eitaa logo
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
928 دنبال‌کننده
32هزار عکس
15.1هزار ویدیو
287 فایل
💫 #مهدی_جانم https://eitaa.com/amtewi 🔹هرروز را از تو سرودن عشق است 🔸در هر غزلی تو را ستودن عشق است 🔹زنده ایم به عشق شهادت در رکابت 🔸در صبح ظهور باتو بودن عشق است ادمین کانال @Nava_70
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 〰🔘〰🔘〰🔘〰🔘 🖤السلام علیک یا ابا عبدلله🖤 🏴 1⃣ قسمت اول ▪️حضرت زینب سلام الله علیها▪️ من زینب دختر علی ابن ابیطالب (علیه السلام) هنگام ازدواج با پسر جناب جعفر طیار شرطی گذاشتم که هرگز از برادرم حسین جدا نخواهم شد و حسين امروز در زاد روزش در سوم شعبان سال ۶۰ هجری قمری عزم مهاجرت به مکه دارد. به یاد دارم ابن عباس برای انصراف ایشان از مهاجرت به خدمتشان مشرف شدند ولی هنگام بیرون آمدن از نزد ایشان «واحسیناه» میگفت. ما به مکه مهاجرت و تا ذیحجه آن سال در مکه اقامت کرده و در این ایام سیل نامه های اهل کوفه به محضر اباعبدالله (علیه السلام) سرازیر بود. در روز هفتم ذیحجه عمر سعد ملعون با لشکر انبوهی وارد مکه شد که از طرف یزید از نور چشمانم بيعت گرفته و یا با او بجنگد لکن در همان روز اباعبدالله (علیه السلام) برای آنکه حرمت حرم امن الهی شکسته نشود از مکه به همراه یارانش خارج شد. یادم است که در ساعت آخر شب از مکه حرکت کردیم که محمد حنفیه مهار ناقه برادر را گرفت و گفت: یا ابا عبدالله از چه روی در رفتن شتاب نمودی؟ آنحضرت فرمودند: ساعتي قبل جدم رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) نزدم آمد و فرمود «یا حسین به سوی عراق رو زیرا خدا مایل است تو را کشته ببیند» محمد حنفیه گفت اکنون که برای کشته شدن می روی این زن و بچه ها را برای چه با خود می بری؟ حسین (علیه السلام) فرمود: جدم به من فرمودند: خداوند میخواهد این زنان را اسیر ببیند. به هر روی ما به سمت عراق حرکت کردیم. ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
‍ ‍ 〰🔘〰🔘〰🔘〰🔘 🖤السلام علیک یا ابا عبدلله🖤 🏴 #مقتل 1⃣ قسمت اول ▪️حضرت زینب سلام الله علیها▪️ م
〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 🏴 2⃣ قسمت دوم ▪️حضرت زینب سلام الله علیها▪️ من زینب دختر علی ابن ابیطالب (علیه السلام): ما به همراه قافله سالارمان در راه کوفه هستیم. یادم است یکی از روزها لشکری از فرشتگان که جدمان را یاری نموده بودند به محضر برادر مشرف و سلام نمودند و گفتند: ای حجت خدا ذات مقدس حق تعالی در بسیاری جنگها بوسیله ی ما جدت را یاری نمود و حال ما را برای یاری شما فرستاده است؛ اما حسین (عليه السلام) فرمود ‍وعده ی ما با شما در سرزمینی بنام کربلاست آنجا نزد من آیید. روزی دیگر گروهی از جنیان نزد آن حضرت آمدند و عرض کردند ما شیعیان تو هستیم اگر دستور دهی تمام دشمنانت را نابود میکنیم و شما در وطن خود بمانید، اما برادرم فرمودند: به خدا قسم قدرت ما برای کشتن آنها بیشتر از شماست اما شما در روز عاشورا نزد ما بیایید. در منزلگاه ثعلبیه برادرم در خواب بود که پس از لحظه ای بیدار شدند و فرمودند هاتفی آواز داد که"این قافله با شتاب میرود و مرگ با شتاب آنها را بسوی بهشت میبرد". برادرزاده ام علی گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ - آری بخدا قسم ما بر حق هستیم. - در اینصورت هرگز از مرگ باکی نخواهیم داشت. - پسر جانم خدا تو را جزای خیر دهد. و ما همچنان بسوی میعادگاه روانه ایم. ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 🏴#مقتل 2⃣ قسمت دوم ▪️حضرت زینب سلام الله علیها▪️ من زینب
〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 3⃣ قسمت سوم ▪️حضرت رقیه سلام الله علیها▪️ من فاطمه، لقبم رقيه، دختر حسين ابن علي (عليهم السلام) شرح اندوه و ظلمي كه بر من رفته، در كدامين دفتر قابل احصاء است؟ من در آغوش اسوه محبت به خدا و معدن رحمت الهي پرورش يافتم و در شهر جدّمان رسول الله (صلي الله عليه و آله) محل احترام و تعظيم وارادت دوستداران اهل بيت (عليهم السلام) بوديم. اما اكنون؛ به دستور يزيد ملعون ما را در منزلي خرابه كه از گرماي روز و سرماي شبهاي شام بلا در امان نيستيم، منزل داده اند. امشب در اثر خستگي و جراحات وارده در سفر اسارت از كربلا تا شام، لحظاتي خوابم برد و در خواب پدر عزيزم را ديدم كه مي فرمود: "عزيزم نزد ما بيا" از خواب كه بيدار شدم ديگر توان دوري از محبوبم را نداشتم و از عمه جانم سراغ پدر را گرفتم. با درخواست من گويا غمهاي عمه جان بيشتر از پيش شد و چندي نگذشت كه شيون زنهاي حرم از خرابه تا قصر يزيد ملعون مي رسيد. اما ناگهان عطر حضور پدر در فضا پر شد! مامورين يزيد ملعون طبقي را به نزد من آوردند كه روي آن پوشيده، ولي شميم خوش پدرم از آن به مشام ميرسيد. پارچه را كه كنار زدم رأس مطهر پدرجان بود كه گويا به دلداري نازدانه اش آمده بود. "اي پدر چه كسي مرا در اين كودكي يتيم كرده است؟" "اي پدر چه كسي محاسن زيبايت را به خون مطهرت رنگين نموده است؟" "اي پدر مرا با خود ببر..." السلام عليك يا اباعبدالله. ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 #مقتل 3⃣ قسمت سوم ▪️حضرت رقیه سلام الله علیها▪️ من فاطمه
‍ ‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 4⃣ قسمت چهارم ▪️جناب حر▪️ من حرّ فرزند يزيد رياحي؛ از زماني كه مامور شدم حسين عليه السلام را محاصره و راه را بر ايشان ببندم، گمان نمي بردم كه كار به اينجا برسد. امروز دهم محرم، پس از خطبه اي كه حسين عليه السلام قرائت فرمود و نسب خود را متذكر لشكر عمر سعد ملعون شد و بر مقاتله كنندگان با اهل بيت عليهم السلام نفرين نمود، عمر سعد اولين تير را بسوي اصحاب حسين‎ عليه السلام و يارانش پرتاب و بدنبال آن باراني از تير حرم اهل بيت عليهم السلام را نشانه رفت. من به نزد عمر سعد ملعون رفته و گفتم آيا واقعاً با حسين ‎عليه السلام خواهي جنگيد؟ باشنيدن پاسخ مثبت او بدنم به لرزه افتاد و به گوشه اي رفتم. بخدا قسم خود را در ميان بهشت و دوزخ مخيّر ميبينم. ولي بخدا قسم چيزي را بر بهشت ترجيح نميدهم اگر چه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند. پس بر اسبم سوار شده و به خيمه گاه اباعبدالله‎ عليه السلام نزديك شدم. دو دست خود را برسر گذاشته و بدون اينكه از اسب پياده شوم عرض كردم:"خداوندا بسوي تو توبه ميكنم، مرا بپذير زيرا من دوستان تو و فرزندان دختر پيامبرت را ترسانده ام" سپس به مولايم حسين‎ عليه السلام عرض كردم:"جانم فداي تو باد، من آن كسي هستم كه بر تو سخت گرفتم و نگذاشتم به مدينه برگردي. گمان نمي بردم اين قوم كار را به اينجا برسانند. حال اگر جانم را فدايت كنم به عنوان توبه من پذيرفته خواهد بود؟" حسين‎ عليه السلام فرمود؛"آري خداوند توبه تو را مي پذيرد، پياده شو" اما من از نگاه كودكان حرم احساس كردم اگر پياده شوم آنها فكر ميكنند براي جنگ آمده ام و شايد بيشتر بترسند. عرض كردم:"اجازه فرماييد نخستين كسي باشم كه در راه شماكشته ميشود" حضرت اجازه فرمودند و من پس از آنكه عده اي از شجاعان و دليران لشكر عمر سعد را به درك واصل كردم در اثر جراحات و محاصره ايشان به زمين افتادم. در لحظات واپسين مولايم را بر بالاي سرم ديدم، ديدم كه خونها را از صورتم پاك كرده و مي فرمودند:"تو آزاد مرد هستي آنچنانكه مادرت تو را ((حرّ)) نام نهاده و تو در دنيا و آخرت آزاده اي. ◀️ ادامه دارد...... 🍃السلام عليك يا اباعبدالله‎🍃 ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
‍ ‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 #مقتل 4⃣ قسمت چهارم ▪️جناب حر▪️ من حرّ فرز
〰🔘〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 5⃣ قسمت پنجم ▪️جناب زهیر ابن قین▪️ من ديلم همسر زهير ابن قين؛ بهمراه جمعي از دو طايفه بني فزاره و بجيله از مكه راه مي پيموديم تا در بين راه با كارواني كه قافله سالارشان حسين عليه السلام بود مصادف شديم. ما هر جا ايشان منزل مي كردند در فاصله اي دورتر از ايشان رحل اقامت مي افكنديم. لكن يكي از روزها به ناچار درمحلي اتراق كرديم كه كاروان اهل بيت عليهم السلام نيز منزل كرده بودند. درحال غذا خوردن بوديم كه فرستاده اي آمد. "اي زهير! اباعبدالله عليه السلام مرا نزد تو فرستاده تا به محضر ايشان برسي." از شنيدن اين پيام لقمه از دست زهير افتاد و حالش مانند كسي كه پرنده اي برسرش قرار گرفته و مي خواهد اورا بگيرد بود. اين حال را كه ديدم گفتم : "سبحان الله پسر پيامبرتو را مي طلبد و تو نميروي؟ چه مي شود اگر خدمتش برسي و كلام او را بشنوي؟" زهير برخواست و به سوي خيمه گاه فرزند زهرا سلام الله عليها رفت. هنگامي كه برگشت چهره اش برافروخته و نوري در چشمانش مي درخشيد. او گفت:"من تورا طلاق دادم زيرا دوست ندارم بواسطه من زحمتي به متوجه گردد. من تصميم گرفته ام با حسين عليه السلام باشم و جان خود را فداي او كنم." "خداوند يار و ياور تو باشد و تو را به خوشبختي برساند. ولي از تو خواهشي دارم كه روز جزا نزد جد حسين عليه السلام مرا شفاعت نمايي." پس از آن زهير رو به اصحاب قافله اش كرد و گفت: هر كه مايل است با من بيايد و گرنه اين آخرين ديدار ماست...." در شب عاشورا نيز پس از خطبه مولايش چنين گفت: "بخدا سوگند اي پسر پيامبر دوست داشتم هزار بار كشته و باز زنده شوم و خداوند شما و برادران و اهل بيت شما را زنده بدارد." او كسي بود كه در ظهر عاشورا خود را سپر ابا عبدالله قرارداد و پس از آن جانش را فداي مولاي خود كرد. ▪️السلام عليك يا اباعبدالله▪️ ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
〰🔘〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 #مقتل 5⃣ قسمت پنجم ▪️جناب زهیر ابن قین▪️ من د
‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 6⃣ قسمت ششم ▪️حضرت قاسم علیه السلام▪️ من قاسم، فرزند حسن ابن علي ابن ابيطالب عليه السلام هستم در خردسالي پدرم شهيد زهر كينه شجره ملعونه شد و در آغوش پر مهر عمو جانم تربيت يافتم. ديشب هنگام سخنان و اتمام حجت امام زمانم در خصوص امروز كه فرمودند: "همه مردان لشگرم شهيد خواهند شد" من نيز سوال كردم: -"عموجان آيا من هم شهيد خواهم شد؟" -"شهادت نزد تو چگونه است عزيزم؟" -"شيرين ترازعسل! " اما امروز هرچه ميكنم اذن ميدان نميدهند. آه خدايا گويا همه غمهاي دنيا روي قلبم ريخته اند. يادم آمد پدر جانم هنگام شهادت مطلبي به من فرمودند: -"پسرم، قاسم، نوشته اي مهر و موم به تو ميدهم كه آن را باز نخواهي كرد مگر وقتي اندوه و غم بيش از توانت به تو هجوم آورد" واين لحظه همان موعد است پس آن نوشته را باز ميكنم؛خدايا چه بشارتي! چه اجازتي! اذن ميدان مرا پدر جانم قبل از شهادتشان از برادر گرفته اند: "پسرم قاسم، اگر در روز عاشورا همراه عمويت حسين عليه السلام بودي مبادا ايشان را تنها گذاري" اين دستخط را كه نشان عمو جانم دادم هر دو بياد روزهاي خوش در كنار هم بودن گذشته، گريستيم تاجايي كه بي حال شديم. عموجانم خودشان مرا براي رزم آماده كردند و صورتم را پوشاندند، جنگ نماياني كردم و عده اي از حراميان را به درك واصل كردم اما هنگامي كه پوشش از صورتم كنار رفت پيروان ابي سفيان مرا محاصره و همه كينه ها از پدرم و جدّم حيدر كرار را بر من فرود آوردند و من فقط يك كلمه گفتم: "عمو جان ". عمو جانم كه اين صحنه را ديدند مانند شير غضبناك خود را بالاي سر من رساندند و فرمودند: "بخدا قسم بر من سخت است كه مرا بخواني و جواب نگويم يا جواب بگويم و براي تو سودي نداشته باشد، بخدا قسم امروز روزي است كه عموي تو دشمنش زياد و ياورش كم است". ▪️السلام عليك يا اباعبدالله▪️ ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 #مقتل 6⃣ قسمت ششم ▪️حضرت قاسم علیه السلام▪️ من قاسم،
‍ 〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 7⃣ قسمت هفتم ▪️حضرت علی اصغر علیه السلام▪️ من رباب، همسر فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اكنون سه روز است كه آب بر حرم اهل بيت بسته شده و آبي كه سهم ابالفضل (عليه السلام) بود نيز ايشان به كودكان داده اند. امروز در روز عاشورا اصحاب مولايم حسين (عليه السلام) جانشان را فداي او نمودند و پس از ايشان بني هاشم نيز به شهادت رسيده اند. اكنون: در حرم پسر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله)جز فرزند بيمارش، زين العابدين (عليه السلام) كه در آتش تب بيهوش است. مردي باقي نمانده است. مولايم پس از لحظاتي مبارزه با حراميان به سوي خيمه ها آمده اند. سرورم زينب (سلام الله عليها) و دختران ايشان اطراف آنحضرت را گرفتيم. بعضي مي گفتند"اي پدر ما را به حرم جدّمان بازگردان" بعضي ديگرمي گفتند"فدايت شوم اي يادگار مادرم آيا اين آخرين ديدار ماست؟" به ناگاه صداي گريه فرزندم از خيمه بلند شد و من شرمنده او كه شيري براي سيراب كردنش ندارم. گويا ميان آنهمه شيون حسين (عليه السلام) فقط صداي فرزندم را مي شنيد. سرورم زينب (سلام الله عليها) كه اين صحنه را ديدند عرض كردند:"برادر جان اين كودك سه روز است آبي ننوشيده، براي او جرعه اي آب بخواه" پس مولايم حسين (عليه السلام) لباس رزم از تن بدر كرد و عبا و عمامه جدش را طلب نموده و پوشيد و سپس فرزندم را گرفته و رو بسوي لشگر عمر سعد ملعون فرمودند: "اي مردم شما ياران و خانواده ام را كشتيد و تنها اين كودكم باقي مانده است، آيا نمي بينيد كه چگونه از شدت تشنگي لبهايش را بهم ميزند و بيتاب شده است؟ اگر ميخواهيد خودتان او را ببريد جرعه اي آبش بنوشانيد. "شنيدم كه عمر سعد ملعون گفت: "حرمله اورا سيراب كن!" ناگهان تيري از كمان جست و ديگر.... تنها ديدم مولايم حسين (عليه السلام) خون فرزندم را به سوي آسمان پرتاب كردند و قطره اي از آن به زمين بازنگشت. من، رباب، همسر پسر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)؛ تا آخر عمر خود در زير هيچ سايه اي ننشستم و دو چيز را تا پايان عمرم فراموش نكردم: لبهاي كوچك فرزندم كه در آخرين لحظات بهم مي خورد وديگر؛ نگاه مغموم مولايم حسين (عليه السلام) در حال برگشت به خيمه ها با پيكر فرزندم كه زير عبايشان گرفته بودند..... ▪️السلام عليك يا اباعبدالله▪️ ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
‍ 〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 #مقتل 7⃣ قسمت هفتم ▪️حضرت علی اصغر علیه السلام▪️ من ر
‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله 🏴 💠 8⃣ قسمت هشتم ▪️حضرت علی اکبر علیه السلام▪️ ما گروهي از ملائك بوديم كه در بعضي جنگها رسول الله (صلي الله عليه و آله) را ياري نموديم و هنگامي كه در مسير حركت پاره تن ايشان بسوي كوفه بخدمت اباعبدالله (عليه السلام) رسيديم تا ياريشان نماييم امرفرمودند كه در كربلا نزد ما آييد. اكنون: روز عاشورا؛ به امر ايشان از مداخله منع شده ايم در حالي كه بدنهاي چاك چاك اصحاب ايشان روي خاك افتاده است. بجز بني هاشم كسي براي ياري فرزند رسول خدا نمانده است. پس: اولين فرد از بني هاشم فرزند برومند اباعبدالله (عليه السلام) است كه نزد ايشان آمده است. –" اي پدر اگر اجازه دهي به ميدان روم و جان خويش فدايتان كنم." – " اي ميوه دلم و نور چشمانم، خدا تورا جزاي خير دهد، برو ولي آهسته قدم بردار تا پدرت رفتن تورا تماشا كند! خدايا تو شاهد باش كه جواني به سوي اين حراميان مي رود كه از لحاظ اندام و اخلاق و گفتار، شبيه ترين مردم به پيامبرت بود و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت بوديم با اين جوان مي نگريستيم." سپس حسين (عليه السلام) رو به عمرسعد ملعون كرد و فرمود: "اي پسر سعد ! خدا رحم تو را قطع كند چنانكه رحم مرا قطع نمودي !". در اين لحظه علي ابن الحسين (عليه السلام) به درياي لشكر دشمن زد ومي فرمود :"با ضربه شمشير جواني هاشمي و علوي شما را ميزنم! و خدا در ميان ما حاكم است نه پسر زنازاداه !". عده زيادي از ملعونين به درك واصل شدند وپس از لحظاتي علي ابن الحسين (عليه السلام) به نزد پدر بازگشتند. برقي در چشمان پدر درخشيد و فرزندش را در آغوش كشيد. علي ابن الحسين (عليه السلام) عرض كردند :" اي پدرعزيزم! تشنگي جانم را به لب رسانده و سنگيني لباس رزم مرا به سختي انداخته. آيا ممكن است با اندكي آب مرا سيراب كني؟" – " واغوثاه فرزندم، از كجا براي پدرت آب فراهم است؟ بازگرد نور چشمانم؛ زيرا بسيار نزديك است كه جدت را ملاقات كني و از دست ايشان جام سرشاري بنوشي كه پس از آن تشنه نشوي ". اين آخرين ديدار پدر و پسر بود و پس از آن علي ابن الحسين (عليه السلام) حمله بسيار شديدي كرد كه ناگهان تيري از سوي يكي از ملعونين او را هدف قرار داد و ايشان كه توانشان كم شده بود بروي زمين افتادند و فرياد زدند: " پدرجان! خداحافظ و سلام بر تو باد! اينك اين جدم محمد (صلي الله عليه و آله) است كه شما را سلام ميرساند و مي فرمايند: "اي حسين! زود نزد ما بيا! ". حسين (عليه السلام) به بالين فرزندش شتافت و صورت بر صورت وي نهاد و آهي از نهاد كشيد كه همگان گفتند جان به جان آفرين تسليم كرد. ما شنيديم كه مي فرمود: " پسر جانم! خدا بكشد كساني كه تو را كشتند. چقدر جسارت كردند بر خدا! چقدر حرمت رسولش را شكستند! بعد تو خاك بر سر اين دنياي بي وفا باد !" اين لحظات طولاني شد تا صداي هلهله لشكر عمر سعد ملعون بلند شد و گفتند حسين (عليه السلام) نيز به پسرش ملحق شد. اينجا بود كه زينب، دختر اميرالمومنين (عليه السلام)؛فرياد زنان بسوي حسين (عليه السلام) دويد و مي فرمود: "واي برادرم ! واي پسر برادرم! برادر تو را چه ميشود؟ "در اينجا حسين (عليه السلام) فرمود خواهرم به خيمه ها بازگرد و رو بسوي خيمه ها فرمود "اي جوانان بني هاشم، بياييد و پيكر برادرتان را به خيمه ها برسانيد...." ▪️السلام عليك يا اباعبدالله▪️ ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
کانال ܫࡎـــܝ‌ ࡈ߭ߊߺـــܣࡐ‌ܝ‌
‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله 🏴 💠 #مقتل 8⃣ قسمت هشتم ▪️حضرت علی اکبر علیه السلام▪️ ما
‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 9⃣ قسمت نهم ▪️حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام▪️ من علي ابن ابي طالب، برادر آخرين فرستاده خدا و وصي پيامبر خاتم هستم. پس ازگذشت چند سال از شهادت همسرم؛ دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بدست اولين ظالم به اهل بيت، از عقيل برادرم خواستم تا از ميان قبايلي از عرب كه به شجاعت و جنگاوري شهره بودند همسري براي من انتخاب كند. عقيل فاطمه كلابيه را برگزيد و ايشان در بدو ورود به منزل خواهشي مطرح كرد: -" از شما تقاضا دارم مرا بنام فاطمه صدا نزنيد ". او فرزنداني بدنيا آورد كه همان ادب و شجاعت و وفاداري مثال زدني مادرشان را به ارث برده بودند. اولين ايشان: عباس. زيبايي خيره كننده او باعث شد لقب (ماه خانواده ) را به او بدهند و ادب و كمالات او باعث شد لقب(ابالفضل) يعني صاحب كملات را برايش انتخاب كنند. در جنگ صفين او ۱۳ سال بيش نداشت كه خودم نقاب به چهره اش زده و