عارفی را پرسیدند: از اینجا تا خدا چه مقدار راه هست؟
گفت: یک قدم.
گفتند: این یک قدم کدام است؟ گفت: پا بگذار روی خودت.
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
♥️
وصلِ مُدام
بِه بُوَد از وصلِ گاه گاه
مُستغنی از وصالِ توام
با خيالِ تو . . . . . . . .
❤️
#صائب_تبریزی
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
خوش آمدی
بنشین آفتاب دم کردم
که چای دغدغه عاشقانه من نیست
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
♥️ @anche_nagoftam0 ❤️
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
آنچه نگفتم
#قسمت_سوم صبح که بیدارشدم😴 اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬 ولی سعی کردم بهش فکرنکنم وبه کارام ب
#قسمت_چهارم
یه روزبادوستام قرارداشتم👭
تااونموقع عکسموندیده بود
تابهش گفتم میخوام برم گفت میشه یه عکس ازخودت بفرستی؟📷
منم باحجاب کامل وچادروالبته ماسک😷 یه عکس براش فرستادم
هیچی نگفت،یعنی حتی نگفت چراماسک زدی
منم هیچی نگفتم.
رسیدم سرقرار.دوستام هنوزنیومده بودن
گفتم بهش.داشت باهام شوخی میکردکه من میتونم کاری کنم که از وقتی دوستات میان تاوقتی ازشون جداشی ،نتونی به غیرمن به کس دیگه فکرکنی😏🤯
گفتم نمیتونی .من مدتهاست که دوستاموندیدم
یکیشون که بیاد دیگه فراموشت میکنم تاااااا وقتی ازشون جدابشم
گفت ولی من میتونم 💪
گفتم چجوری؟🤔
.
تااونموقع هیچ حرفی ازعلاقه وعشق وازدواج نگفته بود.💗💞
گفت یه چیزی رومیخوام بهت بگم ولی روم نمیشده🥴😣😅.ولی بنظرم الان دیگه وقتشه که بهت بگم
گفتم چی؟🙁
گفت:
حس میکنم
دارم
بهت
علاقه مند❤
میشم😅
.
انگاریه پارچ آب سردریختن روسرم🤦🏻♀️
حالمونمیفهمیدم،نمیدونستم کجام چیکارمیکنم اصلامن کی هستم؟🤷♀️
اینترنتوبدون جواب دادن بهش خاموش کردم
ولی سبحان کارشوکرده بود
بچه هااومدن ولی من هیچی نمیفهمیدم از حرفاشون.خونه رسیدم🏠 ولباس🧥👖👟 عوض کردم ولی اینترنتو روشن نکردم
ساعت۱۲شب 🕛وقتی همه خوابیدن اینترنتو روشن کردم
یه عالمه پیام ازسبحان که ببخشید رضوانه
نمیخواستم ناراحتت کنم 😖🙁
کاش نمیگفتم☹
توروخداجواب بده 😰🥺😭
و......
ولی حرف سبحان کارخودش روکرده بودوحال دل من روخراب کرده بود
#ادامه_دارد
@anche_nagoftam0
صبح
هجوم چشم های توست
وقتی ناگهان
در من شعری می شوی
به وسعت طلوع یک زندگی ...
صبح را دوست دارم
وقتی
سرآغازش تو باشی ...
💟 @anche_nagoftam0
کفران نعمت یعنی:
.
.
.
.
.
صدات قشنگه😍و بجای وویس🙈تایپ میکنی☹️
😂😂😌😌
#کفران_نعمت_نکنننن😑😑😑😑
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
آنچه نگفتم
#قسمت_چهارم یه روزبادوستام قرارداشتم👭 تااونموقع عکسموندیده بود تابهش گفتم میخوام برم گفت میشه یه ع
#قسمت_پنجم
دستم نه سمت بلاک میرفت🚫(چون وابسته شده بودم ) نه سمت جواب
که دیدم آنلاینه وبرام نوشت
عزیزم❤ کجابودی میدونی چقدرنگرانت شدم😰؟
توروخدامنوببخش☹
نمیخواستم ناراحتت کنم 😞
ولی حرف دلم بود😢
منو ببخش گلم😔
تاخودصبح حرف زدو منو راضی کردکه به پیشنهادش فکرکنم.
وساعت۷صبح 🕖ازش خداحافظی کردم، بعد۷،۸ساعت چت کردن.
هردفعه باخودم فکرمیکردم میگفتم من اینجوری نبودم .چرااینطورشد.ولی هردفعه نفسم👹 میگفت کاری نمیکنی که ،ملت بدترازایناشومیکنن.
مگه حضوری دارین حرف میزنین؟مگه بهش دست زدی ؟یا.....
دوباره رابطه خوب شدبازبون ریختن های سبحان
دیگه حالم بدنمیشداگه منو خانمم👰🏻 وعشقم💝 صدامیکرد
حتی دیگه ناراحت نمیشدم وباهاش دعوانمیکردم اگه باهام حرفای مثبت۱۸میگفت😞🔞
انگارواقعاشوهرم بود💑
کم کم منم اومدم توکار .
نه به اندازه اون ولی دیگه وقتی صدام میکردمیگفتم جانم🧡.عزیزم 💞وفدات شم😘 وبعضی استیکر💋وایموجی ها😍رو میفرستادم.
شده بودم مثل همون بعضیایی که هیچوقت فکرشوهم نمیکردم که این کارا روبکنم.😟
.
یه شب بهم گفت قراره فردا بره مرکزتحصیلش تاکاراشوبکنه.
ولی قبلش بایدمیرفت یه جایی تایه کاری روانجام بده.
ساعت۱۰شب 🕙تصمیم گرفتم بدون اینکه بهش بگم برم همانجایی که قراره بره وغافلگیرش کنم
#ادامه_دارد
✵─┅┄
@anche_nagoftam0
آیــا اجازه هست در ایــن قصهی جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟😍🙊🙈
#خو_عاشقم_شو❤🙊
♥️ @anche_nagoftam0 ❤️
آنچه نگفتم
#قسمت_پنجم دستم نه سمت بلاک میرفت🚫(چون وابسته شده بودم ) نه سمت جواب که دیدم آنلاینه وبرام نوشت عز
#قسمت_ششم
صبح به بهونه قراردرسی بایکی ازدوستام👭 ازخونه زدم بیرون.
ساعت۷ونیم صبح 🕢
تارسیدم به محلی که مدنظرم بودتقریباساعت۸وربع شده بود
سبحان نمیدونست میخوام برم پیشش .
چنددقیقه قبل ازاینکه برسم بهش پیام دادم که دارم میام پیشت.
واینترنت روخاموش کردم.وقتی رسیدم دیدم رویه نیمکت کنار خیابون نشسته .اینترنت روروشن کردم دیدم چندتاپیام دارم ازش که کجامیخوای بیای؟🙄
رضوانه الان کجایی؟😬
کجارفتی؟😧
بهت میگم کجایی الان؟😵
رفتم پیشش
*سلام سبحان🙃
_سلام رضوانه.اینجاچیکارمیکنی؟😯
*اومدم ببینمت.مگه نمیگی دوسم داری ومیخوای بیای خواستگاری؟
خب بایدهمدیگه روبشناسیم دیگه.🥰
_خب ماهم داریم شناخت پیدامیکنیم.
*مجازی دیگه بسه.خسته شدم.یه ذره هم حضوری بشناسیم دیگه
خندیدم😄 واونم سرتکون داد
_ازدست توچیکارکنم من؟بیابریم یه جایی که خلوت باشه.کسی نبینتمون
همون نزدیکی ها یه پارک بود. بافاصله نشستیم کنارهم شروع کردیم به صحبت کردن.
خیلی معمولی وحتی به هم نگاه نمی کردیم. 👀
چادرم خاکی شده بود.اروم دست کشید رو خاک های چادرم ولی دستش بهم نخورد اماهمین کافی بودکه یخمون بازبشه.
