[ اۍ کہ زیارت حرم تو، صبح جاودان
قلب ماست؛ و از بھشت لذّت دیدارِ
روۍ ماه تو ما را کافی ]
لذتدیدارماھ🌱'
آنچه نگفتم
•●❥ ❥●• #قسمت_یازدهم غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سن
•●❥ ❥●•
#قسمت_دوازدهم
چند روز گذشت..
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد..
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..
صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..
منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده،
منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد!
فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی..
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!
کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود😭
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..
من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم..
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
#آنچــہنگفتم
@anche_nagoftam0
- فَلَوْلَا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا؛
پس اۍ کاش وقتے بلا و سختۍ
ما بهـ آنان مۍآمد، تضرع مۍکردند!
آنچه نگفتم
•●❥ ❥●• #قسمت_دوازدهم چند روز گذشت.. کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد..
•●❥ ❥●•
#قسمت_سیزدهم
بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم..
هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد!
من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!
متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم!
سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد
اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم..
گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان..
شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت!
شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم..
اما..
اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود..
یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم
میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست!
من که قول دادم دیگه خطا نکنم..
میگفت از کجا معلوم..!؟
بعدشم اصلا برام مهم نیست !!
نصب کن اون برنامه های کوفتی رو..
افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی!
اون نشد یکی دیگه...
واسه اون وقت نکردی دلبری کنی..واسه این یکی دلبری کن!
با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!
به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..!
حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..!
چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..
اما نتونستم قدم از قدم بردارم!
از یه طرف بحث آبرو در کار بود..
از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی..
از طرفی من..
من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!
و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!
من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..
آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!
هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده..
چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!
نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟
خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست..
اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد..
بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!
حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..
کاش بچه ای در راه بود..
حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!
اما فسوس..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
#آنچــہنگفتم
@anche_nagoftam0
نصفِ اشتباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس میکنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر میکنیم
•هاروکی موراکامی
من از تو چیزی به آنها نگفتم
اما تو را دیدند که در مردمکهایم تن میشویی
من درباره تو با ایشان حرف نزدم
اما تو را در مرکّبم و بر کاغذهایم خواندند
عشق را رایحه ایست
باغهای هلو نمیتوانند عطر نپراکنند!
•نزار قبانی
راستی یه سوال، من که از شما خوشم اومده بود
شما اصلا هیچی از من خوشتون نیومده بود؟
•وضعیت سفید
@anche_nagoftam0
نصفِ اشتباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس میکنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر میکنیم
•هاروکی موراکامی
@anche_nagoftam0
مازندرانیا یه جمله دارَن که میگه:
اگه صد تا یار بییرم
هلا تو می چشی سویی
میشه اگه بعده تو صد تا یار بگیرم بازم تو سوی چشمای منی! (یعنی کسی نمیتونه جا تو پر کنه واسم)🤍
@anche_nagoftam0
عزیزی میگفت جای گیاه بامبو را که عوض کنی ، دیگر رشد نمیکند؛ پژمرده میشود
میدانی چرا؟
چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد...
دل آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم...
گاهی ریشه اش جا میماند در دلی ؛ لبخندی؛ بوسه ای...
•امیر مازندرانی
@anche_nagoftam0
آنچه نگفتم
•●❥ ❥●• #قسمت_سیزدهم بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا س
•●❥ ❥●•
#قسمت_آخر
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات..
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات..
دلم تنگ شده برای جان گفتنات..
دلم برات تنگ شده کیوان..
تروخدا ببخش..
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم..
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی..
خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد..
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید..
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری..
رفتیم محضر..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود..
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم..
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت..
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست!
چه راحت زندگیمو باخته بودم..
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه..
پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد..
رفت که امضا بزنه..
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر..
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟! امضا کنید لطفا!
+نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم..
زل زد تو چشمام و گفت:
وقتی خدا گفته
"باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
که این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار گر توبه شکستی باز آ "
پس من چه کارم..
می بخشمش..
پایان
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
#آنچــہنگفتم
@anche_nagoftam0
نه طبق مُد دوستت دارم
نه به حکمِ سُنّت!
همه چیز بنا بر فطرت است
«خوبها» دوستداشتنیاند
درست مثل «تو»... ♡
- یغما گلرویی
@anche_nagoftam0
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:
خِیارِکُم ألیَنُکُم مَناکِبَهُ و أکرَمُهُم لِنِسائِهِم.
بهترین شما کسانى اند که با مردم نرم ترند و زنان خویش را بیشتر گرامى مى دارند.
دلائل الإمامه، ص ۷۶-
@anche_nagoftam0
چله زیارت حضرت زهرا (س). @dokhtar_razavi.mp3
1.81M
﷽
[ یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ، فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً، وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ أَتَانَا بِهِ وَصِیُّهُ، فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا، لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلایَتِکِ.]
هر زیارتنامه یه سلام قشنگه و
محاله این سلام بدون جواب بمونه...♡
•زیارتحضرتزهرا (س) درروزیکشنبه
@anche_nagoftam0
آنچه نگفتم
•●❥ ❥●• #قسمت_آخر افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر
#پاسخ_ما 👇👇👇
کیوان، فرشته را می بخشد #امـــا؛
دیوار #غرور مردانه اش ترک برداشته!
و سقف #اعتمادش فرو ریخته ...
#فرشته ی دنیای حقیقی؛
بگذار رازی را با تو در میان بگذارم!
آنچه که باید راجب مردها بدانی...
مردها شبیه به یک خانه ی آجری هستند! خانه ای که آجر به آجرش را با عرق جبین بنا کرده اند تا یک روز، فرشته رویاهایشان پا بر آن نهد و آنوقت او را را تبدیل به خوشبخت ترین زن روی زمین کنند؛ اما...
امان از روزی که این زن، مچ پایش پیچ بخورد و به یک آجر برخورد کند...!
دومینو اتفاق می افتاد!
آجر به آجر این خانه، از آجر عشق تا آجر محبت،از آجر غرور تا آجر دل صاف داشتن! آز اجر صداقت تا آجر همدلی ..... همه و همهههه فرو می ریزد و در نهایت،سقف خانه ( #اعـــتــماد) سقوط می کند !!!
حالا هر چقدر هم زن بیاید و بگوید؛
پایم پیچ خورده! عمدا نبوده!
وقتی خانه ویران شده است...
آن وقت برای احیای این ساختمان باید سالهای سال وقت صرف کنی...
البته که کار نشد ندارد،خصوصا اگر پای #توبه_نصوح در کار باشد، اما..
فرشته جان؛
زندگی #کوتاه است!
مواظب قدم اولت باش...
قدم هایت را با احتیاط در قلب یک مرد بردار، بدون ضربه ای کوچک به دیوار!
بگذار فرشته دنیای حقیقی بمانی!
نه #پرنسس_کذایی_دنیای_مجازی!
و بگذار...
کیوان، کیوان جان بماند!
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
#آنچــہنگفتم
@anche_nagoftam0
فارغم از همه عالم که تو را دارم و بس
حال ِخوش،فکر ِفراغ از غم و لبخندِ منی...🤍
- معصومه صابر
بزرگی میگفت: وابسته به خدا شوید.
پرسیدم: چه جوری؟
گفت: چه جوری وابسته به یه نفر میشی؟
گفتم: وقتی زیاد باهاش حرف میزنم، زیاد میرم و میام.
گفت: آفرین
زیاد با خدا حرف بزن، زیاد با خدا رفت و آمد كن...!
+ میدونی بدتر از عشقِ بیفرجام چیه؟
- نه...
+ فرجامِ بدون عشق!
اینکه بی عشق بری...
🎞 برف روی شیروانی داغ
تنها به شوق لمس شما ابر بیامان
یک شهر را به وسعت باران نمور کرد
#سید_حمیدرضا_برقعی
#یا_ایها_العزیز 🍃