eitaa logo
آن‌سو؎خآڪ‌ریز‌هآ📻↻
120 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
54 فایل
پـسࢪفـاطمـہ‌ببخش‌وݪے تو‌خودٺ‌از‌خـدا‌ٺمنّـا‌ڪن ما‌بعیـد‌اسٺ‌مـرد‌ࢪاه‌شـویم ࢪاه‌بࢪگـشٺ‌را‌خودت‌وا‌ڪن سخنےاگرهست: https://harfeto.timefriend.net/16579565076609 ڪپے‌از‌‌مطاݪب‌‌ڪانال‌آزاد‌مے‌باشد(: @m_ansari9 @Ammajj @sarbazz_23
مشاهده در ایتا
دانلود
‏عارفی را گفتند : دنیا را چگونه میبینی؟ گفت: آنچنان که بدون رضایت من برگی از درخت نمی‌اُفتد! گفتند: مگر خدایی تو؟ گفت: نه، راضی‌ام به رضای خدا☺️🌿 خدایا شکرت♥️؛ | 😇|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: شادی روح شهدا صلوات🌱
هدایت شده از 🇮🇷وعده صادق🇵🇸
با چشمانِ‌ بسته شعار زن زندگی آزادی سر میدهی، اما بهتر است بگویی زن بردگـی تجـارت ..!! ▫️پاتوق عکسای بدون شرح و مفهومی🤞🏻 🌿|https://eitaa.com/joinchat/3897688233Caba8678d25
هدایت شده از 🇮🇷وعده صادق🇵🇸
سندرم چک کردن آیکون های رنگی... ▫️پاتوق عکسای بدون شرح و مفهومی🤞🏻 🌿|https://eitaa.com/joinchat/3897688233Caba8678d25
بـراے‌توی‌ڪوچہ‌رقصـیدن🙂💔
_کوتاه بگیم و مختصر : سوختیم . .‌ . اللهم عجل لولیک فرج خودتون کم کاری ما رو برای جامعه ببخشین🥀
خطرناک‌تر از تروریستی که در جنایت می‌کنه، تروریست‌ِ رسانه‌ایه که با جمله «کار خودشونه» راه رو برای جنایات بعدی هموار می‌کنه. " میلادَم "
رقص اندر خون خود مردان کنند رقص اندر کوچه نامردان کنند
آن‌سو؎خآڪ‌ریز‌هآ📻↻
_کوتاه بگیم و مختصر : سوختیم . .‌ . اللهم عجل لولیک فرج خودتون کم کاری ما رو برای جامعه ببخشین🥀
آهای تویی که هشتگ میزدی کدوم گوری هستی؟ الان کجایی؟ الان چرا هشتگ نمیزنی؟ چرا یقه پاره نمیکنی؟ چرا واسه مردم شیراز هشتگ نمیزنی؟ چرا برای یه ایران خودتو خفه نمیکنی؟ چرا ؟ چرا؟ چرا؟ شنیدم ۲ تا کودک هم بین شهدا بودن اونا حق زندگی نداشتن؟😖😞
بهتر از هر ترانه🌱
وزن زنـدگے‌اش‌را‌داد تـا‌ما‌ آزادے‌داشتہ‌بـاشیم😭😭💔
♨️ آخرین ترفند شیطان برای کشف حجاب زنان به این تصویر خوب نگاه کنید. این عکس مربوط به روزهای اخیر دانشگاه الزهرا ست. جالبه بدونید اونی که چادر سرش کرده، اصلا اهل حجاب و چادر نیست، ولی برای این که با مکر و حیله وانمود کنند که چادری ها هم در تجمعات اعتراضی وآشوبگرانه شرکت میکنند و مخالف نظام هستند، به دروغ چادر میپوشن و عکس میگیرن! بعدشم میفرستند برای شبکه های معاند! راوی: یکی از دانشجویان الزهرا (سلام الله علیها) (منبع: کانال فوق‌محرمانه،ایتا)
در این آتش هر آن کس هیزمی ریخت شریک خون شیراز است امروز:))
خدا به احترام حضرت شاهچراغ(ع) فتنه هاشون رو به خودشون برگردونه!🙂🚶🏻‍♀
رقـص‌اندر‌خـون‌خود‌مردان‌ڪنند🙂💔 رقـص‌اندر‌ڪوچہ‌نامـردان‌ڪنند
به احترام حادثہ ے تلخ شیراز💔 و به احترام ۱۵ نفری که شهید شدند؛ پروفایل کانال به مدت ۱۵ روز تغییر می کنھ🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظاهرا مادر مهسا امینی همچین بدش نیامده از اتفاقات این روزها!؟ غمی در چهره مادر داغ دیده نمیبینم فقط شهوت دیده شدن، کاش با خون فرزندت این کار نمیکردی. پ.ن: یعنی انقدر دلم میخواد برم جلوی آزادی خواها داد بزنم که هر دروغی می‌خواین بگین فقط حرفی از مهسا امینی نزنین که خانوادش دارن در آغوش پولایی که مسیح جون به حسابشون واریز میکنه عزاداری میکنن.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ‌روایت‌سوریه‌وعراق؛ زن که آدم نیست، قیمت دختراتون چند!؟💔 ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا خدایا ما به تو شکایت می کنیم از نبودن پیامبرمان وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا وَکَثْرَهَ عَدُوِّنا وَقِلَّهَ عَدَدِنا و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمنان و کمى افرادمان💔