هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه چهارم
🔷 بخش دوم
🔶 امام حسین و اصحابش ۷۰ تا بودند اینها ماندهاند.
در کربلا یک طرف اصحاب امام حسین دفن اند و ۲-۳ هزار نفر اصحاب عمرسعد.
عصر عاشورا این ها حرکت کردند و گفتند صبر کنید جنازه ها را دفن کنیم دو روز طول کشید.
دو سه هزار نفر بودند و این طرف ۷۰ نفر بود.
نگاه کنید اسم این ۷۰ نفر همیشه بوده ولی اسم ۲-۳هزار نفر نیست. خدا کیلویی حساب نمیکند که ببینیم چه کسی بیشتر است.
سه هزار نفر اند خب باشند ۳هزار نفر جهنمی اند.
در تربیت بچه ها این را یادشان بدهیم.
1 نزد خدا بیشتر است از ۱۰۰۰ .
همین جا هم همینطور است. یک مخترع وقتی یک چیزی می سازد آن ماشین مثلاً ۸۰ میلیون قیمت دارد وقتی دادند کارخانه و از آن صد هزار تا تولید شد هر کدام می شود ۵ میلیون.
یک چیز گران تر است.
زیاد میشود ارزان میشود. انبوه سازی باعث ارزان تر شدنش میشود. به بچه هایمان یاد بدهیم اگر میخواهی ارزش داشته باشی ویژه باش. تک باش.
ویژه باش نه با ادا.
اینهایی که گفته شد همه اش روانشناسی است. ما یک جایی داریم اشتباه میرویم. یک جایی داریم بد انجام میدهیم.
یک جایی دوست داریم مثل بقیه نباشیم. یک لباس می پوشیم توی عروسی که هر کسی دید می گوید این چه پوشیده است؟ از کجا آورده است؟ ویژه بودن نه با لباس است نه با کارهای عجیب نه بامدل مو نه با مدل حرف زدن.
میرود سلفی میگیرد. چقدر کشته دادهایم سر همین قضایا. در همین ایران رفته بالای برج ایستاده سلفی بگیرد میافتد از آن بالا میمیرد. میخواهی ویژه باشی بنده خدا باش.
کسی بنده خدا نیست .خیالت راحت باشد یکدانه امام حسین عالم را ریخته به هم.
هر سال دور هم جمع میشویم.
«و الوتر الموتور» تو یکی یک دانه خدا بودی.
در دستگاه خدا بنده این جوری پیدا نمی شود. همین چند تا بودید!
پنج تن آل عبا.
همین ۱۴ معصوم بودید.
دایره را اگر بزرگتر بگیریم همین پیامبران و شما بودید.
این چند صد میلیونی که در عالم بودهاند کیلو کیلو نیرزیدند و رفتند. قرآن میفرماید اینقدر اقوام آمدند و رفتند که کسی نمیداند اینها اصلاً وجود داشتند!
بعضی هایشان را بعضی قومها را بعضی کشورها را هم نابود کردم که هیچ اسمی هم از آنها نمانده.
مثلا ۱۰ هزار سال دیگر کسی نداند چین یعنی چه! کجا بوده؟ چه کسانی بودند؟ چون حقیقتی نداشتند. وزنی نداشتند.
آنی که حقیقت دارد می ماند ولو یکی باشد.
مثل امیرالمومنین علی همه هم جمع شدند امام علی را بکشند. فضایل او را نابود کنند. هرچه بیشتر زدند نتیجه نگرفتند. مثل شیشه عطر میماند که آن را میشکنند ولی بوی عطرش بیشتر منتشر می شود.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه چهارم
🔷 بخش سوم
🔶حقیقت اگر باشد این جور می شود ولو اقلیت باشد. نکته ی مهم این است که نگاه نکنیم کجا شلوغ تر است.
بعضی وقتی میخواهند سراغ چیز خوبی هم بروند نگاه میکنند ببینند شلوغ است یا نه؟!
مثلا زیارت اربعین را 10 سال پیش که خلوت بود ، میگفتی برو زیارت اربعین، میگفتند آخر چه کسی اربعین کربلا می رود؟! اما الان که شلوغ شده می گویند همه اربعین می روند کربلا منم باید بروم! به «همه» چه کار داری؟! کار خودت را بکن.
در تربیت و روانشناسی به این نکته، «استقلال شخصیت» می گویند.
روانشناسان غربی هم در این باره (فارغ از مسلمان بودن یا نبودن) می گویند بچه باید شخصیت مستقلی داشته باشد.
بچه هایی که چشمشان به دیگران است که ببینند دیگران چه می کنند ، نخبه و دانشمند و متفکر نمی شوند.
بچه های متفکر در عالم خودشان اند و ویژه اند. کاری به کسی ندارند. با همه فرق میکنند. اینها یک چیزی میشوند.
البته فرق نه به معنای کارهای عجیب و غریب ، بلکه به معنای کار درست و حسابی است.
یک جوری فکر می کنند و جوری قضایا را میبینند و تحلیل می کنند که کس دیگری این طور نگاه نمیکند.
این خیلی ویژه است. افراد خاص و ویژه در کودکی شان هم اینگونه اند. عرفا و بزرگان هم اینگونه اند.
آیت الله بهاءالدینی از بزرگان بودند و صاحب تشرفات خدمت امام زمان. ایشان کسی بودند که وقتی به مشهد میرفتند پشت در حرم مینشستند بعد یک دفعه میگفتند برویم داخل. گفتند چه شد؟ فرمود آقا اجازه دادند داخل برویم. در یکی از صحن ها می نشستند می گفتند فلانی زیارت جامعه بخوان! چهار خط میخواندند می گفتند بس است! آقا عنایت کردند بلند شوید برویم.
طبیب مرحوم آیت الله بها الدینی تعریف میکردند که من خودم از ایشان شنیدم که می گفتند من شیرخواره بودم ۶ ماهم بود مریضی پیدا کردم (ظاهرا زردی). من را پیش دکتر بردند. دکتر من را معاینه کرد. فهمیدم دارد اشتباه نسخه می پیچد. خواستم بگویم که من این بیماری را ندارم و بیماری من چیز دیگری است. اما شش ماهه بودم و زبان نداشتم! حالا اهل بیت که حرف هم میزنند.
حضرت خدیجه هنگامی که حضرت زهرا س را باردار بودند ، میفرمودند این بچه در عالم جنین با من حرف می زند!
چه کسی باورش می شود این ها را؟ آیا اینها تخیلات است؟ فکر میکنند افسانه است. اصلا اصل ، این هاست. ما چون اکثریت را میبینیم فکر میکنیم این درست است! اتفاقا آن درست است! انسان باید با فرزندش در جنین حرف بزند و او هم جوابش را بدهد! بچه اگر خاص باشد این جور می شود. پدر و مادر اگر خاص باشند اینجور می شود. اهل بیت ، انسان کامل بودند. یعنی هر چه اینها داشتند ، کمال انسانیت بود. یعنی کسی که اینها را ندارد ، نقص است. مشکل این است که ما هم مثل بقیه ایم. وقتی زیارت می رویم هم در و دیوار می بینیم. انسان های خاص هستند که چیز دیگری می بینند.
مثل مرحوم علامه طباطبایی؛ ایشان هر سال در مراسم عزاداری جلسه ای در ماه محرم شرکت می کردند. یک سال ساختمان حسینیه را گسترش دادند. علامه کنار یک دیواری نشستند. به ایشان عرض کردند که آقا خانه را گسترش دادیم. جای دیگری بنشینید. ایشان فرمود به این دیوار روضه بیشتر خورده است! زیرا در قسمت قدیمی ساختمان بوده.
