#حدیث_نوشت
💠 امام صادق عليه السلام:
🔺 فرزند سه حق بر گردن پدرش دارد: مادر خوبى برايش انتخاب كند، نام نيكويى بر او بگذارد و در تربيت او بكوشد
📚ميزان الحكمه جلد13 صفحه 505
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
💠خدایی خدا غریبه
♨️#پیشنهاد_دانلود 💯
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلامی که جهانی شد
#پندانه
💠 بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
❄️ در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
🔻تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
🔺تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
🔹 پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#حدیث_نوشت
💠 امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
🔺 خردمند، بر تلاش خود تکیه میکند
🔻 نادان، بر آرزوهایش تکیه میکند
📚 غررالحكم حدیث ۱۲۴۰
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
💥مسابقه از نهضت تا رحلت 💥
🔥به مناسبت رحلت امام خمینی ره و نهضت خونین 15 خرداد مسابقه از نهضت تا رحلت در سایت امین یاوران آغاز شد 🔥
📌برای شرکت در این مسابقه به آدرس زیر مراجعه نموده و روی لینک اول کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
yun.ir/aminyavaran
☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
❗️ ببینید
💠 دختر بچه شش ساله کوردستانی از پدر و مادر خود خواست که پول هدیه تولد او را به خودش بدهند تا به سلیقه خود خرج کند!
🔹 او بعد اینکه پول هدیه تولد خود را گرفت، به بازار رفت
🔸 در ادامه خودتان ببینید تا متوجه شوید این دختر چه روح بزرگی دارد!
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
💠 اجرای نابغه قرآنی در مسجد امام علی (علیه السلام) دانمارک
🎙 دکتر محمد مهدی حق گویان
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#حدیث_نوشت
💎انسان شريف، به هر مقامى، هر چند بزرگ، برسد سرمست نمى شود؛ مانند كوهى كه هيچ بادى آن را به لرزه در نمى آورد؛ اما فرومايه...
🕯امام على عليه السلام
غرر الحكم حدیث 5197
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
💎🌱 #اشراق
📌 (سهروردي در ضمن تحصيل چنين استنباط کرد که موجودات دنيا از نور به وجود آمده و انوار به يکديگر مي تابند و آن تابش متقابل را اشراق خواند)
🎒کوله پشتي اش را برداشت و راه افتاد.
رفت که دنبال خدا بگردد
و گفت:
تا کوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
🌿 نهالي رنجور و کوچک کنار راه ايستاده بود
مسافر با خنده اي رو به درخت گفت :
چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن
🌲درخت زير لب گفت:
ولي تلخ تر آن است که بروي و بي رهاورد برگردي.
کاش ميدانستي آنچه در جستجوي آني، همينجاست...
🏃♂️ مسافر رفت و گفت:
يک درخت از راه چه ميداند
پاهايش در گل است
او هيچگاه لذت جستجو را نخواهد يافت.
🌳 او نشنيد که درخت گفت:
اما من جستجو را از خود آغاز کرده ام
و سفرم را کسي نخواهد ديد؛
جز آن که بايد
🔺مسافر رفت
و کوله اش سنگين بود
💯هزار سال گذشت
هزار سالِ پر خم و پيچ
هزار سالِ بالا و پست
😞مسافر باز گشت
رنجور و نا اميد
💥 خدا را نيافته بود
اما غرورش را گم کرده بود...
🛣 به ابتداي جاده رسيد.
جاده اي که روزي از آن آغاز کرده بود.
🌴 درختي هزار ساله،
بالا بلند و سبز
کنار جاده بود.
زير سايه اش نشست تا لختي بياسايد.
♻️ مسافر درخت را به ياد نياورد.
اما درخت او را ميشناخت.
🎄درخت گفت:
سلام مسافر
در کوله ات چه داري
مرا هم ميهمان کن.
💚 مسافر گفت:
بالا بلند تنومندم،
شرمنده ام !
کوله ام خالي است
و هيچ چيزندارم.
✅ درخت گفت:
چه خوب،
وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري.
❗️اما آن روز که ميرفتي،
در کوله ات همه چيز داشتي،
غرور کمترينش بود
جاده آن را از تو گرفت.
حالا در کوله ات جا براي خدا هست...
و سپس
قدري از حقيقت را در کوله مسافر ريخت...
