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر
به سوی من آمدند و شروع کردند
به بوسیدن و التماس دعا گفتن
با صدای بلند گفتم:
اشتباه گرفتهاید مداح ایشان است
اما سید کمی آنطرف تر ایستاده بود
و با لبخند به من نگاه می کرد
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
🌱|@amar_Karbala
..
📝توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو
نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند
اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب.
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند.
حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🥀
#یادشهداباصلوات | #یازهراس
🌱|@amar_Karbala
3.04M
🍃 روایتی جذاب!
🎵 در سرزمین طلائیه
🎤 #شیخ_داوود_هاشم_پور
🌱|@amar_Karbala
هوا خیلے سرد بود
یڪنفر داشت از سرما
به خودش مےلرزید..
پتویش را برداشت و
روی او انداخت،گفت:
مجاهدین عراقے ودیعهی امام
در دست من هستند..
#شهید_دقایقے
🌱|@amar_Karbala
~🕊
#شهیدانه
یکی از باور هایش این بود که خیلی از مشکلات ما با حضور و قدم شهدا حل میشود. به برکت شهدا حل می شود.
برای همین، هم پای کار راهیان نور بود و هم تشییع شهدا...
وقتی پای شهدا میآمد وسط، از همه چیزش میزد تا برایشان بدود...
#شهید_جواد_محمدی♥️🕊
🌱|@amar_Karbala