💠 بچه های مسجد
💥 شب های بانه
🔹 اواسط پائيز سال ٦١ پايگاه شهر ري فراخون اعزام به جبهه براي اعزام مجددها (داوطلب هايي كه براي بار دوم يا بيشتر به جبهه مي رفتن و نياز به آموزش نداشتن ) داده بود. خيلي از بچه هاي مسجد كه تصورشون اين بود عملياتي درپيش هست و احتمالا در سازمان تیپ حضرت رسول (ص ) يا تيپ سيد الشهدا (ع )مي تونند در عمليات شركت كنند ، براي اعزام ثبت نام كرده بودند.
✨ حدود ۲۰ نفر از بچه هاي مسجد با هم بوديم، شهيد محمود موسوي،شهيد مهدي اسكندري و شهید صفر رحمتی از جمله بچه هايي بودن كه از مسجد با هم به سمت پايگاه شهر ری رفتيم. شب تو پادگان امام حسن تهران فهميديم مقصد اعزام نه تیپ حضرت رسول (ص) و نه تيپ سيدالشهدا(ع)، بلكه شهر بانه است.
❗️وقتی معلوم شد مقصد اعزام بانه است تعدادی از بچه ها از اومدن منصرف شدند و برگشتند . اون روزا بچه های رزمنده بیشتر تمایل داشتن به گردان هاي رزمي بپیوندن ، تا اينكه در سر ماي كردستان از پست دادن حوصله اشون سر بره و...
🚍 خلاصه اينكه با اتوبوس رفتیم پادگان الله اكبر كرمانشاه (اون زمان باختران بود)و از اونجا هم بعد از یک شب رفتيم بانه .
♨️ بعد از دو روز بچه هاي سپاه بانه سازماندهي مون كردند و شب ها تا صبح تو گروه هاي شش نفره جاهايي كه امكان نفوذ ضد انقلاب مي رفت كمين مي كرديم. همون شبه اول تو كمين سرما كلي تلفات از بچه ها گرفت و كار بدن هاي يخ زده بچه ها به اورژانس تنها بيمارستان بانه كشيد. ناله هاي درد ناشی از يخ زدگي دست و پاي بچه ها كه عموما ١٦ تا ۱۸ ساله بودن فضاي سنگینی در مقر دخانيات سپاه بانه درست كرده بود.
❄️ اون شب شيفت اول بودم و به محض اينكه برگشتم خوابيدم. دستاي سيد محمود يخ زده بود و از بيمارستان تازه برگشته بود. محمود نرفت زير پتو و با همون دستا شروع به عبادت كرد.
🕑 ساعت ٢ صبح بود كه مهدي اسكندري خدا بيامرز از كمين برگشته بود، اومد بالای سرم و گفت علي نمازت قضا نشه، تو اون هواي سرد كه آب رو تن يخ مي زد سراسیمه رفتم وضو گرفتم و بر گشتم. نماز كه خوندم مهدي كفت علي براي نماز صبح بيدارم كن ، فهميدم كه حسابي سركار رفتم...
تازه خوابم برده بود كه محمد أقاي پاوندي بيدارم كرد و گفت : علي، علي محمد ، مهدي خواست بيدارت كنه من نذاشتم،كار خوبي كردم؟!
بيدار شدم و سید محمود هنوز با دستاي يخ زده و باند پيچي شده اش در حال عبادت...
👈🏻 آقا امیر قربانی که اونموقع طلبه خیلی خوشتیپی بود (البته الان هم خوش تیپ و آخر معرفته) از جمله بچه های مسجد اعزامی به بانه بود. امیر خیلی زود امام جماعت مقر ما در ساختمون دخانیات بانه شد. چیزی نگذشت که رو امیر حساب خاصی تو سپاه بانه باز شد و قاطی فرمانده های سپاه بانه شد.
♻️ محمد برادرم همراه شهید صفر رحمتی و اباصت وارد گروه ضربت سپاه بانه شدند و چند بار از درگیری با ضد انقلاب جون سالم بدر برد... و …
یادش بخیر آقا هاشم یوسفی برادر بزرگ سردار آقا رضای یوسفی خودمون هم که سربازی رو تجربه کرده بود، همراه آقا داداش شهید بخشعلی گردویی که زمان شاه دوره تکاوری دیده بود به بچه های مسجد تو اون شرایط سخت کمک زیادی کردند، مرحوم بهروز کریمی هم تو گروهمون بود...
🌺 بعد از نماز صبح هر روز زیارت عاشورا داشتیم. عبادت عاشقانه بچه ها بخصوص سید محمود عجیب تاثیر گذار بود و فراموش نشدنی…
📌یاد شب های بانه و همه بچه های گل مسجد امام رضا(ع) گرامی....
"دستهای سیدمحمود یخ زده بود."
بیت الغزل این دلنوشته صمیمی است؛
❄️ چه دستهایی که یخ زد و چه قنوت های دعایی که ناتمام ماند.
و چه پیشانی هایی که بر خاک نشست و دیگر برنخاست.
آیا می توان در برابر این همه قداست و پاکی و خلوص سر تعظیم فرونیاورد.
💯 خدایا دل و جان ما را وفادار آنان قرار ده که به حق شایسته نام "عباد صالح" بودند.
السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.
#شهید #شهدا #شهادت
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
29.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
💠دانشمند #شهید #محسن_فخریزاده را در یک و نیم دقیقه بشناسیم.
💥گوهر بیهمتایی که به فیض عظیم #شهادت رسید و بهایی صد چندان یافت.
▪️امروز سومین سالگرد شهادت این مرد بزرگه.
▫️که وقتی زنده بود، کسی نمیشناختش
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
🌐aminyavaran.com
#شهادت لاله ها را چیدنی کرد...
رسیده فصل شهادت، فصل شکوفایی ودرس پس دادن
به آموزگارانی که با آسمانی شدنشان درس مقاومت آموختند ما را ...
و
شربت شهادت را نوشیدند مردانه عزم ، پرنده هایی عاشق ...
آنان که پریدن را خوب یاد گرفته بودند،
بی پیرایه واز پیکر گذشته، بودند...
از جنس میرزا کوچک خان ها،چمران ها وحاج قاسم ها و....بودند.
وهمچنین شهیده بانوهایی، همچون فوریه شیر دل ها،محبوبه آشتیانی ها وزهرا حسینی ها ...
آنان که روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت داشتند...
آنان که کتابی مصور از دَد منشی دشمنان قسم خورده ی ایران ما بودند...
از نسل وتبار شهادت بودند وهستندو خواهندبود؛
مردان وزنان ایران زمینم...
باید می رفتند تا نسلی قوی تر از آنان قد بکشد وبه ثمر برسد انقلاب و آرمانهای آن... وپایشان را جاپای آنان بگذارند
تا ما بتوانیم بودن زیر سایه سار پرچم قدرتمند ایران عزیز آزادی وآزادگی را همواره تجربه کنیم ...
تا منِ مادر با خیالی آسوده، گلهای زندگی ام را پرورش دهم با خون سرخ شهادت...
با زمزمه ی دوستت دارم وطنم ...پاره ی تنم ایران...
#دلنوشته
#شهادت
ارسالی از خانم #مینو_سلیمی 🖌
کد اشتراک:81214
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
🌐 aminyavaran.com