🍀🍀 پوسترهای طراحی شده توسط هنرمندان جهان برای تحریم کالاهای صهیونیستی در دنیا
@amn_org
🍀🍀"در جایی که عشق با ایمان گره میخورد، نامی به جا میماند که گذر زمان هرگز توان پاک کردن آن را ندارد؛ و آن نام، نام شهید است."
🍀 پیکر شهیده مقاومت «معصومه کرباسی» در جوار حرم شاهچراغ آرام گرفت.
@amn_org
🍀🍀 پیکر مطهر «شهیده معصومه کرباسی» در حرم حضرت احمد بن موسی علیهالسلام در شیراز آرام گرفت.
🍀منّت بگذارید به پاس زحمات خالصانه ایشان در رسانه منتظر (رسانه رسمی استاد شجاعی) دو رکعت نماز لیلهالدّفن به نیت «شهیده معصومه کرباسی فرزند حسین» هدیه بفرمایید.
@amn_org
Montazer.ir
🍀🍀🍀
🍀🍀 خدا جای حق نشسته
🍀کلاس پنجم بودم که با تعطیلی مدارس، به مغازه مکانیکی میرفتم. صاحب مغازه مرد بسیار بیرحم و خسیسی بود.
🍀دو شاگرد ثابت داشت که من فقط برای آنان چای درست میکردم و صف سنگک میایستادم و کارم فقط آچار و یدکیآوردن برای آنها بود که از من خیلی بزرگتر بودند.
🍀در مکانیکی لژی داشتند و همیشه صبحانه و نهار در آنجا کلهپاچه و کباب میخوردند.
💚وقتی برای جمعکردن سفرهشان میرفتم، مانده نان سفره را که بوی کباب به آنها خورده بود و گاهی قطرهای چربی کباب بر روی آن ریخته بود را با لذت بسیار میخوردم.
🍀روزی آچار ۶ را اشتباهی خواندم و آچار ۹ را آوردم. صاحب مغازه پیکانی را تعمیر میکرد که رانندهاش خانم بود.
🍀از تکبر و برای خودنمایی پیش آن زن، گوش مرا گرفت و نیم متر از زمین بلندم کرد. زن عصبانی شد تا صاحب مغازه ولم کرد.
🍀آتش وجودم را گرفته بود. بهسرعت به کوچه پشت مغازه رفتم و پشت درخت توت بزرگی نشستم و زار گریه کردم.
🍀آن روز از خدا شاکی شدم. حتی نماز نخواندم و با خود گفتم:
چرا وقتی خدا این همه ظلم را به من دید، بلایی سر این آقا نیاورد؟
🍀گفتم:
خدایا! این چه عدالتی است؟ من که نماز میخوانم، کسی که بینماز است مرا میزند و آزار میدهد و تو هیچ کاری نمیکنی؟
🍀زمان بهشدت گذشت و سی سال از آن ایام بر چشم برهمزدنی سپری شد. همه ماجرا فراموشم شده بود و شکر خدا در زندگی همه چیز داشتم.
🍀روزی برای نیازمندان قربانی کرده بودم و خودم بین خانوادههای نیازمند تقسیم میکردم.
🍀پیرمردی از داخل مغازه بقالی بیرون آمد. گمان کردم برای خودش گوشت میخواهد.
🍀گفت:
در این محل پیرمردی تنها زندگی میکند. اگر امکان دارد سهمی از گوشت ببرید به او بدهید.
🍀آدرس را گرفتم. خانهای چوبی و نیمهویران با درب نیمهباز بود.
🍀صدا کردم، صدایی داخل خانه گفت:
بیا! کسی نیست.
🍀وقتی وارد اتاقی شدم که مخروبه بود پیرمردی را دیدم. خیلی شوکه شدم گویی سالها بود او را میشناختم. بعد از چند سؤال فهمیدم صاحب مغازه است.
🍀گذر زندگی همه چیزش را از او گرفته بود و چنین خاکنشین شده بود.
🍀خودم را معرفی نکردم چون نمیخواستم عذاب وجدانش را بر عذاب خاکنشینیاش اضافه کنم.
🍀با چشمانی گریان و صدایی ملتمسانه و زار به من گفت:
پسرم آذوقهای داشتی مرا از یاد نبر. به خدا چند ماه بود گوشت نخورده بودم که آن روز به بقال گفتم: اگر عید قربان کسی گوشتی قربانی آورد خانه مرا هم نشان بده.
🍀از خانه برگشتم و ساعتی درب خودرو را بستم و به فکر فرورفتم. شرمنده خدا بودم که آن روز چرا نمازم را نخواندم و کارهای خدا را زیر سؤال تیغ نادانیام بردم.
🍀با خود گفتم:
آن روز از خدای خود شاکی شدی و دنبال زندگی صاحب مغازه بودی که چرا مثل او، خدا تو را ثروتمند خلق نکرده است.
🍀اگر خدا آن روز، امروزِ تو و صاحب مغازه را نشانت میداد و میپرسید: میخواهی کدام باشی؟ تو میگفتی: میخواهم خودم باشم.
🍀 پس یاد گرفتم همیشه در زندگی حتی در سختیها جای خودم باشم که مرا بهرهای است که نمیدانستم.
@amn_org
🍀🍀«و أغننا من الفَقر»
🍀و باز هم دعا برای رهایی از فقر مرا به یاد تو انداخت که ثروت دنیا و آخرت مایی.
🍀باید روز و شب به خودم یادآوری کنم که مبادا روزی فراموش کنم که بیتو فقیرتر از من نیست و وقتی تو را داشته باشم، بینیازترین میشوم.
🍀باید دائم به خودم نهیب بزنم که پیش از تو و بیش از تو نباید از خدا چیزی بخواهم. وای به حالم اگر حاجتی از حاجاتم به حاجت داشتن تو پیشی بگیرد!
🍀باید بنویسم و در برابر چشمانم نصب کنم تا همیشه یادم باشد تو را اگر داشته باشم، حتی بینیاز از بهشت میشوم. اشتباه گفتم،
🍀 تو را اگر داشته باشم، هر جا که باشم، بهشتترین نقطۀ عالم است.
🍀شبت بخیر بهشت من!
#شب بخیر🍀
#محسن_عباسی_ولدی
@amn_org
33.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا