eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
91 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷 🌷 قسمت پنجمین 🌷 🌸 امام علی عليه السلام ، 🌸 فاطمه کلابيه را تاييد کرد و پسنديد . 🌸 و برادرش عقيل را ، 🌸 به خواستگاری او فرستاد . 🌸 حزام ، بسيار ميهمان دوست بود . 🌸 و پذيرايی کاملی از عقیل نمود . 🌸 و با احترام فراوان ، به او خيرمقدم گفت 🌸 و در مقابل او نیز ، قربانی کرد . 🌸 سنت و رسم عرب اين بود 🌸 که تا سه روز از ميهمان پذيرايی کنند 🌸 و روز سوم حاجت او را می پرسیدند 🌸 و از علت آمدنش سؤال می کردند 🌸 خانواده ام البنين نيز ، 🌸 چنين رسمی را به جای آوردند . 🌸 و روز چهارم ، با ادب و احترام ، 🌸 از عقیل ، علت ورودش را جويا شدند . 🌸 عقيل گفت : 🌹 راستش به خواستگاری دخترت فاطمه آمدم . 🌸 حزام گفت : 🍎 برای چه کسی ؟! 🌸 عقیل گفت : 🌹 براي پيشوای دين و بزرگ اوصيا ، 🌹 و امير مؤمنان ، علی بن ابيطالب . 🌸 حزام جا خورد و حیرت زده شد . 🌸 او هرگز چنين پيشنهادی را تصور نمی کرد . 🌸 سپس با کمال صداقت و راستگويی گفت : 🍎 بَه بَه چه نسب شريفی 🍎 و چه خاندان با مجد و عظمتي ! 🍎 اما ای عقيل ! 🍎 يک زن صحرایی و باديه نشين ، 🍎 آن هم با فرهنگ ابتدايی باديه نشينان ، 🍎 شایسته امیرالمومنین نيست . 🍎 راستش فرهنگ ما با هم فرق دارند . 🍎 ایشان باید با يک زنی که ، 🍎 فرهنگ بالاتري دارد ، ازدواج کنند . 🌸 عقيل ، پس از شنيدن سخنان حزام گفت : 🌹 اميرالمؤمنين ، 🌹 از آنچه تو می گويی ، خبر دارد 🌹 و با اين اوصاف ، 🌹 ميل به ازدواج با فاطمه دارد . 🌸 حزام که نمی دانست چه بگويد 🌸 از عقيل مهلت خواست 🌸 تا از ثمامه بنت سهيل ، مادر فاطمه ، 🌸 و خود فاطمه سؤال کند . 🌸 و سپس به عقیل گفت : 🍎 زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان ، 🍎 آگاه هستند 🍎 و مصلحت آنها را بيشتر می دانند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🔮 @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و سوم 🌸 🇮🇷 هیدرا ، چند بار دروازه فضا به زمین را ، 🇮🇷 آزمایش کرد . 🇮🇷 و خودش نیز ، وارد آن دروازه شد . 🇮🇷 و با موفقیت توانست به زمین برود و برگردد 🇮🇷 سپس برادرانش را به زمین برگرداند . 🇮🇷 و پس از آن ، 🇮🇷 چند جن دیگر نیز ، به زمین رفتند . 🇮🇷 از آن روز به بعد ، 🇮🇷 ارتباط بین زمین و سیاره سیسون ، آزاد شد . 🇮🇷 برخی از جنیان ، 🇮🇷 برای همیشه به زمین برگشتند . 🇮🇷 و برخی دیگر نیز ، 🇮🇷 که به سیاره سیسون عادت کرده بودند ؛ 🇮🇷 تصمیم گرفتند در سیسون بمانند . 🇮🇷 و از طریق دروازه ، با زمین در ارتباط باشند . 🇮🇷 هیدرا پس از موفقیت در ساخت دروازه ، 🇮🇷 از ناگیتان به خاطر این پیشنهادش ، 🇮🇷 تشکر و قدردانی کرد . 🇮🇷 ناگیتان هم از موفقیت هیدرا ، 🇮🇷 ابراز شادی و خرسندی نمود . 🇮🇷 و روش ساخت آن دروازه را ، 🇮🇷 از هیدرا پرسید . 🇮🇷 هیدرا نیز با ذوق و شوق فراوان ، 🇮🇷 همه تلاش های خود در ساخت دروازه را ، 🇮🇷 برای ناگیتان شرح نمود . 🇮🇷 ناگیتان ، از آن روز به بعد ، 🇮🇷 به صورت جدی به فکر فرار از زندان افتاد ‌. 🇮🇷 به خاطر همین ؛ 🇮🇷 نقشه فرار خود را طراحی نمود . 🇮🇷 و می خواست هر طور که شده ، 🇮🇷 خود را به دروازه ای که هیدرا ساخته بود ، برساند 🇮🇷 ناگیتان ، به خاطر جلب اعتماد مسئولین ، 🇮🇷 می توانست به همه قسمتها ، برود . 🇮🇷 به خاطر همین ، 🇮🇷 گاهی به انبار سفینه های فضایی می رفت 🇮🇷 و سفینه ای را برای فرارش آماده می کرد . 🇮🇷 ناگیتان پس از آماده شدن سفینه ، 🇮🇷 در این فکر بود که چطوری می تواند 🇮🇷 شوک برقی و لیزرها را ، 🇮🇷 از کار بیاندازد و خاموش کند . 🇮🇷 و همچنین نمی دانست چه کسانی را ، 🇮🇷 برای فرار ، با خودش همراه کند . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه یک پله یک پله 🌷 🇮🇷 وقتی هواپیما ✈️ 🇮🇷 از دور پیدا شد 🇮🇷 آغوش یک ملت ، 🇮🇷 بر روی او وا شد . 🇮🇷 یک پله یک پله 🇮🇷 می آمد او پایین 🇮🇷 با چهره ای پُر نور 🇮🇷 با خنده ای شیرین 🇮🇷 آرام می آمد 🇮🇷 دل، بی قرارش بود 🇮🇷 دریایی از مردم ، 🇮🇷 در انتظارش بود . ✍ منبع : سایت نمناک 🔮 @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و چهارم 🌸 🇮🇷 ناگیتان ، در شبی که تصمیم گرفت فرار کند 🇮🇷 نقشه فرارش را برای زندانیان شرح داد . 🇮🇷 تا کسی نتواند ، آنان را لو بدهد . 🇮🇷 بعضی ها ، حرف ناگیتان را باور نکردند . 🇮🇷 و اما از آنان که باور کردند 🇮🇷 بعضی ها امیدی به فرار نداشتند 🇮🇷 و بعضی ها به ناگیتان اعتماد کردند 🇮🇷 و با او متحد شدند . 🇮🇷 ناگیتان از آنان که موافق فرار بودند 🇮🇷 خواست تا سر ساعت مشخص ، 🇮🇷 دعوای مفصل ، راه بیاندازند . 🇮🇷 و به طرف درب زندان حرکت کنند . 🇮🇷 خودش نیز به طرف اتاق لیزر رفت . 🇮🇷 و مشغول صحبت کردن با نگهبانان شد . 🇮🇷 دوستانش نیز ، 🇮🇷 سر ساعتی که گفته بود 🇮🇷 شورش کردند و به طرف در دویدند . 🇮🇷 نگهبانان ، با دیدن زندانیان ، 🇮🇷 که در حال دویدن به طرف درب زندان بودند 🇮🇷 ابتدا هشدار به برگشتن دادند 🇮🇷 سپس می خواستند ، آژیر خطر را بزنند 🇮🇷 که ناگیتان با نگهبانان درگیر شد . 🇮🇷 و آنان را کشت . 🇮🇷 ابتدا ، دروازه زندان را باز کرد 🇮🇷 سپس برق و لیزری که ، 🇮🇷 دور تا دور سیاره ساجیون بود را ، 🇮🇷 از کار انداخت . 🇮🇷 حدود صد نفر از زندانیان ، 🇮🇷 موفق شدند که سوار سفینه شوند . 🇮🇷 ناگیتان نیز خودش را به سفینه رساند 🇮🇷 و با سفینه از ساجیون خارج شدند . 