چند نفرند این ها؟ اقلیت هستند یا نه؟ حالا اکثریت بهتر است یا اقلیت؟!
چند علامه طباطبایی و آیت الله بهجت و ... داریم؟ کم اند...
پس مشخص می شود که اقلیت بهترند. پس چرا ما نگاه میکینیم ببینیم کجا شلوغ تر است؟ چه کسی بیشتر طرفدار دارد و درباره چه کسی بیشتر حرف می زنند؟!
این ها مهم نیست. اتفاقا اولیاء خدا دشمنان و حسودان بیشتری دارند. علامه طباطبایی وقتی تفسیر المیزان را نوشته بودند، سیل نامه به سوی ایشان می آمد که به ایشان اهانت می کردند.
تفسیری که شهید مطهری فرمود 200 سال باید بگذرد تا مردم بفهمند که علامه چه نوشته!
اصلا اگر کسی می خواهد بنده ویژه خدا شود باید تحمل کند این قضایا را. باید تک و ویژه باشد. به علامه می گفتند چرا کسی تا به حال این حرف ها را نزده ؟ چرا تفسیر تو ویژه است؟ چرا قبلا این حرفها را کسی نگفته؟ خب اصلا معنای «ویژه» یعنی همین. یعنی خدا فهمی به او داده که به بقیه نداده. ایشان شبیه اکثریت نبود. اصلا شبیه اکثریت بودن بد است. غلط است.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه چهارم
🔷 بخش چهارم
🔶 آیا همیشه این طور است؟ خیر، گاهی خوب است انسان شبیه اکثریت باشد. اما کی و کجا؟ (در جلسه بعدی بیشتر توضیح داده خواهد شد)
اولا اصل اولیه بر این استوار است که انسان نباید شبیه اکثریت باشد.
بقیه چطور مجلس ختم میگیرند ، شما آنطور نگیر.
بقیه چطور مجلس عروسی می گیرند؟ شما آنطور مجلس نگیر!
اگر میخواهی موفق باشی آنطور نباش.
بودند کسانی که میگفتند ما مثل بقیه مجلس عروسی نگرفتیم، امام زمان در مراسم ما شرکت کردند.
اصلا برای ما مهم است که امام زمان در مراسم عروسی ما شرکت کنند یا نه فقط در هیات ایشان را صدا میزنیم؟
ایشان فقط در مجالس روضه شرکت میکنند؟! عروسی هایمان را نمی آیند؟!
آیا تصور ما نسبت به امام زمان این است؟ اتفاقا ایشان از شادی مومنان بیشتر خوشحال می شوند. از ازدواج مومنین بیشتر خوشحال می شوند.
آیا امام زمانِ ما اینگونه هست یا نه؟
بچه ی ما که به دنیا می آید امام زمان به ما تبریک نمیگویند؟ نمی آیند در گوشش اذان بگویند؟
بودند کسانی که امام زمان در گوش بچه شان اذان گفته ؛ چرا؟ چون آن ها ویژه اند ، مثل بقیه نیستند. اگر مثل بقیه باشد و جزء اکثریت باشد امام زمان تحویلش نمیگیرند.
کسی به دختر و پسری گفته عروسی تان را جوری که برخلاف رضایت خداست نگیرید. خدا به شما بچه نمی دهد. گفتند نه می رویم کربلا درست می شود... عروسی گرفتند و رفتند کربلا و برگشتند و بچه دار شدند، بچه اول قلب نداشت ، بچه دوم به دنیا آمد از دست پرستار افتاد و مرد؛ .. می گویند آرزو داریم! یک شب است! اما آن شبی هم که بچه اش می میرد یک شب است!
اصلا کسی که میخواهد یار اهل بیت باشد و به کار اهل بیت بیاید باید «ویژه» باشد. باید شبیه بقیه نباشد. والا شبیه بقیه دستش آلوده می شود به خون اهل بیت؛ مثل مردم کوفه.
دیدند که این همسایه و آن همسایه که قید امام حسین و مسلم را زد ، با خود گفتند پس من چرا پای عهدم بمانم؟ همیطور چشم باز کردند و دیدند قاتل امام حسین ع شدند : لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكُم ، امتی امام حسین ع را کشتند.
شهید مصطفی ردانی پور، یک انسان ویژه است. ایشان مثل بقیه نبود. مثل بقیه هم ازدواج نکرد.
شنیده بود که حضرت امام فرموده بودند که اگر کسی بتواند با همسران شهدا که دختران جوانی هستند و به خاطر این شرایط ، بیوه و بی سرپرست شده اند ازدواج کند بهتر است. ایشان رفته بود و همسر شهیدی در محله شان پیدا کرده بود. به مادرش نگفته بود که ایشان همسر شهید است. رفته بودند خواستگاری و پسندیده بودند. ایشان به خانمش گفته بود که ببین من نمیخواهم مثل بقیه ازدواج کنم. میخواهم ویژه ازدواج کنم. بیا چند کارت دعوت بنویسیم. یکی را ببریم حرم امام رضا ایشان را دعوت کنیم. یکی را ببریم حرم حضرت معصومه، از ایشان و اهل بیت دعوت می کنیم. یکی را هم می بریم مسجد جمکران از امام زمان دعوت می کنیم. من میخواهم مهمان های ویژه ام این ها باشند.
همسر ایشان می گوید شب عروسی، سحر با صدای ضجه مصطفی بیدار شدم. دیدم ایشان دارد گریه میکند و میگوید شما چقدر مهربانید... پرسیدم چه شده؟ گفت الان خواب بودم ، حضرت زهرا س به خوابم آمدند و فرمودند آقا مصطفی ما در عروسی شما شرکت کردیم! ایشان فردای عروسی اش رفت جبهه، سه ماه بعد پیکرش بازگشت.
مثل شهید حججی که آنقدر خاص بود، هنوز هم امام حسین ویژه ها را سوا می کند. اما اگر کسی مثل بقیه بود جدا نمی کنند. همسر ایشان تعریف میکند که با هم رفتیم انگشتر خریدیم. گفت اگر اسیر داعشی ها شدم چه شکلی روی اینها را کم کنم! رفتند روی انگشتر (یا زهرا) نوشتند. او مثل بقیه غصه نان و آب نداشت، تک بود.
عاقبت چه شد؟ دستش را بریدند، جنازه اش را قطعه قطعه کردند و سوزاندند. آنچنان رویی از داعشی ها کم کرده بود که جنازه اش را هم نمی توانستند تحمل کنند. مثل خاری فرو رفت در چشمانشان.
یکی دیگر از ویژه های عصر ما حضرت امام ره است. به ایشان میگفتند که مثل بقیه باش که صدایشان در نمی آید و زندگیشان را می کنند. ایشان میفرمود من به بقیه چه کار دارم؟ من به تکلیف کار دارم. تکلیف را با بقیه و اکثریت که نمی شود تشخیص داد.
میخواهی موفق باشی، اکثریت را کنار بگذار. ویژه باش. تنها و تک باش. خودت باش. اینجور آدم هایی به درد اهل بیت می خورند.
به حضرت امام میگفتند هیچ کس سر این مسائل اعتراض نمیکند، اما ایشان میفرمود من به بقیه کار ندارم. وظیفه خودم را انجام می دهم. تا اینکه تبعید شدند ترکیه و بغداد. آن موقع حتی پول نداشتند سوار تاکسی شوند. حاج آقا مصطفی گفتند که آنجا غربت امام رو دیدم. مرجع تقلید شیعیان تک و تنها در کشور غریب..
باید اینطور بود و گرفتار حرف مردم نشد. چه کار داری به حرف بقیه؟ خودت باش ، خودت زندگی کن.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه پنجم
🔷 بخش اول
🔶 گاهی تبعیت از اکثریت خوب است. آن هم وقتی است که اکثریت ، تابع «فطرت» باشد و نه «هوای نفس».
مرحوم فیض کاشانی در تفسیر آیه «وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» (انعام / 116) می فرماید: «لأنّ الأكثر في الغالب يتبعون الأهواء» (تفسير الصافي، ج2، ص: 151)
تبعیت از اکثریت از آن جهت بد است که غالبا اکثریت تابع هوای نفس اند. هوای نفس هم سرانجامی غیر از جهنم ندارد.
«َ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ » (ص / 26)
« به دنبال هواىنفس مرو كه از راه خدا به بيراهه مى كشد و معلوم است كسانى كه از راه خدا به بيراهه مى روند عذابى سخت دارند به جرم اينكه روز حساب را از ياد بردند.»
« فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين» (قصص / 50)
« بدان كه اينان تنها از هواهاى خود پيروى مى كنند و آيا كسى گمراه تر از پيرو هوى بدون راهنمايى از خدا هست؟ به درستى كه خدا مردم ستمگر را هدايت نمى كند.»
اما وقتی اکثریت ، تابع فطرت و عقلانیت بود ، اینجا باید مذاق اکثریت را مد نظر داشت و کارهایی که وجدان عمومی این جماعت بر نمی تابد را انجام نداد.
«وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرا» (نساء / 115)
«و هر كس بعد از آنكه حق برايش روشن شد مخالفت رسول كند و روشى غير راه مؤمنين اتخاذ نمايد، وى را به همان وضعى كه دوست دارد واگذاريم و به جهنم در آريم كه چه بد سر انجامى است.»
مرحوم علامه طباطبایی ره در تفسیر این آیه می فرمایند:
«مشاقه و شقاق اين است كه تو در يك شقى قرار بگيرى، و طرف مقابلت در شق ديگر. و اين كنايه است از مخالفت و طرفيت.
و بنا بر اين، مشاقه كردن با رسول خدا، آن هم بعد از آنكه راه هدايت روشن و مشخص شده. معنايى جز مخالفت كردن با رسول، و از اطاعتش سر پيچى كردن ندارد.
و بنا بر اين، جمله" وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ" بيان ديگرى است براى مشاقه با رسول (ص) و مراد از سبيل مؤمنين اطاعت رسول است. چون اطاعت رسول، اطاعت خداى تعالى است، هم چنان كه خود خداى تعالى فرمود:" مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ" (نساء / 80).
پس سبيل مؤمنين بدان جهت كه بر ايمان به خدا اجتماع كرده جامعه اى تشكيل مى دهد، همان اجتماع بر اطاعت خدا و رسول است. و اگر خواستى مى توانى بگويى راه مؤمنين عبارت است از اجتماع بر اطاعت رسول. چون حافظ وحدت سبيل مؤمنين همان اطاعت رسول (ص) است، هم چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:" وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا" (آل عمران / 103).
... و نيز فرموده:" وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ" (انعام / 153).
و وقتى به حكم اين آيات راه خدا عبارت است از راه تقوا و مؤمنين عبارتند از كسانى كه به سوى اين راه دعوت شده اند. در نتيجه سبيل اين مؤمنين در حالى كه اجتماعى تشكيل داده اند عبارت است از سبيل تعاون بر تقوا، هم چنان كه فرمود:" تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ" (مائده / 2)
و اين آيه بطورى كه ملاحظه مىكنيد از معصيت خداى تعالى و شق عصاى اجتماعى اسلام و يا به عبارتى ايجاد تفرقه در آن را نهى مىكند، و اين همان است كه گفتيم معناى سبيل مؤمنين است.» (ترجمه تفسير الميزان، ج5، ص: 131 - 132)
این است که در روایات داریم وقتی اکثر مومنان موضع و نظر خاصی دارند جدی بگیر:
«اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ.» (نهج البلاغه ، حکمت 309)
«از فراست و گمان افراد باايمان برحذر باشيد، زيرا خدا حق را بر زبان (و فكر) آنها قرار داده است.»
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه پنجم
🔷 بخش دوم
🔶امام حسن ع و امام حسین ع به همراه عبدالله بن جعفر و ابن عباس در مجلسی با معاویه روبرو بودند. بین عبدالله بنن جعفر و معاویه بحثی شد. معاویه فضایل اهل بیت ع را انکار می کرد و عبدالله بن جعفر از آیات و روایات پیامبر ص برای او دلیل می آورد. این بحث بالا گرفت تا جایی که معاویه حرفی برای گفتن نداشت.
به امام حسن ع و امام حسین ع و سایرین رو کرد و گفت:
«همه شما گفته هاى عبد اللَّه بن جعفر را قبول داريد؟ گفتند: آرى.»
«معاویه گفت: اى پسران عبد المطلب! شما مسأله بزرگى را ادعا مى كنيد و به دليل هاى قوى استدلال مى نماييد اگر حق باشد!! و شما در باطن مسأله اى را معتقديد كه در ظاهر آن را پنهان مى كنيد و مردم در باره آن در غفلتى كور به سر مى برند.
اگر آنچه شما مى گوييد حق باشد همه امت هلاك شده اند و از دين خود مرتد گشته اند و عهد پيامبرمان را ترك كرده اند به جز شما اهل بيت و آنان كه سخن شما را قائلند، و آنان در مردم كم هستند.»
معاویه می خواست اینطور وانمود کند که چون طرفداران حرف و عقیده شما در بین مردم کم است پس حرفتان غلط بوده که مشتری پیدا نکرده. و حرف من معاویه درست بوده که این همه آدم به خودش جذب و جلب کرده.
اینجا ابن عباس رو به معاويه كرد و گفت : خداى عز و جل در كتابش مى فرمايد: قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (سبا / 13) ، «عدّه كمى از بندگان من شكرگزار هستند»، و مى فرمايد: وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (یوسف / 103) ، «بيشتر مردم- اگر چه حرص داشته باشى- مؤمن نيستند». و مى فرمايد: إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ (ص / 24) ، «مگر كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، كه اينان كم هستند»، و در باره حضرت نوح عليه السّلام مى فرمايد: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ (هود / 40) ، «به همراه او جز عده كمى ايمان نياوردند».
اى معاويه، از اين مطلب تعجّب مى كنى؟! عجيب تر از مسأله ما، كار بنى اسرائيل است. ساحران به فرعون گفتند: «هر حكمى مى خواهى بنما، اين زندگى دنيا مى گذرد. ما به پروردگار عالم ايمان آورده ايم» (طه / 72) . آنان به موسى ايمان آوردند و او را تصديق نمودند و تابع او شدند. او هم با آنان و تابعين خود از بنى اسرائيل به راه افتاد تا آنان را از دريا گذرانيد و عجائب را به آنان نشان داد. و اين در حالى بود كه او را قبول داشتند و تورات را تصديق مىكردند و به دين او اقرار داشتند.
حضرت موسى عليه السّلام آنان را از كنار قومى كه بت مى پرستيدند عبور داد . گفتند: «اى موسى، براى ما هم خدايى قرار بده همان طور كه آنان خدايانى دارند» (اعراف / 138) .
سپس گوساله را اتخاذ كردند و همگى- به جز هارون و اهل بيتش - ملازم آن شدند و سامرى به آنان گفت: «اين خداى شما و خداى موسى است».
