eitaa logo
تاریخ ایران و جهان باستان
134.1هزار دنبال‌کننده
41.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ملتی که تاریخ خود را نداند، مجبور به تکرار آن است هر روز با مطالب جالب سیاسی و تاریخی 💐💐 پذیرش تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4048027657C227a3cbb22
مشاهده در ایتا
دانلود
خیابانی در حال گزارش در ورزشگاه آزادی دهه هفتاد 🗞 @Ancients
3.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اخلاقِ شهید بهشتی در مناظره رو ببینید : 🗞 @Ancients
ملکه ولز؛ ۱۸۸۶ درگذشته نشستن بصورت افراد معمولی بر روی اسب برای زنان شاهزاده و اشراف، تابو بوده است و آنان می بایست بصورتی که مختص طبقه اشراف است سوارکاری نمایند! 🗞 @Ancients
در سال ۱۹۵۸ حکومت چین راه حل بسیار عجیبی برای جلوگیری از قحطی ابداع کرد. آنها حساب کرده بودند که هر گنجشک در طول یک سال در حدود ۴.۵ کیلو غله و بذر می خورد، به این ترتیب می‌توان با کشتن گنجشک‌ها در هر سال میلیون.ها تن گندم و برنج اضافی پس انداز کرد. دولت برنامه از بین بردن چهار آفت را به راه انداخت که طبق آن، پشه‌ها، مگس‌ها، موش‌ها و گنجشک‌ها باید از بین برده می‌شدند! حاصل آن رشد فزاینده آفت‌ها و حشرات بود، حشراتى که توسط پرنده‌ها کشته میشدند حالا بدون هیچ دشمنى چنان بر سر مزارع چینى‌ها افتادند که قحطى بزرگ اتفاق افتاد! قحطى که حدود ۴۰ میلیون چینى مردند! طبق گزارش گاردین به طور کلی در این مدت، جسد یک میلیارد گنجشک و یک و نیم میلیون موش از سطح کشور جمع آوری شد. دولت چین نیز بعد از این قضایا ۲۰۰ هزار گنجشک از روسیه وارد کرد! 🗞 @Ancients
"به مناسبت زادروز عباس کیارستمی" کیارستمی فردای تولدش اینو تو سررسیدش نوشته: "درست است که زندگی بسیار غم‌انگیز و بیهوده است، اما تنها چیزی‌ست که ما داریم..." ⭐️ 🎞 @celebs
کتاب فارسی دوم دبستان سال ۱۳۳۹ 🗞 @Ancients
‍ هرودت مورخ یونانی می گوید: قوانین ایرانیان برای همگان یکسان به اجرا در می آید. داریوش یکم در اجرای قوانین خود نسبت به کارکنان دولت سختگیرتر بود تا کیفر دادن آنان موجب درس عبرت دیگران شود، زیرا خطاها، لغزشها و سهل انگاریهای مأموران دولتی به حساب حکومت هخامنشیان گذاشته می شد و چنین چیزی را داریوش نمیپسندید. 🗞 @Ancients
یادش بخیر چقدر نوار رو جلو عقب میبردیم تا آهنگ مورد نظرمون پیدا بشه! آخرش هم نوار جمع میشد و مصیبت پیچوندنش رو داشتیم 🗞 @Ancients
خسته قاسم، شاعری والامقام و فقیهی بزرگ، اهل فکر و اندیشه بود که در ادبیات شفاهی مردم آذربایجان، جای خاصی را گرفته است. او به سال ۱۰۸۱ هجری شمسی در تیکمه داش به دنیا آمد. او دوران کودکی را در این روستا گذراند و تحصیلات سنتی را در نزد مکتب ملا به پایان برد و برای ادامه تحصیل به اردبیل رفت و در مسجد شیخ صفی تحصیل کرده و از همین سالها نیز به آفرینش ادبی هنری پرداخت. بعد از اتمام تحصیل در اردبیل برای تکمیل درس فقاهت به شهر قم و سپس نجف رفت و چهارده سال تمام در عتبات‌عالیات تحصیل کرد و سپس به موطن خویش مراجعت نمود و به راهنمایی و ارشاد مردم خویش همت گماشت. 🗞 @Ancients
اقتصاد مقاومتی! هنگام آمدن سفیران انگلیسی به دربار کریم خان زند وقتی وزرا گفتند که آنان برای ایجاد روابط دوستانه آمده اند؛ او لبخندی زد و گفت: هدف آنها را بنده فهمیدم، ما ریشخند فرنگی را به ریش خود نمی پذیریم؛ پنبه و پشم و کرک و ابریشم ایران بسیار زیاد است و مردم هرچه بخواهند با آن بافته و می پوشند؛ اگر شکر لاهوری نباشد ، شکر مازندرانی و شیره انگور و عسل و خرمای ایران برای ما کافی است! بازسازی تالار بارعام کریم خان زند در ارگ کریمخانی شیراز 🗞 @Ancients
از کتاب فارسی دبستان قدیم ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ می‌کردﻧﺪ. ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن‌آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ نمی‌تواﻧﻢ ﺑﺨﺮم، ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آن روز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ‌ای ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اشک‌رﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ می‌کردﻧﺪ. اشک‌هاﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ، ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام به دﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ. ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد. 🗞 @Ancients
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند. پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم. می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد. صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم. می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند. ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است. 🗞 @Ancients