🇮🇷 بقیه زندانی ها نیز ، 🇮🇷 به شورش خود ادامه دادند . 🇮🇷 ماموران نیز ، 🇮🇷 پس از اطلاع از شورش و فرار زندانیان ، 🇮🇷 عده ای سوار سفینه ها شده ، 🇮🇷 و به تعقیب ناگیتان رفتند . 🇮🇷 و عده ای ، در ساجیون ماندند ، 🇮🇷 تا زندانیان را کنترل کنند . 🇮🇷 زندانیانی که زیر نظر هیدرا ، 🇮🇷 تعالیم دینی و اخلاقی ، دیده بودند ، 🇮🇷 و در شهرک ، نزد خانواده هاشون بودند 🇮🇷 در شورش شرکت نکردند . 🇮🇷 و مخالفت خود را اعلام نمودند . 🇮🇷 و حتی می خواستند به کمک نگهبانان بیایند 🇮🇷 اما فرمانده زندان راضی نشد ، 🇮🇷 و دستور داد تا در قلعه ای که ، 🇮🇷 خانواده و بچه های زندانیان 🇮🇷 در آنجا ساکن بودند را ، ببندند . 🇮🇷 تا آسیبی به زنان و بچه ها نرسد . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🎉 تولد ، تولد ، تولدت مبارک 🎉 یازهرا ، یازهرا ، تولدت مبارک 🌸 تو که اومدی دنیا 🌸 همه خوشحال و شیدا 🌸 خندان تو آسمونا 🌸 فرشته های زیبا 🌸 تو که اومدی دنیا 🌸 همه شاداب و شیدا 🌸 پرنده های زیبا 🌸 ماهیای تو دریا 🎉 مبارک ، مبارک ، تولدت مبارک 🎉 یازهرا ، یازهرا ، تولدت مبارک 🌸 شدی ام ابیها 🌸 شدی همسر مولا 🌸 شدی حضرت زهرا 🌸 شدی سرور زنها 🌸 اسوه حجب و حیا 🌸 خوش اومدی به دنیا 🌸 با تو کابوس ماها 🌸 تبدیل میشن به رویا 🎉 تولد ، تولد ، تولدت مبارک 🎉 یازهرا ، یازهرا ، تولدت مبارک ✍ شاعر : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 🌸 یادش بخیر 🌸 بچه که بودیم ، چقدر ساده بودیم . 🌸 نیم ساعت دست به سینه می نشستیم 🌸 تا مبصر کلاس ، 🌸 اسممون رو جزو خوب ها بنویسه! 🌸 بعدم معلم میومد 🌸 و بدون توجه به اسم ها ، 🌸 تخته رو پاک می کرد ! 🌸 و خنگ تر از اون ، 🌸 زنگ بعدی هم دست به سینه می نشستیم . 😄😂☺️ 🔮 @amoomolla
👈 🌹 معلم به علی گفت : 🌹 پسرم با ماهیچه جمله بساز . 🌹 علی گفت : 🌹 آمریکا در برابر ماهیچه 😄😄😄😄🤣 😍 @mezahotollab 😍
🌹 عزیزان من و همراهان گلم 🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه 🌹 و روز زن و روز مادر ، 🌹 بر شما مبارک و خجسته باد . 🌹 در این روز پر برکت ، 🌹 دست به دعا بلند کنید ، 🌹 و هر چه می خواهید 🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید . 👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ، 👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات 👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ، 👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان 👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و... 🌷 عیدتون مبارک 🌷