دیگه خجالت نمیکشیدم که کنارش باشم😔
،دیگه ناراحت نبودم که شونه هامون بهم میخوره،😔
دیگه عذاب وجدان نداشتم که دیگران دارن نگاهمون میکنن😔
حرفامون شده بودابرارعشق بهم🥰
، نگاه های عاشقانه،😍
خندیدنایی که بتونیم بیشتردل هم رو ببریم،😇
اتفاقاتی که من تو کل عمرم هم تصورنمیکردم انجامش بدم اونم باکی؟بایه پسرنامحرمی که نمیدونستم کیه وچیه😱😖
.
ساعت نزدیک۱۲بود🕛ومن چندساعت باهاش بودم ولی دل کندن خیلی سخت بود😧
باهرجون کندنی بودخداحافظی کردم🤚 برگشتم خونه ولی مگه فکرش ولم میکرد؟
هرکارمیکردم،هرچیزی میخوردم،حتی تاوقتی خوابم میبرد سبحان توفکرم بود😴
دیگه خودمو زنش👰🏻 میدونستم که فقط تنهامشکلی که داشتیم مخالفت خونواده اش بود وتمام
#ادامه_دارد...
@anche_nagoftam0
گنجِ من! در طلبت، رنجِ فراوان بردم
بی وضو، دستِ مِی آلوده به قرآن بردم!
به قمار آمدم آن مویِ به هم ریخته را
دل و دین باختم و حالِ پریشان بردم
پیش ''عقل'' از ستمِ عشق شکایت کردم
به یهودی، گِله از ظلمِ ''مسلمان''، بردم!
شرم بوده است و یا شوق؟ نمیدانم شیخ!
دکمه ای باز شد و سر به گریبان بردم!
ابرم و رحمت من موجب زحمت شده است
سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم
شهر پای تو زبان ریخت و من سر دادم
دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم!
♥️ @anche_nagoftam0 ❤️
♥️
چشمانِ منتظر
که لزوماً به جاده نیست !
گاهی
به صفحهٔ گوشی،
پیِ یک شب بخیرِ طوست ...
#شـبـت_بعـشـق🌙✨
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
اسمش را گذاشته ام، جانِ دل!😍
یعنی هم جان است و هم دل...😌
کارِ ما از عشق گذشته،☺️😌
یعنی هنوز برای احساسمان اسمی پیدا نشده...😁
عجالتاً "مالِ همدیگر" صدایمان کنید..❤️♥️
♥️ @anche_nagoftam0 ❤️
به وقت خنده
اگر عاشق شدی با یک نگاهی😁
کشیدی از دل و از جااان آهی😂
نخور آجیل و خرما و اُجولات😄
شراب کاسنی خور صبحگاهی😬
♥️ @anche_nagoftam0 ❤️
آنچه نگفتم
#قسمت_ششم صبح به بهونه قراردرسی بایکی ازدوستام👭 ازخونه زدم بیرون. ساعت۷ونیم صبح 🕢 تارسیدم به محلی
#قسمت_هفتم
دوهفته ای گذشته بود ازاولین دیدارمون
چت📱 ،تماس صوتی📞،تماس تصویری🤳 همچنان پابرجابود.
دیگه به عنوان یک دخترمذهبی خیلی ازخط قرمزهامو ردکرده بودم.
نمازم،قرآنم،خیلی اعتقاداتم برام بی اهمیت شده بود.😖
کارای شخصیم هم حسابی عقب افتاده بود
خونوادم شاکی بودن که چقدرگوشی دستت میگیری📱 بسه دیگه
ولی سبحان شده بودهمه دنیاوزندگی من
صبح وشبم🏙🌃،شام ونهارم🌭🍞،عبادت واستراحتم😴📿
همه شده بودن سبحان
چندباری سوتی داده بودم وبه جای بردن اسم برادرم اسم اونامیگفتم😧
درکنار همه این مسائل میترسیدم خونوادم بفهمن.😱 اگه پدرم،مادرم،برادرم متوجه میشدن دیگه خیلی ناراحت میشدن😖
هزارتاقفل ورمزبودکه گذاشته بودم روگوشیم که کسی نتونه واردبشه🔒
سبحان ذهنموخیلی درگیرکرده بود ولی چیزی که بدتربود،نخوردن شرایط من وسبحان بود
اختلاف سنی خیلی کم مون،نداشتن شغل،اختلاف بعضی عقاید مهم بین من وسبحان وحتی خونواده هامون، مخالفت خونوادش بااصل ازدواجش تواین سن و.....
منم تواون مدت خواستگارای مختلفی داشتم که به خاطرعلاقه ام به سبحان همه شونوبه دلایل مختلف ردمیکردم.😖
چه موردهایی که میشد بیشتربهشون فکرکنم امابه خاطراین رابطه وبدون ذره ای فکرردمیکردم.😔
همه این ذهن مشغولی هاموجب این شدکه به سبحان بگم یک هفته نه زنگ بزنیم📱 بهم نه پیام📧 نه هیچی.یک هفته رهای رها باشیم
درست فکرکنیم به جوانب کاروهمه چیز رودرنظر بگیریم. اگه بعدیک هفته بازم نظرمون مثبت بود✅ ادامه میدیم.
یک هفته اندازه یک سال برام گذشت
تواون یک هفته حتی بعضیایه بوهایی هم برده بودن
درطی اون یک هفته هروقت اومدم به مسائل اشتباه وسخت رابطه فکرکنم،عشق موهوم سبحان جلوی همه چیز رومیگرفت.⛔
بعدیک هفته دیگه نتونستم دووم بیارم.بهش پیام دادم
*سلام میخوام ببینمت
_سلام اگه قراره جوابت منفی باشه همینجابگو.نمیخوام تو روم جواب ردبشنوم
*میخوام ببینمت حضوری فقط همین وتمام
دوباره همون مکان قبلی قرارگذاشتیم
من زودتررسیدم
بعدچنددقیقه رسید
#ادامه_دارد
@anche_nagoftam0
••°
فریاد ڪن بگو ڪه
دل از دست داده ای
در عاشقی نشان
رضایت سڪوت نیست...
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
خوش قدم بودی،برای قلبم آمد داشتی
راه می رفتی به دل بذر #غزل می کاشتی
آنقدر زیبا و جذابی که حتی سنگ هم
میشود عاشق، بگو ما را چه می پنداشتی
♥️ @anche_nagoftam0 ❤️
رفتیم خواستگاری بعد مامان دختره گفت:
دختر منو کجا دیدین؟
مامانم گفت:
والله نیم رخش پروفایل واتساپش بود،
اون یکی نیم رخ هم پروفایل تلگرامش بود
دستاشم تو لاین دیدیم
پاهاشم تو اینستا..
چسبوندیم به هم خوشمون اومد، اومدیم خواستگاری😐😂
رفته بودم خواسِگارِ دختری
دختری چون حوریان و چون پری
دخترک گفتا کجا دیدی مرا؟
مادرم گفتا برایش ماجرا
نیمی از رخ بود در واتساپیان
نیمِ دیگر در تلگرامت عیان
دیده ام در لاین من دستانِ تو
هر دوپا هم در اینستا با تتو
عکس ها را ما به هم چسبانده ایم
خوشمان آمد به عقد آماده ایم
بیراهه 😂😂🙈🙈🙈
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
و چه زیباست
روزی
که شبش
خواب تو را
دیده باشم!!!😍
اما خواب صبح باطله😝😝
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
هر سه بی هم نفس وخسته دل وتنهاییم
من
واین کوچه
و باران،چه بهم می آییم!
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️
بعضی وقتها خیلی غصهام میگیرد. بعضی وقتها، مخصوصاً وقتی هوا کم کم تاریک میشود، میبینم تنهای تنها نشستهام، تنهاتر از تنها.. 🚶♂️
این وسط...
عمیقا دلم برای اون دوران تنگ شده که مامانم میگفت برو مهمونارو بشمار میخوام چایی ببرم منم مثل یه جاسوس کار کشته میرفتم لای مهمون ها ماموریتم رو خیلی سکرت انجام میدادم
آدمای امروزی از خودشون به آدما پناه میبرن
واز آدما به خودشون!
و تو این معادله خدا جایی نداره...
شاید نصف سردرگمی ها و غمبادهاشون به خاطر همینه...
آنچه نگفتم
#قسمت_هفتم دوهفته ای گذشته بود ازاولین دیدارمون چت📱 ،تماس صوتی📞،تماس تصویری🤳 همچنان پابرجابود. دیگ
#قسمت_هشتم
دوتاشکلات🍬،یه بطری آب،یه بسته پاستیل هم دستش بود
بطری آب روداد گفت
_تواین مدت خوب شناختمت ،این بطری آب واسه اینکه میدونم اونقدرتندتندقدم برمیداری🚶♀️ که قطعاالان تشنه ای.
این شکلات هم واسه اینکه مطمئنم صبحونه نخوردی🍞 وبااین بی جونی ضعف میکنی😓.
این پاستیل هم واسه اینکه مطمئنم عاشق پاستیلی 😍
اگه شک داشتم به حرفی که میخواستم بزنم،بااین کاراش مطمئن شدم
نشستیم وشروع کردم
*ببین من تواین مدت مطمئن شدم که هرکسی همسرت بشه بهترین شوهردنیانصیبش شده ولی به فلان دلیل و بهمان دلیل مانمیتونیم کنارهم باشیم
گفت _تاشروع کردی به صحبت جوابتو فهمیدم.
همیشه دخترا👩🦰وقتی میخوان به یه پسرجواب👨🦰 رد بدن اول ازش تعریف میکنن ومیگن توخیلی خوبی ولی بعدش میگن نه.
منکه گفته بودم نمیخوام جلو روم جواب رد بدی بهم چرااصرارکردی؟
هیچی نگفتم وبلندشدم تاخدافظی کنم✋🏻
بالاخره ممنون بابت کارایی که واسم کردی ،بابت همه محبت هات و....
به ساعتم نگاه کردم(ادمین : از کی واسه محبت #حرام تشکر هم میکنن!؟!😳 )
۸:۲۵ دقیقاهمون ساعتی که اولین بارهمودیدیم
وسط حرفام گفتم اهان راستی...
بهم نگاه نمیکرد.
گفتم نمیخوای نگاهم کنی؟
سرشواوردبالاوبااخم بهم نگاه کرد😠
*ازوقتی باهات آشناشدم فهمیدم من چقدراستعداددارم که تاحالانمیدونستم وکشفشون نکرده بودم
مثلافهمیدم من چقدربازیگریم🎬 خوبه
نگاهش رنگ تعجب گرفت🤨
مثلامن الان ده دقیقه اس که دارم بازی میکنم ولی تو همه حرفاموباورکردی
وشروع کردم به خندیدن 😅🤣😂
سبحان بابهت وتعجب داشت به من نگاه میکرد
ولی بدترین اتفاق برای من افتاده بود
اگه به عشق سبحان شک داشتم الان فهمیدم که من عاشق سبحان شده بودم
#ادامه_دارد...
@anche_nagoftam0
هر آنچه شعر نوشتم برای چشمِ قشنگت
نبود ذره ای از ماجرای چشمِ قشنگت
من از بهشتِ نگاهت کجا روم؟ که به چشمم
نبود غیرِ جهنم، ورای چشمِ قشنگت
بپرس از آینه گاهی، دلیلِ شاعری ام را
چه کرد با دلِ تنگم صفای چشمِ قشنگت؟!
قیام کرده گلستان به شوقِ فصلِ تماشا
چگونه من ننشینم به پای چشمِ قشنگت؟
دچارِ تیرِ نگاهت شدیم هم من و هم دل
چه خوش نشسته به جانم بلای چشمِ قشنگت
خدا کند که نوازد دلِ شکسته ی ما را_
به رسمِ بنده نوازی، خدای چشمِ قشنگت
نشد افاقه ی شوقم، شرابِ شعر و ترانه
تمامِ آنچه که دارم فدای چشمِ قشنگت
❤️ @anche_nagoftam0 ♥️