✨ دستهاي مسافر از اشراق پر شد
و چشمهايش از حيرت درخشيد
و گفت:
هزار سال رفتم و پيدا نکردم
و
تو نرفته،
اين همه يافتي!
💢درخت گفت:
زيرا تو در جاده رفتي
و من در خودم.
و پيمودن خود،
دشوارتر از پيمودن جاده هاست
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#پندانه
💠 هدایت نمودن زن فاسد
💥 در زمان طاغوت که فسق و فجور و فساد همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقا سید مهدی قوام منبری می رود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول میدهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را میبیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است!
آقا سیدمهدی به یک پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیستاو را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند! زن می آید،
🔺آقا سیدمهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه می کنی؟! زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش درمی آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول، مال امام حسین (ع) است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از خانه بیرون نیا!
🔻 مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. (در آنجا) زنی بسیار محجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند! زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت؛ من آدم شدم...
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
🔻 داستان واقعی از حکمت خدا!
🔹چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
🔹راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود.
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
🔹دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
📌گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.‼️
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
🔹حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو ۴میلیون و چهارصد هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
🦋من هم به حکمت خدا فکر کردم!
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ «قلم به دست گرفتم خدا خدا بنویسم...» باصدای مرحوم استاد کریمخانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ #انتظار
❓تا حالا به کلمات وارونه دقت کرده اید
💠 یا صاحب الزمان دلم "آرامش" وارونه میخواهد یعنی دلم "شما را" می خواهد
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#حدیث_نوشت
💠 امام علی (علیه السلام) :
چه بسیارند عبرت ها و چه اندک اند عبرت گیرندگان❗️
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#پندانه
📌 چیزی که نمیتوانی در قیامت از آن دفاع کنی
❌ نه ببین
❌نه بشنو
❌ نه بگو
❌نه بنویس
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
💠 رقص مرگ
💥 آخرین دلنوشته های شهید عارف دکتر مصطفی چمران
🔹 « اي حيات ! با تو وداع مي كنم ، با همه مظاهر و جبروتت . اي پاهاي من ! مي دانم كه فداكاريد ، و به فرمان من مشتاقانه به سوي شهادت صاعقه وار به حركت در مي آييد ؛ اما من آرزويي بزرگتر دارم . به قدرت آهنينم محكم باشيد. اين پيكر كوچك ؛ ولي سنگين از آرزوها و نقشه ها و اميدها و مسئوليتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانيد . دراين لحظات آخر عمر ، آبروي مرا حفظ كنيد .
🔸شما سالهاي دراز به من خدمت ها كرده ايد . از شما آرزو مي كنم كه اين آخرين لحظه را به بهترين وجه ، ادا كنيد . اي دست هاي من ! قوي و دقيق باشيد . اي چشمان من ! تيزبين باشيد . اي قلب من ! اين لحظات آخرين را تحمل كن . به شما قول مي دهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش خود را براي هميشه بيابيد . من چند لحظه بعد به شما آرامش مي دهم ؛ آرامشي ابدی .
💢 چه اين لحظات حساس وداع با زندگي و عالم ، لحظات لقاي پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ بايد زيبا باشد »
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
💥اگه هنوز توی #مسابقه شرکت نکردی عجله کن💥
🔥فقط تا 12 امشب فرصت داری توی مسابقه از نهضت تا رحلت شرکت کنی 🔥
📌برای شرکت در این مسابقه به آدرس زیر مراجعه نموده و روی لینک اول کلیک کنید 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
yun.ir/aminyavaran
☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻☝🏻
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#پندانه
💠 #شهید مصطفی چمران
🔺آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند.
🔺آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند.
🔺آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند
🔺آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند.
📌پس خدایا! به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما.
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🌟السلام علیک یا علی بن موسی الرضا🌟
💙قال مولانا الرضا علیه السلام:
الصَّغائرُ مِنَ الذنوبِ طُرُقٌ إلى الکبائرِ، ومَن لَم یَخَفِ اللّه َ فی القَلیلِ لَم یَخَفْهُ فی الکثیرِ
گناهان کوچک راه هایى به سوى گناهان بزرگند وکسى که ازخداوند دراندک ترس نداشته باشد، در زیاد نیز از اونمى ترسد!.