🌷 شعر کودکانه سوره کوثر 🌷 🌹 این سوره کوثره 🌹 از همه کوچیکتره 🌹 خدا گفته به احمد 🌹 عزیزم یا محمد 🌹 ما به تو کوثر دادیم 🌹 زهرای اطهر دادیم 🌹 تو هم به شکر نعمت 🌹 خدا رو کن عبادت 🌹 قربونی کن قربونی 🌹 خودت که خوب می دونی 🌹 طعنه زنهِ تو خواره 🌹 دیگه نسلی نداره @amoomolla 🍃
📚 فهرست داستانهای کودک و نوجوان 📚 بخش اول : قصه های کوتاه 📙 قصه گل رُز https://eitaa.com/amoomolla/340 📗 قویترین مردم https://eitaa.com/amoomolla/351 📔 پیمان یاری https://eitaa.com/amoomolla/382 📘 قصه نی نی سنجابک https://eitaa.com/amoomolla/395 📙 احسان خجالتی https://eitaa.com/amoomolla/413 📒 بلال حبشی https://eitaa.com/amoomolla/421 📗 جعفر طیار https://eitaa.com/amoomolla/444 📕 مهربانی https://eitaa.com/amoomolla/455 📙 اویس قرنی https://eitaa.com/amoomolla/488 📔 خدا و آرزوها https://eitaa.com/amoomolla/501 📗 جواد و اعتماد به نفس https://eitaa.com/amoomolla/519 📒 جشن تکلیف https://eitaa.com/amoomolla/545 📙 حضرت زهرا https://eitaa.com/amoomolla/580 📘 پارمیدا https://eitaa.com/amoomolla/589 📗 ابوذر غفاری https://eitaa.com/amoomolla/644 📔 پدر بزرگ ، بچه می شود https://eitaa.com/amoomolla/1165 📕 داستان اما صادق علیه السلام https://eitaa.com/amoomolla/1262 📗 داستان حضرت معصومه https://eitaa.com/amoomolla/1297 📙 داستان تنها شهید ایرانی در کربلا https://eitaa.com/amoomolla/2022 📔 داستان پیامبر https://eitaa.com/amoomolla/2617 📘 داستان ولادت امام عسکری https://eitaa.com/amoomolla/2776 📕 داستان شب یلدا https://eitaa.com/amoomolla/2984 📗 داستان پادشاه بی دین و وزیر مومن https://eitaa.com/amoomolla/3451 📔 داستان عفو بخشش https://eitaa.com/amoomolla/3569 📙 داستان امام حسین علیه السلام https://eitaa.com/amoomolla/3636 📗 ماهی قرمز https://eitaa.com/amoomolla/3699 📚 بخش دوم : داستانهای بلند و سریالی 📙 سفر فضایی و سیب جادویی https://eitaa.com/amoomolla/629 📘 جشن تولد https://eitaa.com/amoomolla/748 📗 داستان حضرت یونس 🐳 https://eitaa.com/amoomolla/790 📔 داستان حضرت آدم https://eitaa.com/amoomolla/846 📕 عموملا و علا در کربلا https://eitaa.com/amoomolla/1303 📗 مهمان ایران https://eitaa.com/amoomolla/1334 📙 عموملا و حمید مولا https://eitaa.com/amoomolla/1678 📘 ماجراهای نواب https://eitaa.com/amoomolla/2137 📔 هیدرا https://eitaa.com/amoomolla/2950 📗 ام البنین ، بانوی نازنین https://eitaa.com/amoomolla/3309 📕 پسر گربه ای 🐈 https://eitaa.com/amoomolla/3533 📔 زندگینامه سردار سلیمانی https://eitaa.com/amoomolla/3580
