▪️اینم ازون عکساست که آدم ساعت ها
بهش خیره میشه و باورش نمیشه!
دروازه شمیران تهران سال ۱۳۰۵
🗞 @Ancients ⏳
مردی از دیوانه ای پرسید: «اسم اعظم خدا را می دانی؟»
دیوانه گفت: «نام اعظم خدا، نان است اما این را جایی نمی توان گفت»
مرد گفت: «نادان! شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا، نان است؟»
دیوانه گفت: «در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم،نه
هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم؛
از آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و بنیاد دین، نان است».
✍🏻مصیبت نامه عطار
🗞 @Ancients ⏳
از آسمان افتاده
محمد ابراهيم خان معمار باشی ملقب به وزير نظام مردي زيرك بود و مدتی حكومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حكومتش شهر تهران در نهايت نظم و آرامش بود.
روزی يكی به وزير نظام شكايت كرد كه چون عازم زيارت مشهد بودم، خانه ام را براي نگهداری به فلان روضه خوان دادم.
اكنون كه مراجعت كردم مرا به خانه راه نمیدهد و میگوید كه من متصرفم و تصرف قاطع ترين دليل مالكيت است.
وزير نظام بر صحت ادعای شاكی يقين حاصل كرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد مالکیت را ارائه دهد. روضه خوان شانه بالا انداخت و گفت:
سند و مدرك لازم ندارد، خانه مال من است زيرا متصرفم.
حاكم گفت: در تصرف تو بحثي نيست، فقط ميخواهم بدانم كه چگونه آن را تصرف كردی؟
روضه خوان كه خيال میكرد وزير نظام از صدای كلفت و کلمات
مسجعی که از ته گلو میگفت از وی حساب میبرد با بی پروايی دوباره جواب داد:
از آسمان افتادم توي خانه و متصرفم. از متصرف مدرك نمیخواهند.
وزير نظام ديگر تأمل را جايز نديد و فرمان داد او را همان جا به چوب و فلک بستند تا از هوش رفت. پس از آنكه به هوش آمد به وی گفت:
میداني كه چرا مجازات شدی؟ برای اینکه من بعد هر وقت خواستی از آسمان بيفتی، به خانه خودت بيفتی نه خانه مردم...
🗞 @Ancients ⏳