📚بحار الأنوار: ج۷۳، ص۳۵۳
🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾🍃
🔷گاهی باید از گناه های کوچک بیشتر از گناهان بزرگ ترسید چون انها پیش زمینه ای هستند برای ورود به منجلاب فساد و تباهی‼️
❌تخم مرغ دزد شتر دزد میشود❗️
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
💠 به مناسبت سالروز شهادت #شهید مصطفی چمران
💥شب آخرِ شهيد چمران
🔹غاده همسرِ شهيد دکتر مصطفي چمران از آخرين شبِ همراهياش با شهيد چمران چنين ميگويد:
تا شبي که از من خواست به شهادتش راضي باشم، نميخواستم شهيد بشود. آن شب قرار بود مصطفي تهران بماند. گفته بود روز بعد برميگردد. عصر بود و من در ستاد نشسته بودم، در اتاق عمليات. آن جا در واقع اتاق مصطفي بود و وقتي خودش نبود کسي آن جا نميآمد. اما ناگهان در اتاق باز شد، من ترسيدم، فکر کردم چه کسي است، که مصطفي وارد شد. تعجّب کردم، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد، گفت: «مثل اين که خوشحال نشدي ديدي من برگشتهام؟ من امشب براي شما برگشتم.»
گفتم: «نه مصطفي! تو هيچوقت به خاطر من برنگشتي! براي کارِت آمدي.»
🔸 مصطفي با همان مهرباني گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما. از احمد سعيدي بپرس. من امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپيماي خصوصي آمدم که اينجا باشم.»
من خيلي حالم منقلب بود. گفتم: «مصطفي من عصر که داشتم کنار کارون قدم ميزدم احساس کردم اينقدر دلم پُر است که ميخواهم فرياد بزنم. خيلي گرفته بودم. احساس کردم هرچه در اين رودخانه فرياد بزنم، باز نميتوانم خودم را خالي کنم.»
مصطفي گوش ميداد. گفتم: «آنقدر در وجودم عشق بود که حتّي اگر تو ميآمدي نميتوانستي مرا تسلّي بدهي.»
او خنديد، گفت: «تو به عشقِ بزرگتر از من نياز داري و آن عشق خداست. بايد به اين مرحله از تکامل برسي که تو را جز خدا و عشق خدا هيچ چيز راضي نکند. حالا من با اطمينان خاطر ميتوانم بروم.»
🔺من در آن لحظه متوجّه اين کلامش نشدم. شب رفتم بالا. وارد اتاق که شدم ديدم مصطفي روي تخت دراز کشيده، فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسيدم. مصطفي روي بعضي چيزها حسّاسيت داشت. يک روز که آمدم دمپاييهايش را بگذارم جلو پايش، خيلي ناراحت شد، دويد، دوزانو شد و دست مرا بوسيد، گفت: «تو براي من دمپايي ميآوري؟»
آن شب تعجّب کردم که حتي وقتي پايش را بوسيدم تکان نخورد. احساس کردم او بيدار است، امّا چيزي نميگويد، چشمهايش را بسته و همينطور بود. مصطفي گفت: «من فردا شهيد ميشوم.»
🔻خيال کردم شوخي ميکند. گفتم: «مگر شهادت دست شما است؟»
گفت: «نه، من از خدا خواستم و ميدانم به خواست من جواب ميدهد. ولي من ميخواهم شما رضايت بدهيد. اگر رضايت ندهيد، من شهيد نميشوم.»
خيلي اين حرف براي من تعجّب بود. گفتم: «مصطفي، من رضايت نميدهم و اين دست شما نيست. خُب هر وقت خداوند ارادهاش تعلّق بگيرد، من راضيام به رضاي خدا و منتظر اين روزم، ولي چرا فردا؟» و او اصرار ميکرد که: «من فردا از اينجا ميروم، ميخواهم با رضايت کاملِ تو باشد.» و آخر رضايتم گرفت.
من خودم نميدانستم چرا راضي شدم. نامهاي داد که وصيتش بود و گفت: «تا فردا باز نکنيد.»
بعد دو سفارش به من کرد، گفت: «اوّل اين که ايران بمانيد.»
گفتم: «ايران بمانم چه کار؟ اينجا کسي را ندارم.»
♨️مصطفي گفت: «نه! تعرّب بعد از هجرت نميشود. ما اينجا دولت اسلامي داريم و شما تابعيت ايران داريد. نميتوانيد برگرديد به کشوري که حکومتش اسلامي نيست، حتّي اگر آن، کشورِ خودتان باشد.»