👈 🌸 معلم به رضا گفت : 🌹 رضا جان ! صبح که از خواب پا میشی 🌹 چیکار میکنی ؟! 🌸 رضا گفت : 🌷 آقا معلم اجازه ! 🌷 راستش پتو می کشم رو خودم 🌷 و دوباره می گیرم می خوابم !! 🌸 معلم به محمد گفت : 🌹 محمد جان ، تو چی ؟ 🌸 محمد گفت : 🌟 آقا اجازه ! ما تا بیدار شدیم 🌟 میریم دست و صورتمون رو میشوریم ! 🌸 معلم گفت : 🌹 آفرین آقا محمد که سحر خیزه 🌹 خب بعدش چیکار میکنی ؟ 🌸 محمد گفت : 🌟 آقا میریم می شینیم سر سفره 🌟 با خانواده ناهار میخوریم ! 😁😍 🔮 @amoomolla
🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و پنجم 🌸 🇮🇷 نگهبانان زندان ، از همه جا غافلگیر شدند . 🇮🇷 و از پس زندانیان بر نیامدند . 🇮🇷 و مجبور شدند تسلیم شوند . 🇮🇷 فرمانده زندان نیز ، 🇮🇷 آرام آرام به طرف اتاق لیزر رفت . 🇮🇷 و دوباره آن را روشن کرد . 🇮🇷 تا کسی نتواند از سیاره خارج شود . 🇮🇷 و کلید خاموشی آن را ، از کار انداخت . 🇮🇷 با از کار انداخت کلید خاموشی لیزر ، 🇮🇷 دیگر هیچ کسی نمی تواند ، 🇮🇷 لیزر و شوک برقی را خاموش نماید . 🇮🇷 و تنها راه خاموش شدن آن ، 🇮🇷 هفت کلیدی بود ، 🇮🇷 که در دست هفت پادشاه قرار داشت . 🇮🇷 زندان کاملا به دست شورشیان افتاد . 🇮🇷 هیدرا و چند نگهبان نیز ، 🇮🇷 به کمک زندانیان اصلاح شده ، 🇮🇷 دروازه قلعه را بستند و با کمک هم ، 🇮🇷 از قلعه و زنان و بچه ها ، محافظت کردند . 🇮🇷 ناگیتان ، به طرف سیاره سیسون رفت . 🇮🇷 و به دنبال دروازه می گشت . 🇮🇷 محل سکونت جنیان را پیدا کرد . 🇮🇷 و سراغ دروازه را ، از آنان گرفت . 🇮🇷 جنیان ، از دادن اطلاعات به ناگیتان ، 🇮🇷 امتناع کردند . 🇮🇷 اما ناگیتان به دوستانش دستور داد ؛ 🇮🇷 تا به طرف جنیان تیراندازی کنند . 🇮🇷 دوستان ناگیتان ، 🇮🇷 به قتل و کشتار جنیان پرداختند . 🇮🇷 حتی خانواده و برادران هیدرا را ، 🇮🇷 وحشیانه به قتل رساندند ‌. 🇮🇷 تا اینکه یکی از جنیان ، 🇮🇷 مکان دروازه را به آنان نشان داد . 🇮🇷 ناگیتان و دوستانش ، وارد دروازه شدند . 🇮🇷 و در بیت المقدس ، 🇮🇷 در مسجدالاقصی فرود آمدند . 🇮🇷 بعد از اینکه همه دوستان ناگیتان ، 🇮🇷 از دروازه بیرون آمدند ، 🇮🇷 ناگیتان دستور داد تا دروازه را نابود کنند . 🇮🇷 تا کسی آنان را تعقیب نکند . 🇮🇷 ناگیتان ، جمعیت زمین را ارزیابی کرد . 🇮🇷 جمعیت کل زمین ، 🇮🇷 بیشتر از جمعیت همه سیارات بود . 🇮🇷 و چون نیرو و سلاح کافی نداشت 🇮🇷 و اطلاعاتی از قدرت زمینیان ندارد ، 🇮🇷 فکر مبارزه با انسان ها را ، 🇮🇷 از سرخود بیرون آورد . 🇮🇷 و خودش را ، 🇮🇷 به عنوان نماینده صلح در کهکشان ، 🇮🇷 به زمینیان معرفی کرد . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla