هدیه به مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها صلوات بفرستید
🌸🌸🌸🌸
#عموهای_فغانی
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
بهار بود اما گنجشک ها نمیخواندند جلوی در کلبهای که از گل و سنگ ساخته شده بود نگاه میکردند میرفتند، صدایشان انگار خفه شده بود. چندین کلاغ به گهوارهای سفید و زیبا نگاه میکردند و روی آن تاب میخوردند اما به جای قار قار وای وای میکردند و گهواره بالا و پایین میشد. دو پسربچه و یک دختر زل زده بودند به گهواره و خونی که روی زمین ریخته بود و چادری که با در یکی شده بود. در نیم سوخته گوشهای افتاده بود کنار باغچه. پدر چند بار آمد در را ببرد هر بار میآمد بوی عطر مشامش را پر میکرد و چشمهایش پر از اشک میشد و میرفت. پیام فرستاده بود برای چندتا از دوستانش که آنها بیایند ببرند. دیشب به چند خانه سر زده بود از آنها کمک خواسته بود روی اسب خانمش نشسته بود اما به سختی.
همه درها را رویشان بسته بودند و هیچکس انگار آن را نمیشناخت. شبیه غریبههایی داخل شهر شده بودند.
صدای گریهای در شهر پیچیده بود، شب و روز نداشت مدام صدا میپیچید، اگر در پستوی خانه بود و در گوشت پنبه گذاشته بودی و تمام درها هم بسته بودی باز این صدا میآمد، از خانهی غمها صدا میآمد، صدا از بیت الاحزان میآمد خانهی غم و اندوه. مردم میدانستند باید باد بهاری صورتهایشان را نوازش بدهد و هر گندمی که میکارند هزار خوشه بدهد اما گندمها به سختی به بار مینشستند، انگار خشک سالی آمده بود بهار خزان شده بود، پیرمرد نشسته بود جلوی در و با عصایش داشت برای خودش شکلی میکشید، انگار تصویر یکی بود یک مرد ریش بلند که ریشهایش زشت و بد بودند، داشت آن ریشها را قرمز و نارنجی میکرد. مرد سر کچلی داشت. مو برایش نکشیده بود گفت:« پیامبر که رفت برکت از این شهر و دیار هم رفت همه وقیح شدند انگار منتظر بودند او بمیرد.» جوانی نشسته بود کنار دستش، نگاهش به نقاشی روی زمین بود گفت:« هنوز بوی دود و چوب سوخته از این کوچه نرفته است.» بعد خودش حرفش را اصلاح کرد و گفت؛« از این شهر نرفته.»
پیرزنی که داشت بار خرما به دوش میکشید گفت:« باردار بود ای براش بمیرم به شوهرم گفتم بره کمک ترسید.» پیرزن بغض کرد و اشک هایش را از روی چشمهایش پاک کرد، تندی این طرف و آن طرف را نگاه کرد که کسی ندیده باشد اشک ریخته است.
جوان دستی به دستارچهیِ مشکی با خطهای سفید کشید و نگاهی به تصویر پیرمرد کرد که کنارش مردی بد هیکل و ترسناک کشیده بود که دستهایش بسته بود و جوان گفت:« شوهرت از مهاجرین بود او که بترسد وای به حال ما.»
پیرمرد پوزخند زد و اشکهایش چکید روی مردی که انگار داشت به او نگاه میکرد اما دستهایش با طناب بسته شده بود در تصویر و گفت:« منم از انصار بودم که هیچ غلطی نکردم ترسیدم صد سالم است اما ترسیدم.»
صدای گریه دیگر نیامد و اذان پیچید بین شهر، الله اکبر.
گرد و خاکی آن طرف شهر گرفته بود. مردم جمع شده بودند داشتند میرفتند وسط شهر، جوان پرسید کجا میروید؟ پیرمرد که ریش هایش به پاهایش میرسید و چندین زن که کودکانی را در آغوش کشیده بودند با عجله میرفتند، پیرمرد ایستاد و نگاهی به آنها کرد گفت؛« به دستور خلیفه میرویم سر قبر پیامبر نماز بخوانیم.» خلیفه واژهای که تا چندین روز پیش برای یکی مشخص بود و هیچکس بر سر آن دعوایی نداشت،حالا همه چیز عوض شده بود، انگار آسمان آمده بود زمین و زمین رفته بود آسمان.
جوان با خودش فکر میکرد، به جای اکرام دختر پیامبر دنبال پیامبری هستند که به جای او حرف میزنند و حالا خودشان به جای پیامبر و خدا تصمیم میگیرند.
جوان گفت:« پس جوانان کجا هستند. همه پیرمرد هستید.» پیرمرد عصایش را تکان داد به سوی جوان و گفت:« رفتهاند دنبال علی شاید او هم ببرند نماز.» جوان تا اسم علی آمد ساکت شد، آب دهانش خشک شد.هیچ چیزی نگفت.
پیرمرد هم خودش فهمید و سکوت کرد و به راه افتادند.
زمستان شده بود، پاییز نیامده همه جا خشکیده بود صدای گریهای در شهر نبود، پیرمرد نقاش دیروز مرد وقتی داشت از کناری میگذشت زیر سم اسبهای چندین مرد جنگی مرد استخوانهایش له شده بود. جوان یکی از مردان خلیفه شده بود دنبال علی رفته بود بگوید:« باید خلیفه بر جنازهی خانمش نماز بخواند بیخود خودش دفن کرده است» اما همین که جوان رفته بود در خانه و صورت درهم کشیده علی را دیده بود فرار کرده،دخت پیامبر شبانه دفن شده بود.
علی کمرش کمی خم شده بود آن قهرمان خیبر انگار موهایش سفید شده،نگاهی به بچههای او کرد، گهواره تکه تکه شده انگار تابوتی از آن ساخته بود.انگار شهر خودش یک تنه نالهای غریب میکرد.
#ابوالفضل_گلستانی
تمجید.mp3
زمان:
حجم:
27.16M
تکریم خانواده ۶
تمجید و تعریف اهل خانواده
لازمه ی تعریف و تمجید توجه کردن به نکات مثبت و مثبت اندیشیه
بیان حجت الاسلام محمدرضا فغانی
۲۵ آذر ۱۴۰۲
مسجد ثامن الائمه علیه السلام
🌑🌑🌑
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل نشکنیم...
اگه کسی برامون کاری کرد
قدرش رو بدونیم
من لم یشکر المخلوق
لم یشکر الخالق...
🌸🌸🌸🌸
#عموهای_فغانی
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
#طنز
مورد داشتیم
یارو خواسته شیشه نوشابه رو بزاره تو یخچال دیده جا نمیشه...
یه کم ازش خورده دوباره امتحان کرده...
میگن یخچاله سوخته از خنده😂😂😂*
#عموهای_فغانی
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
اون کدوم نمازه که
اذان و اقامه اصلا نداره؟
🤔🤔🤔
پاسخ خودتون رو به آیدی
@admin_amoufaghani
تا پنج شنبه ۳۰ آذر ماه ساعت ۲۲ بفرستید
دو تا کارت شارژ ۱۰ هزار تومانی هدیه ماست به شما ...
🌸🌸🌸
#عموهای_فغانی
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
با سلام و احترام
قراره با کمک شما عزیزان
برای نیازمندان تحت پوشش
بسته های یلدایی تهیه کنیم...
اگر مقدوره بسم الله بگید
ولو با ۱۰ هزار تومان
صدقاتتون رو هم می تونید بفرستید
می خوایم
انار
پرتقال
و تخمه
تهیه کنیم ...
منتظر کمک هاتون هستیم...
۵۰۴۱۷۲۱۰۶۸۸۲۹۰۵۱فغانی 🌸🌸🌸🌸 #عموهای_فغانی @amoufaghani ┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅ https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33 ┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
خیلی به این پیاما اعتنا نمی کنم
و معمولا بهشون کمک نمی کنم
و کمک هامون برای خانواده هایی هست که شناسایی کردیم و تشکیل پرونده دادیم براشون ...
روزانه از این دست پیاما برام میاد و کمک می خوان ولی چون نمیشناسم کمک نمی کنم
اما این یه دونه که
ازم خواسته که شارژ ۱۰ هزار تومنی رو پولش رو براش واریز کنم یکم برام حساس اومد ...
کاشکی هیچ کس تو این شرایط قرار نگیره که برای شب یلدا به ۱۰ هزار تومان نیاز پیدا کنه ...
😔😔😔
#عموهای_فغانی
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
از صبح تقریبا ۴۰۰ هزار تومان برای یلدا جمع شده
۳۱۳ برای این خانواده واریز شده
لطفا اگر میتونید همراهی کنید ...
🌸🌸🌸
#عموهای_فغانی
@amoufaghani
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅
https://eitaa.com/joinchat/765919357C24fa421e33
┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