🌹امام زمانم 🍃تشنه را در طلب آب گوارا تا کی این همه فاصله با حضرت دریا تاکی؟ 🍃سالهامیشود از حال شما بی خبریم این همه در به دری در دل صحرا تا کی؟ 🍃جمعه ها میرسد و میرود اما بی تو انتظار فرج ای دادرس ما، تا کی؟ 🍃دوری از ماست و گرنه تو به ما نزدیکی ما که مردیم، جدایی ز تو آقا تا کی؟ 🍃شیعیان جز تو ندارند پناهی برگرد گریه و ندبه و ذکر فرج ما تا کی؟ 🍃همه جا پرشده از جرم و جنایت آقا دیدن این همه غم، یوسف زهرا تا کی 💠اللهم عجل لولیک الفرج💠 ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

💠#معرفت_افزایی_مهدوی 💢#وظایف_منتظران 🔴 قسمت هشتم وظایف منتظران 🎤#ابراهیم_افشاری ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

📹 راه رهایی از گرفتاری‌ها و بلایای آخرالزمانی 🎥#تصویری ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

💠گروه " گفتمان عصر ظهور " به مناسبت ماه مبارک رمضان 🌙 -تقدیم می کند : 🦋✨مسابقه روزانه 💢 با موضوع : " سیمای ماه دوازدهم در آینه قرآن و روایات " https://eitaa.com/joinchat/2778660876C0a0b160147 💠💢💠💢💠💢💠

✨ بِسمِ الله النّور ✨ 💠 مسابقه : " سیمای ماه دوازدهم در آینه قرآن و روایات " 💢 سوالات روز اول ماه مبارک رمضان : ۱) در کدام آیه از آیات جزء اول به " ایمان به حجّت غایب و قطعیت ظهور " اشاره شده است ؟ ۲) حدیث زیر از کدام امام معصوم می باشد؟ 《هر مردمی را دولتی است که منتظر آن هستند و دولت ما در پایان روزگار آشکار می شود .》 🔷 مهلت ارسال پاسخ تا ساعت 24 امروز #لطفاً پاسخ های خود را به آیدی زیر ارسال بفرمایید : @Nava70 💠 گروه " گفتمان عصر ظهور " #مجموعه_قرارگاه_بسوی_ظهور https://eitaa.com/joinchat/2778660876C0a0b160147 💠💢💠💢💠💢💠

ابرگروه عصرظهور https://eitaa.com/joinchat/2778660876C0a0b160147 💫 #مهدی_جانم 🔹هرروز را از تو سرودن عشق است 🔸در هر غزلی تو را ستودن عشق است 🔹زنده ایم به عشق شهادت در رکابت 🔸در صبح ظهور باتو بودن عشق است. به کانال وگروه عصرظهوربپیوندید. کانال https://eitaa.com/amtewi

میهمانِ کریم ترین میزبان که باشی اُمیدواری به اجابت هر آنچه می‌خواهی ... شاید این ماه همان ماهی باشد که تقدیر تغییر خیلی چیزا رقم بخورد!! در این مهمانی زیبا بالاترین دعایت را از خدا بخواه!! #اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️ ▪️ماه مبارک رمضان ▫️خوش آمَدی ماه ولی خُدا ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

•---••◇⚘☆☆☆⚘◇••---• ☘ #منجی_در_ادیان #امام_مهدی_در_قرآن (۲۴) 📖 ⭕️ «امر به انتظار فرج» در قرآن ❄️...فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ [اعراف/۷۱] ترجمه: ...پس شما منتظر باشید، من هم با شما انتظار می کشم! 🔅 امام رضا علیه السلام فرمودند: صبر و انتظار فرج چه نیکوست، آیا سخن خدای تعالی را نشنیده ای که فرموده «چشم به راه باشید من نیز با شما چشم به راهم» پس بر شما باد که صبر کنید، که فرج پس از یأس می آید و پیشینیان شما از شما صابرتر بودند. 📚کلیدواژه آیات مهدوی، ص۱۴۲ 📚کمال الدین، ج۲، ص۶۴۵ 🌼🌤ظهور نزدیک است🌤🌼 👈ادامه دارد •---••◇⚘☆☆☆⚘◇••---• ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

🌧•.¸¸•♡•.¸💓¸.•¸¸.•.¸¸.•🌧 #دلنوشته #رمضان و #شوق_باران…   خشکسالی عنان طاقتم را بریده بود٬ هر روز به امید نیم قطره بارانی به آسمان چشم می دوختم… تخم نا امیدی در شوره‌زار قلبم جوانه می‌زد٬ غرق در خیال باران در کنج منزل نشسته بودم که ناگهان صدای خروشان رعد مرا به خود آورد… چترم را برداشته از منزل خارج شدم… جوانکی را دیدم که قطرات باران را بر وجودش حس می‌کرد… زیر باران چنان پایکوبی می‌کرد و به دور خود می‌چرخید تو گویی باران به سفارش او می‌بارد! گفتمش: زیر چترم بیا تا خیس نشوی! نگاهی پرمعنا به من افکند و گفت: برای سبک شدن باید خیس شد! تو باران را نمی‌فهمی پس با چترت خوش باش! باران برای تو نوازشگر پنجره‌ی اتاق است اما برای من موهبتی است الهی تا فراموش نکنم آسمان کجاست! درخت سبز داند قدر باران تو خشکی قدر باران را چه دانی؟! بیاد سخنان سهراب افتادم: «چترها را باید بست ٬زیر باران باید رفت٬ فکر را٬ خاطره را٬ زیر باران باید برد٬ با همه مردم شهر زیر باران باید رفت ٬دوست را زیر باران باید دید٬ عشق را زیر باران باید جست٬ زیر باران باید چیز نوشت ٬ حرف زد٬ نیلوفر کاشت». چترم را بسته و وجودم را به قطره‌های باران سپردم٬ خدای من… چه لذتی داشت؟! باران را حس می‌کردم٬ همچو کودک داستان «باز باران» از خوشحالی می‌پریدم…آه… چه سالها که این چتر ننگین مرا از باران محروم کرد… برادر و خواهرم… ماه رمضان فرا رسید… باران الهی می‌بارد ☂ " بنگر کدامین چتر تو را از حس باران محروم می‌کند " 🌂چترت را ببند…باران🌧 را حس کن ! ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

#اَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یابَقیَّه‌الله 🍃🌸🌤 ماه رمضان آمده.... ای ماه! کجایی؟ #اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج♥️ ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛

💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #داستان_مهدوی 🌺یهودی خیبری🌺 🔰قسمت آخر 🌻 ... دوباره با وساطت پیرمرد صاحب کاروانسرا نزد قاضی رفته و بعد از بیان صداقت خویش در هدایت به آیین مقدس اسلام می‌گویند: «ما چند سؤال داریم». قاضی گفت: «بفرمایید هر چه میخواهید بپرسید». گفتم: «ما تورات صحیح قدیمی را خواندیم و این مطلب را که می‌خواهیم بگوییم از آن رونوشت کرده‌ایم، تمام صفات و نام و نشان پیغمبر آخرالزمان و خلفاء و جانشینان آن حضرت را یادداشت کرده و همراه داریم ولی نام عبداللّه بن ابی قحافه در آنها نیست». قاضی گفت: «پس چه اشخاصی در آن نوشته است؟». گفتم: «خلیفه اول داماد پیغمبر است و نیز پسر عموی او است.» هنوز حرفم تمام نشده بود که طبل بدبختی ما را زدند و قاضی با شنیدن این کلام از جا برخاست و کفش خود را بیرون آورده و بر صورت و سر من تا توانست زد، به زحمت خود را از زیر دست او بیرون آوردم و برادرم در همان دقیقه اول فرار کرده بود. در کوچه‌های بغداد راه را گم کردم و با سر و صورت خونین نمی‌دانستم کجا می‌روم، یک ساعتی راه رفتم تا به کنار دجله رسیدم، لختی ایستادم، دیدم پاهایم قوت ایستادن ندارد، نشستم و بر گرفتاری و غربت و گرسنگی از طرفی و ترس و تنهایی از طرف دیگر، گریه می‌کردم و تأسف می‌خوردم 🌟که ناگهان؛ جوانی که عمامه سفید بر سر و کوزه خالی به دست داشت و می‌خواست از نهر آب بردارد نزدیک من، لب آب نشست، وضع مرا دید و پرسید: «تو را چه می‌شود؟» گفتم: «غریب هستم». فرمود: «قصه خود را بگو». گفتم: «از یهود خیبر بودم، اسلام آوردم با برادرم با هزار زحمت و مشقّت به اینجا آمدم می‌خواستم احکام اسلام را بیاموزم مرا چنین جزایی داده‌اند». سپس اشاره به خون‌های سر و صورتم نمودم. فرمود: «از تو می‌پرسم یهود چند فرقه هستند؟» گفتم: «فرقه‌های بسیار». فرمود: «هفتاد و یک فرقه شدند، آیا همه بر حقّ هستند؟» گفتم: «نه». فرمود: «نصاری چند فرقه شدند؟» گفتم: «آری فرقه‌های مختلف می‌باشند». فرمود: «هفتاد و دو فرقه، آیا همه بر حق می‌باشند». گفتم: «نه». 🌟فرمود: «ملت اسلام نیز فرقه‌های مختلفی هستند، هفتاد و سه فرقه شده‌اند ولی فقط یک فرقه بر حق می‌باشد». گفتم: «من در جستجوی همین فرقه هستم، چه کار باید بکنم؟» فرمود: «از این طرف برو کاظمین». و اشاره فرمود به جانب غربی، سپس فرمود: «برو خدمت شیخ محمّد حسن آل یاسین حاجت تو برآورده خواهد شد». حرکت کردم و در همان اثناء جوان هم از نظرم غائب شد، هر چه این طرف و آن طرف نگاه کردم ابداً اثری از او ندیدم، تعجب من زیادتر شد، با خود گفتم: «این جوان که بود و چه شد؟» زیرا در ضمن صحبت و حکایت حال خویش و این که در تورات اوصاف پیغمبر و خلفاء آن سرور را دیدم و نوشتم، آن جوان فرمود: «می‌خواهی من برای تو بخوانم؟» عرض کردم: «بفرمایید». شروع به خواندن فرمود به طوری که در دل خویش گمان نمودم آن تورات خطی که در خیبر دیدم گویا همین بزرگوار نوشته است، چون از نظرم غائب شد دانستم این شخص الهی بوده نه از مردم عادی، لذا یقین به هدایت کردم. 🔸سپس قوتی در خودم یافتم، به جستجوی برادرم کوشش کردم، پیدایش نمودم و برای این که نام کاظمین و شیخ محمّد حسن آل یاسین را فراموش نکنم مکرر بر زبان می‌راندم، برادرم پرسید: «این چه دعایی است می‌خوانی؟» گفتم: دعا نیست، چنین و چنان است. او هم خوشحال شد، پس از سؤال و پرسش به کاظمین رسیدیم و به منزل شیخ وارد شدیم و قصه را از اول تا پایان برای او بیان نمودم. شیخ برخاست ایستاد و به شدت گریه کرد، مرا نزدیک طلبید و مرتب بر چشم من بوسه زد، یک ساعت مستمرّ گریه می‌کرد و چشم مرا می‌بوسید و می‌گفت: «با این چشم نظر به جمال ذوالجلال حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) نمودی». مدتی میهمان شیخ بودم، خبر ما منتشر شد، خویشان ما از خیبر به دایی ما در بغداد نوشتند او هم در جستجوی ما برآمد، شیخ ما را به سامرا فرستاد. 🔸آقای حاج میرزا ابوالحسن طالقانی فرمودند: «مدتی این دو برادر در سامرا بودند تا آن که دایی آنها ملتفت شد و به حکومت شکایت کرد که، دو پسر از خانواده ما اموال پدر را دزدیده به سامرا رفته‌اند. حکومت تعقیب می‌نمود». مرحوم آیةاللّه میرزای بزرگ به آن دو برادر فرمود: «دایی شما خیلی اسباب زحمت فراهم کرده می‌ترسم به شما ضرری برساند خوب است شما به حله بروید و خود را مخفی کنید.» و مخارج برای ما تعیین فرمود، به حله رفتیم. میرزای طالقانی فرمود: چندی پس از نقل این حکایت دو برادر را در نجف دیدم گفتند: «ساکن حله شدیم و کمال آسایش را داریم.» 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 📚: امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف و گناه‌کاران که توبه کرده‌اند، ص ۵۸ الی ۶۵؛ برگرفته از کتاب ملاقات با امام عصر علیه‌السّلام، نویسنده: سید جعفر رفیعی 👈 ادامه دارد.... ┏━━━🍃━━━┓ ⠀ @amtewi ┗━━━🍃━━━┛ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