و سپس حضرت موسى عليه السّلام به آنان گفت: «بر سرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقدّر كرده داخل شويد». در جواب، آنچه خداوند در كتابش نقل كرده گفتند: إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها، فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (مائده / 22) ، «در آنجا قومى زورگو هستند و تا آنان از آنجا خارج نشوند ما هرگز داخل نمى شويم. اگر از آن خارج شدند ما داخل مى شويم» تا آنجا كه حضرت موسى عليه السّلام عرض كرد: «پروردگارا، من جز خودم و برادرم را در اختيار ندارم. بين ما و قوم فاسقين جدائى بينداز»، و سپس گفت: «پس بر قوم فاسقين تأسف مخور و ناراحت مباش».
اين امت هم همان مثال را به طور مساوى اجرا كردند. اينان فضائل و سوابقى با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و منزلتهاى نزديكى با او داشتند، به دين محمّد و قرآن اقرار داشتند تا آنكه پيامبرشان از آنان مفارقت كرد. آنگاه اختلاف نمودند و متفرق شدند و بر يك ديگر حسد بردند و با امام و وليّشان مخالفت كردند تا آنكه از ايشان باقى نماند بر آنچه با پيامبرشان عهد كرده بودند جز رفيق ما كه نسبت به پيامبرمان به منزله هارون نسبت به موسى است و چند نفر كمى كه خدا را با دين و ايمانشان ملاقات كردند، و ديگران به پشت سرشان عقب گرد كردند. همان طور كه اصحاب حضرت موسى عليه السّلام با اتخاذ گوساله و پرستش آن و گمان اينكه خدايشان است و اجتماعشان بر سر آن به جز هارون و فرزندانش و عدّه كمى از اهل بيتش چنين كردند.
( كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 841 - 843 ؛ أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 527 - 530)
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه پنجم
🔷 بخش سوم
🔶کسی که می خواهد یاور اهل بیت ع باشد ، باید به این باور برسد که طرفداران باطل همیشه بیشتر از طرفداران حق بوده اند. باطل ، شیرین و سبک است و حق ، تلخ و سنگین: «يَا أَبَا ذَرٍّ، الْحَقُّ ثَقِيلٌ مُرٌّ، وَ الْبَاطِلُ خَفِيفٌ حُلْو» (الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 533)
همراهی با باطل ، زحمتی ندارد. سختی ، خستگی و آزاری ندارد. همراهی با حق سخت است. همانگونه که دویدن در مسابقه رایانه ای زحمت و سختی ندارد. دویدن واقعی ، عرق انسان را جاری می کند و نفس انسان را به شماره می اندازد.
هوای نفس ، شیرین و سبک است. مخالفت با هوای نفس است که آزاردهنده است و عرق انسان را در می آورد. طبعا طرفداران هوای نفس هم بیشترند و اکثریت را تشکیل می دهند.
امیرالمومنین ع فرمودند:
«لِأَنَّ أَهْلَ الْبَاطِلِ فِي الْقَدِيمِ وَ الْحَدِيثِ أَكْثَرُ عَدَداً مِنْ أَهْلِ الْحَق» (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج89، ص: 44 )
«اهل باطل چه در گذشته و چه در حال ، بیش از اهل حق بوده اند.»
یاران اهل بیت ع همیشه در اقلیت بوده اند. امام سجاد ع فرمودند:
«وَ رَوَى أَبُو عَمْرٍو النَّهْدِيُّ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَا بِمَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا يُحِبُّنَا!» (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج34، ص: 297)
در مکه و مدینه ، بیست نفر دوستدار ما هم پیدا نمی شوند.
حالا امام سجاد ع باید نگران باشند که طرفدارشان کم است؟ این عیب است؟ این علامت این است که حرف اهل بیت حق نیست؟ ملاک حق و باطل ، تعداد و جمعیت است؟
«عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ وَقَفَ عَلِيٌّ أَبُو الْحَسَنِ فِي بَنِي زُرَيْقٍ فَقَالَ لِي وَ هُوَ رَافِعٌ صَوْتَهُ يَا أَحْمَدُ قُلْتُ لَبَّيْكَ قَالَ إِنَّهُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَهَدَ النَّاسُ فِي إِطْفَاءِ نُورِ اللَّهِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَلَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو الْحَسَنِ ع جَهَدَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي حَمْزَةَ وَ أَصْحَابُهُ فِي إِطْفَاءِ نُورِ اللَّهِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ إِنَّ أَهْلَ الْحَقِّ إِذَا دَخَلَ عَلَيْهِمْ دَاخِلٌ سُرُّوا بِهِ وَ إِذَا خَرَجَ عَنْهُمْ خَارِجٌ لَمْ يَجْزَعُوا عَلَيْهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ عَلَى يَقِينٍ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ إِنَّ أَهْلَ الْبَاطِلِ إِذَا دَخَلَ فِيهِمْ دَاخِلٌ سُرُّوا بِهِ وَ إِذَا خَرَجَ عَنْهُمْ خَارِجٌ جَزِعُوا عَلَيْهِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ عَلَى شَكٍّ مِنْ أَمْرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ يَقُولُ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُسْتَقَرُّ الثَّابِتُ وَ الْمُسْتَوْدَعُ الْمُعَارُ » (بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج48، ص: 261 - 262)
احمد بن محمد می گوید حضرت رضا عليه السّلام در محله بنى زريق ايستاد و با صداى بلند گفت: احمد! عرض كردم: بلى. فرمود: وقتى پيامبر اكرم از دنيا رفت مردم كوشيدند نور خدا را خاموش كنند ولى خدا امتناع ورزيده جز اينكه نور خود را به وسيله امير المؤمنين تكميل نمايد. پس از درگذشت حضرت موسى ابن جعفر ع ، على بن ابى حمزه و اصحابش كوشش كردند كه نور خدا را خاموش كنند ولى خدا نور خودش را تكميل مي كند. اهل حق وقتى يك نفر با آنها همآهنگ شود خوشحال مي شوند، ولى وقتى كسانى از ميان آنها خارج شد ناراحت نمي شوند. چون در دين و اعتقاد خود يقين دارند. اما پيروان باطل وقتى كسى وارد آنها شود شاد مي شوند، اگر كسى از ميانشان خارج شود ناراحت مي گردند. چون در اعتقاد خود شك دارند. خداوند عزّ و جل ميفرمايد: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (انعام / 98) امام صادق ع هم فرمود: ايمان مستقر ثابت است و ايمان مستودع ، عاريه و امانت است.
وقتی ممبر و فالورهایمان را از دست می دهیم چه حالی داریم؟ اگر ناراحت می شویم ، هنوز اهل یقین نیستیم. گاهی وضع از این بدتر است. وقتی چند نفر ما را آنفالو می کنند ، در حقانیت و صحت راهمان شک می کنیم و به سمتی می رویم که افراد بیشتری را جذب کنیم! البته اسمش را هم جذب حداکثری می گذاریم! این چیزی جز نفاق نیست!
البته جذب حداکثری درست و خوب است. ولی مضمحل شدن در اکثریت ، نفاق و کفر است. اینکه سعی کنی منطق و برهانی بیاوری که اکثریت آن را بفهمند خوب است. ولی اینکه سعی کنی خودت را با ادبیات و فکر اکثریت تطبیق دهی ، نشانه اهل باطل بودن است.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه پنجم
🔷 بخش چهارم
🔶 همیشه یاران اهل بیت ع کم تعداد اند. این کم بودن یاران اهل بیت ع آن قدر جدی بود که گاهی دست و بال اهل بیت برای اقدام را می بست.
«َ حَدَّثَنَا الْهَيْثَمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الرُّمَّانِيُّ قَالَ: سَأَلْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لِمَ لَمْ يُجَاهِدْ أَعْدَاءَهُ خَمْساً وَ عِشْرِينَ سَنَةً بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ جَاهَدَ فِي أَيَّامِ وِلَايَتِهِ فَقَالَ لِأَنَّهُ اقْتَدَى بِرَسُولِ اللَّهِ ص فِي تَرْكِهِ جِهَادَ الْمُشْرِكِينَ بِمَكَّةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ بِالْمَدِينَةِ تِسْعَةَ عَشَرَ شَهْراً وَ ذَلِكَ لِقِلَّةِ أَعْوَانِهِ عَلَيْهِمْ وَ كَذَلِكَ عَلِيٌّ ع تَرَكَ مُجَاهَدَةَ أَعْدَائِهِ لِقِلَّةِ أَعْوَانِهِ عَلَيْهِمْ فَلَمَّا لَمْ تَبْطُلْ نُبُوَّةُ رَسُولِ اللَّهِ ص مَعَ تَرْكِهِ الْجِهَادَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ تِسْعَةَ عَشَرَ شَهْراً كَذَلِكَ لَمْ تَبْطُلْ إِمَامَةُ عَلِيٍّ ع مَعَ تَرْكِهِ الْجِهَادَ خَمْساً وَ عِشْرِينَ سَنَةً إِذْ كَانَتِ الْعِلَّةُ الْمَانِعَةُ لَهُمَا مِنَ الْجِهَادِ وَاحِدَةً. (علل الشرائع، ج1، ص: 148 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص: 81)
« از هيثم بن عبد اللَّه رمّانى نقل شده كه گفت:
از حضرت على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه سؤال كرده و محضرش عرضه داشتم: بفرماييد چرا على بن ابى طالب عليه السّلام مدّت بيست و پنج سال بعد از نبىّ اكرم صلّى اللَّه عليه و آله با دشمنانش نجنگيد ولى پس از آن در ايّام خلافت و ولايتش با آنها به جنگ پرداخت؟
حضرت فرمودند: به خاطر آن كه حضرتش به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اقتداء نمود. چه آن كه نبىّ اكرم صلّى اللَّه عليه و آله بعد از نبوّت ، سيزده سال در مكّه و نوزده ماه در مدينه جهاد با مشركين را به خاطر كمبود اعوان و قلّت ياران ترك نمودند و على عليه السّلام نيز به خاطر فقدان افراد كافى مجاهدت و مبارزه با دشمنان را ترك نمودند. پس همان طورى كه به خاطر ترك مجاهدت سيزده ساله در مكّه و نوزده ماهه در مدينه نبوّت حضرت خاتم صلّى اللَّه عليه و آله باطل نمى شود عينا ترك جهاد بيست و پنج ساله امير المؤمنين على عليه السّلام سبب بطلان امامت حضرتش نمى گردد چه آن كه علّت ترك جهاد در هر دو مورد يكى مى باشد.»
«سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا بَالُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يُقَاتِلْهُمْ قَالَ الَّذِي سَبَقَ فِي عِلْمِ اللَّهِ أَنْ يَكُونَ وَ مَا كَانَ لَهُ أَنْ يُقَاتِلَهُمْ وَ لَيْسَ مَعَهُ إِلَّا ثَلَاثَةُ رَهْطٍ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.» (علل الشرائع، ج1، ص: 148 ؛ وسائل الشيعة، ج15، ص: 88)
«از امام صادق ع پرسیده شد: چرا امير المؤمنين عليه السّلام با دشمنان مقاتله و جنگ نفرمود؟
حضرت فرمودند: آنچه از علم خدا گذشت اين بود كه آن حضرت به جنبه بشرى و ظاهرى نمى توانست با دشمنان مقاتله كند. زيرا با آن جناب نبود مگر سه نفر از مؤمنين.»
« عَنْ أَبِي أُسَامَةَ الشَّحَّامِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع إِنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا مَنَعَ عَلِيّاً إِنْ كَانَ لَهُ حَقٌّ أَنْ يَقُومَ بِحَقِّهِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُكَلِّفْ هَذَا أَحَداً إِلَّا نَبِيَّهُ فَقَالَ فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ - وَ قَالَ لِغَيْرِهِ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ - فَعَلِيٌّ ع لَمْ يَجِدْ فِئَةً وَ لَوْ وَجَدَ فِئَةً لَقَاتَلَ » ( وسائل الشيعة، ج15، ص: 89 ؛ البرهان في تفسير القرآن، ج2، ص: 662)
«ابی اسامه شحام می گوید به امام رضا علیه السلام عرض کردم: مردم می گویند چه چیزی مانع علی ع شد که پس از پیامبر ص برای گرفتن حق خود قیام کند؟ حضرت فرمودند: تنها کسی که مکلف بود تک و تنها در میدان جهاد بایستد ، رسول خدا بود و دیگران به جز او چنین تکلیفی ندارند. چرا که درباره پیامبر فرموده: در راه خدا بجنگ و نسبت به جز خودت تکلیفی نداری (تک و تنها هم که شده باید بجنگی) ولی درباره دیگران فرموده: به منظور بكار بردن حيله جنگى و يا به قصد ملحق شدن به یاران خود می تواند عقب نشینی کند. علی ع هم یار و سپاهی نداشت که اگر یارانی می یافت ، حتما مقاتله می کرد. »
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه پنجم
🔷 بخش پنجم
🔶 امیرالمومنین ع فرمود : من دو درصد هم رای ندارم!
« عَنْ جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ قَدْ بُويِعَ لِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ، فَوَجَدْتُهُ مُطْرِقاً كَئِيباً، فَقُلْتُ لَهُ: مَا أَصَابَكَ- جُعِلْتُ فِدَاكَ- مِنْ قَوْمِكَ فَقَالَ: صَبْرٌ جَمِيلٌ. فَقُلْتُ: سُبْحَانَ اللَّهِ! إِنَّكَ لَصَبُورٌ.
قَالَ: فَأَصْنَعُ مَا ذَا قُلْتُ: تَقُومُ فِي النَّاسِ وَ تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ وَ تُخْبِرُهُمْ أَنَّكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ بِالْفَضْلِ وَ السَّابِقَةِ، وَ تَسْأَلُهُمُ النَّصْرَ عَلَى هَؤُلَاءِ الْمُتَظَاهِرِينَ عَلَيْكَ، فَإِنْ أَجَابَكَ عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ شَدَّدْتَ بِالْعَشْرِ عَلَى الْمِائَةِ، فَإِنْ دَانُوا لَكَ كَانَ ذَلِكَ مَا أَحْبَبْتَ، وَ إِنْ أَبَوْا قَاتِلْهُمُ، فَإِنْ ظَهَرْتَ عَلَيْهِمْ فَهُوَ سُلْطَانُ اللَّهِ الَّذِي آتَاهُ نَبِيَّهُ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ كُنْتَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ، وَ إِنْ قُتِلْتَ فِي طَلَبِهِ قُتِلْتَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ شَهِيداً، وَ كُنْتَ أَوْلَى بِالْعُذْرِ عِنْدَ اللَّهِ، لِأَنَّكَ أَحَقُّ بِمِيرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ).
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): أَ تَرَاهُ- يَا جُنْدَبُ- كَانَ يُبَايِعُنِي عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ فَقُلْتُ: أَرْجُو ذَلِكَ.
فَقَالَ: لَكِنِّي لَا أَرْجُو وَ لَا مِنْ كُلِّ مِائَةٍ اثْنَانِ (الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 234 ؛الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 241 - 242)
جندب بن عبدالله می گوید در زمانی که با عثمان بیعت شده بود، بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدم. پس او را سر به زیر افکنده و بسیار دل شکسته یافتم. از حضرت پرسیدم فدای شما گردم آیا ناراحتی شما از (غصب خلافت و) کاری است که قوم شما با شما کردند؟ حضرت فرمود شکیبایی زیبا (پیشه می کنم).
(با تعجب) گفتم سبحان الله، سوگند به خدا که شما بسیار شکیبایی! حضرت فرمود پس چه بکنم؟!
گفتم در میان مردم می ایستی و آنها را به سوی خودت دعوت می کنی و به آنها خبر می دهی که تو سزاوارتری به خلافت پیامبر و برترین آنهایی و بهترین سابقه را داری و از آنها می خواهی که تو را بر توطئه گران بر علیه خودت یاری کنند. پس اگر ده نفر از صد نفر پاسخ مثبت به تو بدهند، با همین ده نفر بر صد نفر سخت می گیری، اگر تسلیم شدند که همانی است که دوست داری و اگر امتناع کردند با آنها می جنگی. پس اگر بر آنها پیروز شدی، این همان سلطنتی است که خداوند به پیامبر داده و تو به آن سزاوارتری و اگر در طلب آن کشته شدی ان شاء الله شهید هستی و نزد خداوند معذورتری زیرا تو به میراث پیامبر خدا سزاوارتری.
امیرالمؤمنین فرمود ای جندب آیا می پنداری که از صد نفر ده نفر با من بیعت می کنند؟ پاسخ دادم به این امیدوارم.
فرمود لکن من امید ندارم، حتی امید ندارم از صد نفر دو نفر بیعت کنند!
دلیل این را هم به تو خبر می دهم. چشم همه مردم به قریش است و قریش هم اعتقاد دارند که آل محمد بر سایر قریش برتری دارند و از قریش اینان تنها اولیاء (حقیقی) امر خلافت هستند. با توجه به این مطالب اگر آل محمد متولی خلافت شوند، این سلطنت هرگز از میانشان خارج نخواهد شد و به هیچ کس دیگر نمی رسد.
اما اگر سلطنت در غیر آل محمد باشد، میان خود دست به دست خواهند کرد. نه به خدا سوگند قریش به میل و رغبت خود هرگز این سلطنت را به ما نخواهند داد.
به حضرت عرض کردم آیا به میان مردم باز نگردم که این سخن شما را به آنها بگویم و آنها را به یاری شما دعوت کنم؟ فرمود ای جندب این زمان آن زمان(ی که چنین کنی) نیست.
جندب گفت پس بعد از این به عراق بازگشتم پس پیوسته چنین بود که هر گاه چیزی از برتری امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام می گفتم، مرا از این کار منع می کردند و از خود میراندند تا این که این خبر به ولید بن عقبه رسانده شد پس او به دنبال من فرستاد و مرا زندانی کرد تا این که با شفاعت دیگران آزاد شدم.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه ششم
🔶 بخش اول
📌 وقتی می گوییم اقلیت ممدوح است، وقتی می گوییم دنبال اکثریت نباید راه افتاد و به اکثریت نباید اعتنا کرد، اقلیت همیشه بندگان خوب خدا هستند و بندگان مومن در اقلیت اند و کم اند ، این سوال پیش می آید که: آیا یعنی ما هیچ وقت قرار نیست جزء اکثریت باشیم؟! قرار است تا آخر عالم همیشه اقلیت باشیم؟!
اینکه بد است، اگر قرار باشد تا آخر عالم همیشه بدها بیشتر باشند، یعنی خدا اینطور اراده کرده بدها همیشه بیشتر از خوبها باشند؟! آیا وقتی خدای متعال در آیه 13 سوره سبا می فرماید: (قلیلٌ من عبادِی الشَّکور ؛ عده ی کمی از بندگان من شکرگزارند.) واقعا می خواسته که بندگان شاکرش کم باشند؟!
پاسخ این است که خدای متعال میخواهد بندگان خوبش زیاد باشند و همه عالم بندگان خوبش باشند، اما مشکل اینجاست که ، چیزی که اتفاق می افتد آن چیزی نیست که خدا می خواهد.
درست مانند یک معلم که دوست دارد همه شاگردانش نخبه و مخترع باشند، اما عده ی بسیار کمی از شاگردان اینگونه خواهند شد.
اینجاست که می گوییم دنبال اکثریت نباید رفت؛ نه اینکه اگر اکثریت شد این بد است، نه ، بلکه خوب است، چه چیز بهتر از اینکه همه ی عالم را مومنین فرا بگیرند، خدا هم همین را می خواهد و به ما سفارش کرده است.
آیت الله بهجت می فرمودند: "خدای متعال از همه ی ما میخواهد که معصوم باشیم" در درجه عصمت باشیم، ایشان می فرمود: "شاهد مثالش هم همین تکالیفی است که به ما کرده، همین رساله عملیه را اگر کسی کامل عمل کند به حد عصمت می رسد"؛ به کسی دروغ نگوید ، غیبت نکند ، به نامحرم نگاه نکند، دستش کج نباشد، حق و حقوق همه را ادا کند؛ آیا این فرد معصوم نمیشود؟! معصوم همین است که هیچ گناهی از او سر نزند، مثل خود آیت الله بهجت؛ میگویند چندین سال با ایشان زندگی کردیم ، یک مکروه از ایشان ندیدیم! این میشود عصمت ، میتوان در یک درجه ای معصوم بود ،اهل بیت در درجات بالای عصمت قرار دارند، آن ها 100% معصوم هستند، فردی می تواند 20% معصوم باشد، دیگری 30% معصوم باشد؛ هر کسی درجه ای از عصمت را داراست.
شما نسبت به بعضی از امور نه تنها در فعل بلکه در فکر معصوم هستید، به طور مثال کسی از شما بزرگواران به ذهنش نمیرسد که در این سالن بمب کار بگذارد و این حسینیه را منفجر کند، هیچ کس به ذهنش خطور هم نمیکند که این حسینیه را تخریب کند، شما تا به حال فکر این گناه به سرتان نزده، پس حتی نسبت به فکر آن نیز عصمت دارید، این می شود 5% عصمت ، 10% عصمت ؛ حال کسی نسبت به مال حرام عصمت دارد، باور وقتی در انسان تقویت شد، نسبت به مال حرام همانطور عصمت پیدا می کند، باور که قوی شود ، انسان می گوید من چرا باید نان حرام بخورم؟ چه نیازی دارم؟ رزق من را که خدا می دهد، پس برای چه نان حرام وارد سفره ام کنم؟!
همانطور که من و شما فکر تخریب این حسینیه هم به سرمان نمیزند، اولیا خدا به فکرشان هم خوردن لقمه حرام نمی آید؛ بالاتر از آن وقتی باور قوی تر شد، با خود می گوید من چرا باید دروغ بگویم؟ دروغ که آتش است.. چرا باید غیبت کنم؟ باورش می شود که غیبت بعنی خوردن گوشت برادر مرده؛ آدم وقتی همه ی این ها را ترک کرد معصوم نمیشود؟! همینطور باور قوی تر شده و درجه عصمت بالاتر می رود تا زمانی که هیچ گناهی انجام نمی دهد.
