⭕️آخرت - انبیای الهی - رستگاری انسان
🔹همهی این ماجراها و کشمکشهای زندگی بشر مثل بعثت انبیاء، مبارزات اجتماعی و سیاسی و نظامیای که پیغمبران الهی با دشمنان خدا داشتند، مقدمهی این است که انسان بتواند در هنگام عبور از این مرزی که ناگزیر باید از آن عبور کرد - یعنی مرز زندگی مادی و حیات اخروی و دائمی - شادمان و خرسند باشد و حسرتزده نباشد.
بیانات مقام معظم رهبری ۸۸/۰۴/۰۳
منبع: وبسایت دفتر حفظ و نشر آثار معظم له
#امام_خامنه_ای
@tabyinchannel منبع
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 استوری | هرگز مباد خاطر ما خالی از غَمَت تا گردش زمانه و لَیل و نَهار هست...💔
☫ @sephbod_soleymani منبع
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 عذرخواهی مقتدی الصدر از مردم عراق بابت حوادث پیش آمده!
🔹رهبر جریان صدر عراق با حضور در نشستی خبری در نجف اشرف، برای رویدادهای دو روز اخیر در عراق، از مردم این کشور عذرخواهی کرد.
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
( اینجا کربلاست2)
کاروان در کربلا اتراق کردن هوا به شدت گرم بود، صدای نفس نفس زدن اسب ها و بالا و پایین رفتن سینه هایشان نشان از طی کردن مسیری طولانی داشت.
روز پنجشنبه دوم محرم بود.
۲۴ یا ۲۵ روز حرکت بر سر شتر ها بدن ها را کوفته کرده بود، مخصوصاً بدن دختر سه ساله را.
رقیه ، به برپایی خیمه ها نگاه می کرد. عمو عباس و پدر دقت زیادی می کردند که خیمه ها را کجا برپا میکنند، خیمه ها به شکل نعل اسب برپا شد.
دقیقا خیمه ای که رقیه در آن بود، پشت خیمه ی پدر قرار گرفته بود.
این به رقیه آرامش میداد.
فقط نمی دانست چرا خیمه ها در زمینی گودال مانند، بر پا میشود.
صدای های و هوی بچه ها بلند بود. از اینکه دیگر سوار شترها نبودند خوشحال بودند.
رقیه خانم کفش هایش را درآورد و روی خاک گرم کربلا پا گذاشت دوست داشت مثل دیگر بچهها بدود.
آهسته آهسته داشت آماده همراهی با دیگر بچه ها می شد که صدای برادرش علی اکبر را شنید که می گفت: رقیه جان خواهر من، کجایی؟؟؟
رقیه: بله داداش، میخواستم بروم همراه بچه ها بازی کنم...
علی اکبر: باشه عزیز دلم، برو.
رقیه : نه.... نمیروم، بگویید داداش با من چه کاری داشتید؟ بگویید....!!
و در همین حین لباس برادر را گرفته بود، میکشید، و به اصرارش ادامه میداد .
علی اکبر :میخواستم کمی با تو حرف بزنم، خیلی وقت است کنار من نبوده ای و زبان شیرینی نکرده ای.
رقیه: نه بعدا می روم بازی، می خواهم چیزی برایت بگویم....
علی اکبر : موافقی برویم پشت خیمه عمو عباس با هم صحبت کنیم؟؟
رقیه: بله، من رفتم.
و بدون هیچ توقفی، دوان دوان به پشت خیمه عمو عباس رفت. در دلش بسیار خوشحال بود که با برادرش می خواهد صحبت کند.
علی اکبر کنار رقیه نشست و آهسته او را بر روی زانوانش نشاند وسپس رو به خواهر گفت : بگو ببینم، چه می خواستید بگویید؟؟
رقیه : داداش تمام راه به این فکر میکردم که جایی که می رویم کجاست؟ باغستان داریم؟ آیا در همسایگی ما، دختری اندازه من هست؟
علی اکبر، لبخند زد و گفت :خب دیگر چه؟
رقیه ادامه داد: من دوست دارم یک خانه بزرگ داشته باشیم، آخر علی اصغر دوست دارد بغلش کنیم. می خوامه بغلش کنم و دور تا دور حیاط با او بدوم. چه حس زیبایی به نظرت زیبا نیست؟؟
علی اکبر: زیباست. من هم که کوچک بودم از این کارها میکردم.