راهي ميدانش كردم. ابو شعتاء از دلاوران كفار گفت يك پسر من براي او بس است! عباسم نُه پسر او را به درك واصل كرد و سپس خود ابوشعتاء را نيز از پاي درآورد. جنگ در حال مغلوبه شدن بود كه گفتم "اي عباس، فرزندم بازگرد!". سپاهيان عرض كردند يا اميرالمومنين بگذار كار را يكسره كند! اما من گفتم: -"او ذخيره حسين است!". و اكنون؛ روز عاشورا؛ براي ميوه دلم و نور چشمانم حسين (عليه السلام) كسي جز عباس باقي نمانده و لشكر عمر سعد ملعون جرات حمله به ايشان را ندارد. عباسم مانند پروانه اي گرداگرد شمع وجود فرزندم حسين (عليه السلام) مي گردد و منتظر اجازه ايشان براي رزم مي باشد. اما حسين (عليه السلام) هنوز اجازه ميدان نداده است. عباس هنگام پاسداري از خيمه ها و گشت در اطراف آنها به منظور جلوگيري از حمله غافلگير كننده دشمن، ناگاه متوجه صحنه اي شد كه ديگر تاب تحملش را نداشت. در يكي از خيمه ها كه محل جمع آوري و قراردادن مشكهاي آب بود، كودكان حرم از شدت تشنگي روي زمين مرطوب خوابيده بودند تا بلكه كمي از شدت تشنگي ايشام كم شود. با ديدن اين حال عباس به خدمت حسين (عليه السلام) رسيد و عرض كرد: -"اي مولاي من، سينه من تنگ شده و ديگر تاب ديدن كودكان تشنه حرم را ندارم، اگر اجازه دهي به ميدان روم و اين قوم ستمكار را به سزاي عملشان برسانم." - "اي عباس تو امير لشكر من و علمدار من هستي چگونه تو را از دست دهم؟ حال كه عزم ميدان داري قبل از آن آبي براي كودكان فراهم نما. من نيز ازسوي ديگري حمله مي كنم تا تو بتواني آب را به خيمه ها برساني". فرزند دليرم عباس مانند شيري غضبناك لشكر عمر سعد را شكافت و خود را به شريعه رساند و مشك را پر از آب نمود و در اين هنگام درخشندگي آب در نظرش آمد و اين اشعار را سرود :"اي نفس خوار شو زيرا كه حسين عطشان است ..." او مشك آب را برداشت و بسوي خيمه ها شتاب كرد. حسينم از سويي رجز ميخواند و عباسم از سوي ديگر تا به اين وسيله از سلامت هم مطلع باشند. اما لحظه اي رسيد كه حسينم هرچه فرياد زد: "انا ابن حيدر" پاسخي نيامد. باز فرياد زد: "انا ابن فاطمه الزهراء" در اين حال بود كه عباسم براي اولين بار در طول عمرش فرياد زد: "يا اخا ادرك اخاك (اي برادر، برادرت را درياب)! " حسين (عليه السلام) با شنيدن اين جمله بسوي عباس شتابان رفت ولي در راه دو بار از مركب پياده شد و بازوان قطع شده عباس (عليه السلام) را بوسيد. وقتي به بالين عباس رسيد كه فرزند دليرم دو دست خود و چشمش را فداي او كرده بود و عرض كرد: -" اي برادر؛ اگر ميشود خون را از چشمانم پاك كن تا تو را براي ديگر بار ببينم!". حسين(عليه السلام) فرمود: "الان كمرم شكست و ديگر راهكاري ندارم اي برادرجانم !". عباس آخرين جملات را به برادر عرض كرد: -"اي برادر از تو خواهشي دارم و آن اينكه مرا به خيمه ها باز نگرداني زيرا روي ديدن كودكان حرمت را ندارم". حسينم تنها به سوي خيمه ها بازگشت كه سكينه دخترش سوال كرد عموي من كجاست؟ او كه طاقت دادن جواب را نداشت بسوي خيمه عباس (عليه السلام) رفت و عمود آن را برداشت يعني كه اين خيمه ديگر صاحبي ندارد...... ▪️السلام عليك يا اباعبدالله▪️ ◀️ ادامه دارد...... ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─