گفتم: «پس اينهمه ايرانيها که در خارج هستند چهکار ميکنند؟»
گفت: «آنها اشتباه ميکنند. شما نبايد به آن آداب و رسوم برگرديد. هيچوقت!» دوم هم اين بود که بعد از او ازدواج کنم.
گفتم: «نه مصطفي! زنهاي حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بعد از ايشان ...» که خودش تند دستش را گذاشت روي دهنم. گفت: «اين را نگوييد. اين، بدعت است. من رسول نيستم.»
گفتم: «ميدانم. ميخواهم بگويم مثل رسول کسي نبود و من هم ديگر مثل شما پيدا نميکنم.»
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
💠 به مناسبت سالروز شهادت #شهید مصطفی چمران 💥شب آخرِ شهيد چمران 🔹غاده همسرِ شهيد دکتر مصطفي چمران ا
❗️شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. نميدانم آن شب چي بود. صبح که مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت: «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يکدفعه يک عدّه آمدند توي اتاق و من مجبور شدم بروم طبقهي بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کليد برق را که زدم چراغ اتاق روشن و يکدفعه خاموش شد. من فکر کردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش ميشود، اين شمع ديگر روشن نميشود، نور نميدهد.» تازه داشتم متوجّه ميشدم چرا اينقدر اصرار داشت و تأکيد ميکرد که امروز ظهر شهيد ميشود. مصطفي هرگز شوخي نميکرد. يقين پيدا کردم که مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنميگردد. دويدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. من هرچه فرياد ميکردم که «ميخواهم بروم دنبال مصطفي»، نميگذاشتند.
💢 فکر ميکردند ديوانه شدهام، کلت دستم بود! به هر حال، مصطفي رفته بود و من نميدانستم چهکار کنم. در ستاد قدم ميزدم، ميرفتم بالا، ميرفتم پايين و فکر ميکردم چرا مصطفي اين حرفها را به من ميزد. آيا ميتوانم تحمّل کنم که او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه ميکردم، گريهي سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» که دوستم بود. با هم کار ميکرديم. يکدفعه خدا آرامشي به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد، بايد خودم را آماده کنم براي اين صحنه.» مانتو شلوار قهوهاي سيري داشتم. آنها را پوشيدم و رفتم پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف کردم که ديشب چه شد و اينکه مصطفي امروز ديگر شهيد ميشود. او عصباني شد، گفت: «چرا اين حرفها را ميزني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اينطور ميگويي؟ چرا مدام ميگويي مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست!»
🍀 ميگفتم: «اما امروز ظهر ديگر تمام ميشود.» هنوز خانهاش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: «برو بردار که ميخواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا ميبيني اينطور نيست، تو داري تخيل ميکني.» گوشي را برداشت و من نزديکش بودم، با همهي وجودم گوش ميدادم که چه ميگويد و او فقط ميگفت: «نه! نه!»
بعد بچّهها آمدند که ما را ببرند بيمارستان. گفتند: «دکتر زخمي شده.» من بيمارستان را ميشناختم، آنجا کار ميکردم. وارد حياط که شديم من دور زدم سمت سردخانه. خودم ميدانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست. به من آگاه بود که مصطفي ديگر تمام شد. رفتم سردخانه و يادم هست آن لحظه که جسدش را ديدم گفتم: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان!»
📌آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد؛ آن نگراني که:
- نکند مصطفي شهيد ...
- نکند مصطفي زخمي...
- نکند ...
- نکند ... !
✨ او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي، به همين جسد مصطفي - که در آنجا تنها نبود، خيلي جسدها بود - که به رفتن مصطفي رحمتش را از اين ملّت نگيرد. احساس ميکردم خدا خطرات زيادي رفع کرد به خاطر مرد صالحي که يک روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص.
📚 منبع: سفرآگاهان شهید؛ شرکت چاپ و نشر بین الملل؛ صفحات 86 تا 90
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
#پندانه
✅دفتر زندگیات را تمیز نگه دار
💠 پدری فرزند خود را خواند.
🔺دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت:
فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟
🔻پسر با تعجب پاسخ داد:
چون معلم هر روز آن را نگاه میكند و نمره میدهد.
🔸 پدر گفت:
درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را مینگرد و به تو نمره میدهد.
🔹 ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛
آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبيند.(علق:۱۴)
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ
💠 الم یعلم بان الله یری
♨️پیشنهاد دانلود 💯
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran