eitaa logo
تاریخ ایران و جهان باستان
79.8هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ خود را نداند، مجبور به تکرار آن است هر روز با مطالب جالب سیاسی و تاریخی 💐💐 پذیرش تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4048027657C227a3cbb22
مشاهده در ایتا
دانلود
پلیس دیترویت میشیگان در حال بررسی تجهیزات آبجو سازی زیر زمینی در دوره ممنوعیت الکل در آمریکا سال 1933 میلادی 🗞 @Ancients
کردم از عقل سؤالی که مگر ایمان چیست؟ عقل بر گوش دلم گفت که ایمان ادب است آدمیزاد اگر بی ادب است آدم نیست فرق مابین بنی آدم و حیوان ادب است.. 🗞 @Ancients
محمدرضا پهلوی در مراسم عزاداری ماه محرم. تصویر مربوط به اواخر دهه ی چهل هجری شمسی است. 🗞 @Ancients
ﯾﻪ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﻣﺤﺾ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﮐﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ؛ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﮔﻬﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ؛ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﯽ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪه ﻭ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻣﯿﺸﻪ؛ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭﯼ ﮐﻼﺱ ﺳﻮﺍﺩﺁﻣﻮﺯﯼ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻟﻮ ﻧﺮه ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ؛ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﮐﻼﺱ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺻﺪﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺷﮑﻠﯽ ﺭﺳﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ :ﻣﺴﺎﺣﺖ ﺍﯾﻨﺮﻭ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻦ؛ ﯾﺎﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﭼﺎﺭه ﺍﯼ ﺟﺰ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻝ ﮔﯿﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭه ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﻪ ﻟﻮ ﺑﺮه ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩه ﻋﻘﺐ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍه ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﺪه ﮐﻪ ﺑﺮﺳﻮﻧﻪ؛ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻓﺘﮕﺮﻫﺎ ﯾﮏ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮕﻦ : ﺑﺎﺑﺎ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻟﺸﻮ ﺑﮕﯿﺮ ! 👤 ﺣﮑﺎﯾﺘﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺩﮐﺘﺮ ﻧﺎﺻﺮ ﮐﺎﺗﻮﺯﯾﺎن 🗞 @Ancients
‌ناصر حجازی در تمرینات منچستریونایتد 🗞 @Ancients
طبق اساطیر يونان؛ وقتی "ثیسیوس" برای یافتن گاو افسانه ای وارد معابد پیچ در پیچ میشد برای گم نکردن راهش مقداری نخ از گلوله ای بافتنی به دنبال خود می کشاند عبارت سرنخ هم برگرفته از همین است! 🗞 @Ancients
حکایت خویشاوند بیگانه پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب نمودند. پادشاه به وزیر خود گفت: برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم. وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت و فریاد زد: ای مرد به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و دار و ندار زندگیم در حال سوختن است. تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش کردن آتش به او کمک کنند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ از آنها پذیرایی شد. پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟ وزیر گفت: اینها دوستان ما هستند، کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم بر رو خانه آتش گرفته ما بریزند. آری دوستان... بیگانه اگر وفا کند، خویش من است...👍👌 🗞 @Ancients
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند و دستگیر است. شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر دِرهمی چانه می زند، بازگشت. تو را که این همه گفت و گوی است بر دَرمی چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی خواجه دانست که به کاری آمده است و عقب او برفت و گفت به چه کار آمده ای؟ گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. خواجه به غلامش اشاره کرد و کیسه ای هزار دینار زر به او داد. مرد را عجب آمد گفت: آن چه بود و این چه؟ خواجه گفت: آن معامله بود و این مروت، کوتاهی در معامله بی مزد و منت است و کوتاهی در کار تو دور از فتوت!! 🗞 @Ancients
در زمان جنگ دوم جهانی در روسيه ايده‌ای به ذهن فرماندهان روسی برای نابود كردن تانک های آلمانی رسيده بود به اين شكل كه به بدن سگهای آموزش ديده مواد منفجره می بستند كه زير تانک های آلمانی بروند و در زمان قرار گرفتن سگ زير تانک چاشنی عمل كرده و تانک منفجر شود. در ظاهر امر ايده خيلی خوب و عالی به نظر می رسيد اما در ميدان واقعی جنگ، سگ‌ها به جای تانک های آلمانی به زير تانک های روسی رفتند و آنها را منفجر كردند! فكر می كنيد چرا؟ به اين دليل كه تانک های آلمانی بنزينی شده بودند ولی تانكهای روسی گازوئيلی بودند و سگها هم با تانک های روسی گازوئيلی آموزش ديده بودند. نقطه قوت سگ‌ها حس شامه آنها بود به همين دليل آنها طبق آموزشی كه ديده بودند تانكهای گازوئيلی روسی را هدف قرار می دادند. 🗞 @Ancients
پادشاها ! جـرم ما را در گذار ما گنـه کاریم و تـو آمرزگار تو نکوکاری و ما بـد کرده‌ایم جـرم بی‌پایان و بی‌حد کرده‌ایم سالها در فسق و عصیان گشته‌ایم آخر از کرده پشیمان گشته‌ایم بحـر الطاف تـو بی پایان بود ناامیـد از رحمتت شیـطان بود نفـس و شیـطان زد کریمـا راه من رحمتت باشد شفـاعت خواه من چشـم دارم کز گنـه پاکم کنی پیش از آن کاندر جهان خاکم کنی عطار 🗞 @Ancients
قصه قبر رسول ترک @Ancients
تاریخ ایران و جهان باستان
قصه قبر رسول ترک @Ancients
‍ ‍ قصه قبر رسول ترک در یکی از روزهای سرد پاییز، مادر یکی از نوحه خوان‌های تهران به نام حاج حسین فرشی از دنیا رفته بود و رسول ترک با جمعی از دوستانش به همراه حاج حسین به شهر مقدس قم رفته بودند تا جنازه آن مادر را به خاک بسپارند، آن‌ها بعد از اینکه تابوت را به دور حرم مطهر حضرت معصومه(ع) طواف میدهند به سوی یکی از قبرستانهای نزدیک حرم به راه میافتند. یکی از کارگرها و قبرکنهای قبرستان از قبل قبری را مهیا و آماده کرده بود. او تشییع کنندگان را به سوی قبری آماده هدایت میکند، تشییع‌کنندگان به بالای آن قبر میرسند و رسول ترک با مشاهده آن قبر به یکباره حالش منقلب و متغیر می‌شود، لحظاتی نمیگذرد كه حاج حسین فرشی با دفن مادرش در آن قبر مخالفت می‌کند، او میگوید: چون این قبر در زیر ناودان قرار دارد به هیچ وجه راضی نیستم مادرم در اینجا دفن شود. عاقبت قبرکن شروع به آماده سازی قبری دیگر در گوشه دیگری از قبرستان می‌کند و تشییع‌کنندگان مشغول دفن‌کردن آن مادر در قبر دوم می‌شوند اما با آنکه رسول ترک بر بالای قبر دوم ایستاده بود ولی به خوبی پیدا بود که او همچنان همه حواسش پیش قبر اول میباشد. حاج سید احمد تقویان که یکی از کسانی است که آنروز در آنجا حضور داشته است، می‌گويد:« آن روز من و همه کسانیکه در آنجا حضور داشتیم متوجه شده بودیم که حاج رسول حالت عادی ندارد، او در حالی که تندتند به همان قبر اول نگاه می انداخت به شدت به فکر فرو رفته بود. من خودم که در کنار حاج رسول ایستاده بودم میدیدم که او هر چند لحظه یکبار به سوی آن قبر خیره میشد و زیر لب و با یک حالتی خاص میگفت: لا اله الا الله، لا اله الا الله… با آنکه آن روز برای من بسیار عجیب و غیر عادی بود که چرا حاج رسول به این اندازه نسبت به آن قبر حساسیت پیدا کرده است ولی به هیچ وجه نمیتوانستم فلسفه آن را حدس بزنم تا اینکه هفته ها و روزهای زیادی نگذشت که حاج رسول بیمار شد و از دنیا رفت و جنازه او درست در همان قبری که او را به خود خیره و جلب کرده بود به خاک سپرده شد. @Ancients