‍ ‍〰🔘〰🔘〰🔘〰 💠السلام علیک یا ابا عبدلله💠 🔟 قسمت دهم ▪️امام حسین علیه السلام▪️ من فاطمه؛ دختر آخرين فرستاده خدا، محمد (صلي الله عليه و آله) هستم. هنگامي كه دومين فرزندم را باردار بودم، مي شنيدم كه فرزندم با من صحبت مي كند و مي گويد: "من مظلوم هستم! من عطشان هستم! ".اين وقايع مرا نگران مي كرد و لذا به پدرم موضوع را عرض كردم و ايشان به من خبري دادند: "دخترم اين فرزند تو را ميان دو نهرآب با لبهاي تشنه شهيد خواهند كرد" - "پدر جانم آيا از ما كسي همراه او خواهد بود؟" -"خير، نه من و نه تو و نه پدرش در كنارش نخواهيم بود". -" واي بر من! پس چه كسي او را ياري خواهد كرد و چه كسي برايش عزاداري خواهد كرد؟" -"اي پاره تنم! نيكوكارترين مردمان او را ياري خواهند كرد و پس از شهادتش مردان و زناني از امت من هر سال براي او نوحه خواهند كرد آنچنانكه برعزيز ترين نزديكان خودعزاداري مي كنند". اين گذشت ودر موقعيتهاي مختلف پس از پدرم، همسرم ابالحسن (عليه السلام) نيزدر مواقع مختلف خبر از شهادت ميوه دلم مي دادند. اما اكنون؛ روز عاشورا؛ ميوه دلم و پاره تنم و نور چشمانم حسين (عليه السلام) تنها شده است. او به طرفين خود نگاهي كرد و اينچنين گفت:"اي حبيب، اي برير، اي مسلم...شما را چه شده است كه شما را ميخوانم ولي مرا پاسخ نميدهيد؟" "آيا كسي هست مرا ياري كند؟ آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دفاع كند؟" پس از آن حسينم براي وداع بسوي خيمه گاه آمد: "اي سكينه، اي فاطمه، اي زينب، سلام من بر شما باد، از شما ميخواهم بعد از من صدا را به شيون بلند نكنيد و طوري نوحه نكنيد كه دشمن شاد شود" هركدام از فرزندانم دور او را گرفته و در حال وداع هستند. حسينم سپس عزم ميدان كرد ولي مركبش از جا حركت نميكرد. آري اين دخترش بود كه پاي مركب را گرفته بود و مي گفت "پدر جانم نمي گذارم بروي!" -"اي سكينه قلب پدر را آتش نزن! خدا در عزاي من بشما جزاي خير دهد و صبر و حلم شما را زياد گرداند." پس از وداع حسينم با حرمش، او به سپاه دشمن حمله كرد، از هر طرف يورش مي برد سپاه دشمن مانند ملخهايي پراكنده مي شده و فرار ميكردند. او عده زيادي را بدرك واصل كرد و هر لحظه چهره اش برافروخته تر مي شد. نور چشمانم و پاره تنم پس از مبارزه اي سنگين، لحظه اي ايستاد تا استراحتي كند. در اين لحظه يك ملعون سنگي به پيشاني ايشان زد كه خون از پيشاني او جاري شد. فرزندم حسين (عليه السلام) دامان جامه خود را بالا گرفت كه خون را پاك كند كه ناگهان حرملة ابن كاهل با تيري زهرآلود قلب نازنين او را نشانه رفت. پاره تنم و ميوه دلم، در حالي روي زمين افتاده است كه ٣٤ زخم شمشير، ٣٣ زخم تير و ٣٣ زخم نيزه بر بدن نازنينش وارد شده است. من فاطمه؛ دختر آخرين فرستاده خدا، محمد (صلي الله عليه و آله)؛ سوگند ياد كرده ام در روز قيامت پيراهن خونين او را به محشر خواهم آورد و از پروردگار محبوبم تقاضاي انتقام فرزندم حسين (عليه السلام) را خواهم خواست..... ▪️السلام عليك يا اباعبدالله▪️ ─┅═༅𖣔🏴🍃🖤𖣔༅═┅─ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🖤🍃🏴𖣔༅═┅─