خدا دوست دارد که همه ی ما اینگونه باشیم، اما چند معصوم اینگونه پیدا می کنید؟ در هر محله که هیچ.. در هر شهر یا کشور 5 نفر پیدا می شود؟ در کره ی زمین 50 نفر پیدا می شود؟ کسانی که هیچ گناهی از آن ها سر نزند؟ خدای متعال دوست دارد که همه ، اینگونه باشند اما : قلیل من عبادی الشکور.. عده ی کمی اینگونه اند.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه ششم
🔶 بخش دوم
♦️ وقتی اقلیت تبدیل به اکثریت می شوند، معمولا میلشان به سمت گناه است، نه اینکه خدا دوست داشته باشد که اکثریت گناه کنند و مومنین همیشه در اقلیت باشند. خدا نگفته که ای مومنان همیشه در اقلیت باشید! بلکه گفته که مومنان بروند و بقیه را هم هدایت کنند تا بر تعدادشان افزوده شود، اما بدانید (وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِين ؛و بيشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ايمان نمى آورند. یوسف/103) ای پیغمبر هر چه تلاش کنی اکثر مردم ایمان نمی آورند. تبلیغ و دعوت بکن. حرف حق را به مردم بزن. ولی بدان که عده ی کمی حرفت را می پذیرند.
حضرت نوح ع هر 12 سال کار تبلیغی که انجام می دادند یک نفر به ایشان ایمان می آوردند. اما دست از تلاش خود برنداشتند. در سوره مبارکه نوح آیه 5 از زبان حضرت نوح این طور بیان می کند: ( إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهارا ؛من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم ) نه اینکه تنها هر شب تبلیغ کند بلکه هر شب و روز آن ها را به توحید دعوت می کرد. اما باز در نتیجه کم اند افرادی که ایمان بیاورند.
آیا قرار نیست که مومنین در اکثریت قرار بگیرند؟ پاسخ این است که ان شاء الله با ظهور امام زمان عج ، مومنین در اکثریت و کفار در اقلیت قرار خواهند گرفت. اتفاقی که از اول قرار بوده در عالم بیفتد و ما انسان ها مانع آن شدیم، بالاخره محقق خواهد شد. از اول خدای متعال دوست داشته که مومنین در اکثریت باشند اما این اتفاق نمی افتد تا دوران امام زمان عج.
سوال ؛ حال وظیفه ما چیست که الان در اقلیت هستیم و مشخص هم نیست که چه زمان اکثریت بشویم؟ اگر بخواهیم اکثریت بشویم راهش چیست؟ می خواهیم به جای آنکه 20 درصد مومن داشته باشیم ، 80 درصد مومن داشته باشیم. به جای آنکه 80 درصد در بازار نزول بخورند 20 درصد نزول بخورند. آیا کسی هست که اینطور دوست نداشته باشد؟ همه ما دوست داریم که اصلا آن 20 درصد بدی هم وجود نداشته باشد و شرک و فساد و گناه و فسق و فجور و اختلاس همه جمع بشود و همه سالم بشوند. خب این راهش چیست؟
بسمه تعالی ؛ (راهش این است که حاضر بشوی اقلیت باشی.) اگر هر نفر به تنهایی بتواند اقلیت بودن را تحمل کند ، من تحمل کنم ، شما تحمل کنی و قبول کنیم، اینطور عالم گلستان می شود. نباید صبر کنیم همه مومن بشوند تا ما هم برویم داخل اکثریت مومنان. بلکه هر فرد باید ایمان بیاورد و تلاش کند که یک نفر دیگر را هم همراه خود مومن کند و آن یک نفر هم دیگری را همراه خود بیاورد تا به همین ترتیب اکثریت عالم را مومنین تشکیل دهند. پیامبر اسلام ص هم همینطور شروع کردند، از غار حرا که پایین آمدند تنها خودشان مسلمان بودند، به خانه که رسیدند همسرشان حضرت خدیجه و امیرالمومنین را نیز با خود همراه کردند، شدند سه نفر.
کنار کعبه سه نفری به نماز ایستادند، اما مورد تمسخر مردم قرار گرفتند ، در اینجا پیامبر نگفت که چون تعدادمان کم است و ما را مورد تمسخر قرار می دهند دست از دعوت و تبلیغ برداریم تا زمانی که زیاد بشویم، نه؛ بلکه باید با همین تعداد کم کنار کعبه نماز خواند تا زیاد شد، اصلا راهش همین است.
خلاصه آنکه در این راه باید فحش خورش ملس باشد! اگر آماده ی فحش شنیدن نباشد، مومن نمی شود. بالاتر از آن تا مومن آماده ی سنگ خوردن نباشد ، مومن نمی شود. پیغمبر ما چقدر سنگ خوردند؟ شکمبه گوسفند پرتاب می کردند روی سر ایشان! کدام یک از ما چنین سختی هایی را تحمل کرده ایم؟ حداکثر به خاطر مومن بودنمان یک متلکی در دانشگاه به ما انداختند.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه ششم
🔶 بخش سوم
♦️دین اسلام به سختی دست ما رسیده است، شخصیت هایی مثل عمار، پدر و مادرش یاسر و سمیه و بسیاری دیگر از چنین شخصیت ها، شکنجه های فراوان تحمل کرده و بعضا در اثر همان شکنجه ها جان خود را از دست داده اند، اصلا باید همینگونه باشیم تا اکثریت بشویم، این شخصیت ها این چنین زحمت کشیدند که الان سه میلیارد مسلمان داریم؛ اما شیعه خالص چطور؟ شاید 5 هزار شیعه خالص داشته باشیم که اگر واقعا خالصانه زحمت بکشیم، کل عالم را میتوانیم از شیعه خالص پر کنیم!
سمیه، عمار و.. هر کدام یک نفر بودند و برای اسلام زحمت کشیدند، الان اینگونه آوازه شان در عالم پیچیده است، اسلام را همین ها منتشر کردند، کسانی که حاضرند مظلومیت و غربت را تحمل کنند، و با اولین فشار و سختی جا نمی زنند، خیلی باید فحش شنید و تهمت خورد! همانطور که پیامبران و اولیا خدا اینگونه بودند، به حضرت موسی چه تهمت هایی زدند؟! به حضرت مریم و حضرت عیسی چه تهمت هایی زدند؟! نعوذ بالله تهمت حرام زادگی به ایشان می زدند؛ اما آن ها تمام این سختی ها را برای دین خدا تحمل کردند.
نباید اینطور باشد که ما برویم و گوشه ای به استراحت بپردازیم ، به این خیال که وقتی همه چیز روبه راه شد و همه آمدند، ما هم میرویم، اینطور هیچ چیز درست نخواهد شد؛ حتما شنیده اید بعضی در جواب کمک برای جمع آوری جهیزیه و دیگر کارهای خیر می گویند هر وقت بقیه کمک کردند من هم کمک می کنم، اما به این شکل هیچ چیز درست نمی شود، زمانی که هر کدام از ما ، به تنهایی برای اسلام کار کردیم و فداکاری کردیم و تبدیل به اکثریت شدیم ، همه چیز درست خواهد شد. آیا دوست داریم همه عالم مومن عاشق امام حسین شوند؟ راهش این است که سختی ها را تحمل کنیم.
باید در چنین ایامی (ماه محرم) در بحرین باشیم تا بفهمیم عزاداری یعنی چه؟ بفهمیم یعنی چه که در حسینیه نشسته ای که ناگهان سربازان حمله می کنند و میبرند و دستگیر می کنند.. اصلا مگر میشود به همین راحتی اسم امام حسین را آورد؟! در کشور خودمان تا 50 سال پیش همینطور بود، زمان رضا شاه کسی نمیتوانست علناً روضه بگیرد و عزاداری کند، چه کسانی فداکاری کردند؟ یک عده مومن پاک و خالص که هر اذیت و آزار و شکنجه ای را در راه خدا تحمل کردند، غربت را تحمل کردند، همین جانبازها و شهدای عزیزمان شرایط را اینگونه تغییر دادند، اینگونه زحمت کشیدند که الان ما میتوانیم با خیال راحت سر سفره اباعبدالله ع بنشینیم، یک اقلیتی بودند که این از خود گذشتگی را نشان دادند و آن شکنجه ها را تحمل کردند، تا شرایط کشور اینگونه شد؛ مدافعان حرم نیز همینطور، یک عده ی قلیلی خارج از مرزها در حال دفاع از کشورند که امنیت و آرامش کشور حفظ شود،تا امثال حادثه ی تروریستی مجلس تکرار نشود، دور تا دور کشور در جنگ و آتش است اما در داخل کشور امنیت و آرامش ، این برکت از کجاست؟ مدیون خون امثال حججی هاست، باید قدر این ها را دانست نه اینکه مثل یک مشت نادان، بجای تشکر، تهمت زد!
بعد از شهادت شهید حججی، چه توهین ها که به همسر و خانواده این شهید نکردند! چقدر پول میگیرید؟ تا آخر عمر تامین هستید و.. اینها نمیفهمند که ما مدیون همین اقلیت هستیم، همین تعداد کم اند که پرچم اسلام را بالا نگه داشته اند، ما هم باید به اندازه خودمان تلاش و فداکاری کنیم، هر کس در هر جایگاهی که هست، آنکه در اداره است باید جلوی رشوه و دزدی از کار و.. را بگیرد، این راه اذیت دارد ، باید تحمل کرد؛ آنکه راننده است و تاکسی دارد به همین صورت، باید انصاف را رعایت کند، نه آنکه هر کس هر چقدر توانست از مردم بکند! در این صورت هیچ فرقی بین این افراد و اختلاس گران بزرگ و مال مردم خور نیست! فردی همین قدر زورش میرسد که کرایه تاکسی بیشتری از مردم بگیرد اما فردی دستش به بیت المال میرسد و دزدی میلیاردی میکند، بین اینها هیچ فرقی نیست، آن هم اگر میتوانست میلیاردی میخورد! مرحوم صفائی حائری جمله ی بسیار زیبایی دارند ، ایشان می فرمایند: «ما همه فرعونیم، تنها مصر وجودمان کوچکتر است!»
مرحوم آیت الله بهجت می فرمودند از کجا معلوم که اگر زمان اهل بیت بودیم از آن امتحان ها سربلند بیرون می آمدیم؟ ما از پس همین امتحانات کوچک مادی بر نمی آییم.. مقابل یک گناه کوچک نمیتوانیم ایستادگی کنیم! چطور ادعا میکنیم اگر آن موقع بودیم سربلند از امتحانات سخت آن روزگار بیرون می آمدیم؟!
اولش از گناهان کوچک آغاز می شود، به قول معروف تخم مرغ دزد شتر دزد می شود! اگر کسی میخواهد سالم زندگی کند باید از همین الان و از محدوده ی کوچک زندگی خودش شروع کند، در اداره خودش ، مغازه ی خودش یا خانه ی خودش معصیت را ریشه کن کند.
🔔 @Aminikhaah_Media
هدایت شده از Aminikhaah_Media
💠 #باورهای_یک_یاور
🔷 جلسه ششم
🔶 بخش چهارم
🔷 راه اینکه اکثریت بشویم این است که اقلیت بودن را تحمل کنیم، باید برایمان فرقی نکند که در راه خدا تک و تنها باشیم. باید تنهایی در راه خدا را تحمل کنیم. چنین کسانی یار اهل بیت می شوند. مانند امام خمینی ره ، این مرد خیلی عظیم است. روزی آیت الله اراکی در قم از یک عکاسی که عکس امام ره را داشت رد می شدند ، ایستادند و فرمودند این سید را میبینید، ایشان اگر کربلا بود یار 73 ام حضرت اباعبدالله ع میشد.
حضرت امام چه ویژگی داشت؟ ویژگی منحصر به فرد ایشان این بود که غربت را در راه خدا تحمل میکرد. غربت و تنهایی در ایام تبعید در عراق و کویت و.. ، فاصله سال 42 تا 56 هیچ خبری از امام نبود. ناگهان از سال 56 و بعد از شهادت حاج آقا مصطفی و بعد از آن توهینی که به امام در روزنامه کردند ، اسم ایشان سر زبان ها افتاد.
ایشان در تبعید بود، زمانی که ایشان در نوفل لوشاتو بودند به ایشان گفتند تا کجا میخواهید پیش بروید؟ مدام از این کشور به آن کشور ، کسی طرفدارتان نیست، تک و تنهایید؛ امام در پاسخ می فرمایند اگر مرا تبعید کنند و در یک قایق در دریای مدیترانه تک و تنها رها کنند، من دست از آرمان و اهدافم برنخواهم داشت.
چند نفرمان اینگونه اند؟! ما میترسیم اگر یک حرفی بزنیم حقوقمان کم شود. چیزی نگویم به رییسم بر بخورد. فکر میکنیم رزقمان دست اوست پس عقب میکشیم. اما چقدر به امام توهین کردند. هنوز هم توهین میکنند. هنوز هم بعد از 30 سال اسمشان در خبرگزاری هاست و به ایشان توهین میکنند و تهمت میزنند. مثل جدش امام حسین ع که هنوز هم دارند با ایشان دشمنی می کنند. مثل داعشی ها و یا شبکه های تلویزیونی وهابی که چه توهین هایی به امام حسین و مراسم عزاداری ایشان می کنند. در این فضای مجازی هر چه به دهانشان می رسد می گویند.
حالا آدم مومن هم چند نفری پیدا میشوند که چهار تا دشنام بدهد. باید تحمل کرد این ها را. به قول معروف به خاطر چهار تا بی نماز که در مسجد رو نمیبندند. تو کار خودت را بکن. نماز خودت را بخوان و مسجد خودت را برو.
دوره ای بود که تنها حضرت ابراهیم ع بر روی زمین مسلمان بود. مردم شهر همه به جز حضرت ابراهیم برای یک جشن سالانه (یوم الزینه) به خارج از شهر رفتند. حضرت ابراهیم به بت خانه رفت و همه بت ها را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت. مردم شهر پس از بازگشت، حضرت ابراهیم را به عنوان تنها کسی که با پرستش این بت ها مخالفت می کرد دستگیر کرده و تصمیم به سوزاندنش گرفتند. فراخوان دادند تا هر کس هر چقدر هیزم که می تواند بیاورد، سرانجام آنقدر هیزم جمع شد و آتش عظیمی به پا شد که دیگر نتوانستند حضرت ابراهیم را از نزدیک به آتش بیندازند. تا آنکه شیطان پیشنهاد اختراع منجنیق را به آنها داد. (تفسیر مجمع البیان، ج7، ص87)
منجنیق را ساختند و حضرت ابراهیم را با منجنیق به آتش پرتاب کردند. در این بین جبرئیل به حضرت ابراهیم گفت آیا کمک میخواهی؟ ایشان فرمود :اما الیک فلا از تو نه! (بحارالانوار، ج11، ص63) ، خدا میداند که من در چه حالی هستم. همین کافی است. هر چه او مقدر کند همان خواهد شد. توجه داشته باشید ایشان تنها مسلمان روی زمین است. اما حتی از جبرئیل هم کمک نخواست! قرآن می فرماید آتش بر حضرت ابراهیم خنک شد: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيم (سرانجام او را به آتش افكندند ولى ما) گفتيم: «اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش!» (انبیا/69)
🔔 @Aminikhaah_Media