رقیه سرش را پایین انداخت: البته داداش، یک چیز خیلی ناراحتم میکند.
_چه چیزی؟
_ناراحتی عمه زینب، از وقتی آمده ایم دلش بی قراری میکند، مدام بیرون خیمه میرود و از دور پدر را نگاه میکند. خاک را در مشتش میگیرد و خیلی گریه میکند.
آهسته دست علی اکبر را گرفت و نگاه مهربانش را به چشم های او انداخت : تو میدانی چرا؟؟ ممکن است من کار بدی کرده باشم؟؟
_ اصلا رقیه ی من، مثل یک فرشته مهربان و عزیز است.
علی اکبر، سریع سخن را عوض کرد و گفت: رقیه جان، آنطرف را ببین، آنجا فرات است، آب خنک و خوبی دارد. اینجا که خیمه ها را برپا کردیم از آب کمی فاصله دارد. چون راحت تر خیمهها نصب بشود و اذیت نشویم.
رقیه به نخلستان نگاه کرد، نخلستانی که به زور دیده میشد.
_داداش، تا کی اینجا میمانیم؟؟ راستی پدر اینجا را خریده است؟؟
_ بله پدر اینجا را از صاحبانش خریده است.
_مگر اینجا قرار است خانه درست کنیم؟؟
_نه ولی پدر میخواهد در جایی باشد که متعلق به اوست. شاید هم، دلیلش این باشد که مدتی اینجا می مانیم.
_داداش میتوانم یک خواهش از شما بکنم؟
_بله میتوانی.
_ وقتی به کوفه رسیدیم قول میدهی من را به دیدن بازار و جاهای دیدنی کوفه ببرید؟
_حتماً.
_ دیگر من بروم بازی کنم، خیلی خوب بود که پیش شما بودم.
خیلی تند، بوسه ای پر از محبت بر صورت برادر زد و دوان دوان با چادر کوچکی که بر سرداشت از آنجا دور شد.
✍️ آمنه خلیلی
♻️ ادامه دارد....
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
📸 همراه مردم باشید
حدیث نصب شده در محل سخنرانی رهبر معظم انقلاب در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیئت دولت. ۱۴۰۱/۰۶/۰۸
♦️قال امیرالمؤمنین علیهالسلام: «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ، فَإِنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» | نهجالبلاغه . خطبه ۱۲۷
♦️امام علی (ع): «همراه توده مردم باشید، زیرا دست خدا با جماعت است.»
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
#شهید_رجایی از مخلص ترین یاران "انقلاب" بود که زندگی بسیار ساده ای داشت
در بخـشی از خاطرات ایشان آمده است: اگر میخواهید به من خدمتی کنید، گه گاهی به یاد من بیاورید کـه من محمد علی رجایی فـرزند عبدالصمد اهل قزوینـم که "دوره گردی" میکردمو در نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم
هـرگاه دیدید در من تغییراتی به وجـود آمـده و ممکن است خودم را فراموش کردهباشم، همـان "مشخصات" را در کنار گوشم زمزمه کنید
این تذکر و یاد آوری برای من ازخیلی چیزها ارزندهتر است
من: حدیث جاودانگی ص۱۲۹
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
فضای مجازی را برای دشمن ناامن کنید
امام خامنهای:
مردم از فضای مجازی استفاده کنند، برای مردم بلاشک وسیلهی آزادی است، خیلی هم خوب است امّا نباید این وسیله را در اختیار دشمن گذاشت که بتواند علیه کشور و علیه ملّت توطئه کند.۱۴۰۰/۰۱/۰۱
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab
3.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺پخش زنده حرم امام حسین (ع) که مملو از زوار آن حضرت است
#حجاب #امام_زمان #محرم #امام_حسین
~~~~~~~~~~~~~~
✳️ #قرارگاه_فرهنگی_عمار
🆔 @ammar_enghlab