✅ #احضار_روح عمرسعد و معاویه توسط برادر علامه طباطبایی
حاج سیدمحمد الهی فرزند آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی، برادر حضرت #علامه میگوید:
«یک روحانی بنام ادیب العلما در تبریز بود که به بنده نیز مأنوس بود و درعلوم غریبه نیز سر رشته داشت که اخیراً فوت نموده است. یک روز آمده بود به خانهمان و من نیز آن موقع در کبریت سازی مشغول بکار بودم عصر که به خانه برگشتم والدهام فرمودند که والد بزرگوارم (آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبایی) حال خوشی ندارد خانهمان آن موقع در دانشسرا قرار داشت طبقه دوم پیش پدرم رفتم و جویای حالشان شدم فرمودند: چیزی نشده فقط حالم کمی منقلب شده بود که درست شد. بالاخره چیزی نگفتند و من هم نفهمیدم.
چند روز بعد که جناب ادیب العلما را دیدم ایشان از من در مورد اتفاقات آن روز پرسیدند گفتم بنده که بی خبرم. ادیب العلما برگشت گفت آن روز که آمده بودم خانهتان، پدرت در حالی که نشسته بود به این فکر میکرده که روح #عمربن_سعد را احضار نمایند ببینند که این ظالم چگونه تیپ و قیافهای داشته و این غلط بزرگ غیرقابل بخشش را در مورد امام حسین (ع) و اهل بیت اش در صحرای کربلا مرتکب شده است.
#ادیب_العلما میگوید در یک لحظه خانهای که در آن نشسته بودم به یک ظلمتکده تبدیل شدو همه جای خانه را تاریکی فرا گرفت من از ترس پا به فرار گذاشتم یک آن فهمیدم که در پل منجم هستم بعداً برگشتم و در مورد ماوقع سؤال پرسیدم آقا فرمودند که روح عمرسعد ترسید و پا به فرار گذاشت.
مادر بنده نیز به خیال اینکه فرار ادیب العلما از خانه به واسطه حال ناخوش پدرم بوده لذا با یکی از پزشکان تبریز به نام دکتر نقشینه برای مداوای پدرم تماس گرفته بود و دکتر پس از معاینه پدرم، حال پدرم خوب شده بود و بدین صورت همه چیز در خانه بهم خورده بود.
در یکی از روزها یکی از این افرادی که پدرم میخواست در حضور وی یکی از ارواح را احضار نماید حاج میرستارآقا میر محمدی نامی بود. وی تعریف میکرد که یک روز با پدرم تصمیم گرفتند روح معاویه را احضار نمایند که در حین این جریان یکی از دوستان از درب خانه میخواست وارد شود خطاب به ما گفت که در اینجا چه خبر است این بوی بد مشمئز کننده از کجا میآید چگونه در این فضای آلوده نشستهاید؟ در این حالت رفت و فوراً یکی از پنجرهها را باز نمود. در حالیکه در اتاق چیز خاصی نبود فقط بوی روح کثیف #معاویه بود که بواسطه احضارش همه جا را دربرگرفته بود.
بله احضار ارواح یکی از کارهایی بود که پدرم میتوانست آن را انجام دهد. در برابر احضار ارواح انسانهای ملعون، پدرم روح انسانهای بزرگ را نیز احضار مینمود مثلاً بارها خود شاهد بودم که چگونه روح مرحوم #سیدعلی_آقاقاضی را فرا می خواندو از ایشان پاسخ برخی از سوالاتش را میگرفت و با حاج سیدمحمد الهی #طباطبائی فرزند حضرت آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی احضار ایشان، عطر و بوی خوشی در داخل اتاق میپیچید.
یکبار یک ضایعهای پوستی روی پای پدرم ظاهر شده بود به هر دکتر مراجعه نمود نتوانست برای آن چارهای بیابد یکبار اراده نمود تا روح شیخ ابوعلی سینا را بخواند و از او بخواهد تا پایش را در میان جمع مداوا نماید ابوی میگفت بنده سؤالات علمی زیادی از ارواح علما و دانشمندان بزرگی همچون بوعلی سینا، سقراط، افلاطون، ارسطو و... کردهام سوالاتی که اصلاً در حد و اندازه آنها هم نبود ولی آنها به درستی به این سؤالات پاسخ داده و پدرم همه این سؤال و جوابها را در یک دفترچهای یادداشت نموده و ثبت کرده است و دانشگاه علامه طباطبایی هم اکنون بر روی سرگذشت پدرم حضرت آیت الله سیدمحمدحسن الهی طباطبائی برنامه ریزی جامعی انجام داده قرار بر این شده است تا بصورت کتابی چاپ و منتشر گردد و بنده همه این سؤال و جوابها را در اختیار این عزیزان قرار دادهام و آقای دکتر اسماعیل زاده از ارومیه در این مورد کار جامعی شروع نموده است.»
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
🎥سخنرانی جنجالی #پناهیان در اعتراض به #عدم_شفافیت مجلس! 🔹غلط می کنید شما بر اساس #عقاید رای میده
📸 واکنش عجیب #سایت_مجلس به اظهارات پناهیان!
🔹خبرگزاری مجلس در اقدامی عجیب، تمام مطالب خود را منحصراً به #واکنشهای تعدادی از #نمایندگان به انتقاد حجتالاسلام #پناهیان از رای منفی نمایندگان به طرح #شفافیت_آرا اختصاص داد.
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۸ صبح باز همون فرشته مهربون بیدارم کرد،ساعت پنج صبح بود پاشدم دوتایی صبحونه خوردیم،با صدایی ک
#پارت_۹
چند تقه به در زدم و با صدای بفرمایید داخل اتاق شدم،حدود یک ساعتی طول کشید تا تمام کارام رو انجام دادم،کلاسا از سه روز دیگه شروع میشد و منم اهل خوابگاه رفتن نبودم به همین خاطر تصمیم گرفتم یه خونه پیدا کنم.
گرسنگی که به سراغم اومد خبر از رسیدن وقت ناهار میداد ، سوار بر ماشین چند خیابون رو رفت و آمد کردم تا یه رستوران بزرگ و مجلل چشمم رو به خودش گرفت،ماشین رو پارک کردم پیاده شدم و کت و شلوارم رو به تنم درست کردم و رفتم داخل،خیلی بزرگ و شیک بود آهنگ ملایمی که داخلش بود به آدم آرامش میداد طراحی داخلش تلفیقی از رنگ قرمز و سیاه با دکوری از شیشه و چوب فضایی کاملا کلاسیک درست کرده بود.نشستم سر میز آقایی با کت و شلوار قهوه ای و کراوات سفید به سمتم اومد و ازم سفارش غذا خواست،منم یه برنج و کوبیده سفارش دادم،چند دقیقه بعدش همراه با دیس غذا و لبخند بر لب اومد و غذا رو جلوم گذاشت،شروع کردم به خوردن اما برخلاف همیشه تنها بدون هیچ یک از رفقام بودم.
غذا خوردم،حساب کردم و بیرون زدم،سوار بر رخش توی خیابون ها به دنبال بنگاه املاک بودم اما هر آدرسی میرفتم با در بسته روبرو میشدم ،نا امید به سمت هتل رفتم که دیدم در یه بنگاه بازه،پیاده شدم و رفتم داخل ، آقایی که پشت میز نشسته بود به احترامم بلند شد،دست دادیم و لب زدم:
_سلام
_سلام خوش اومدید،چه کمکی میتونم بهتون کنم؟
_من دنبال یه خونه مجلل میگردم برا اجاره.
_چقد پول دارید؟و میخواید خرج کنید؟
_(لبخند معنا داری تحویلش دادم)هرچی که لازم باشه
_باشه بعد از ظهر بیان یه چند تا خونه خوب میشناسم باهم بریم نگاه کنیم
_نه،عجله دارم لطف کنید الآن بریم
_(چند لحظه همینطور سکوت کرد و نگاهم میکرد) باشه بریم
دو ماشینی رفتیم چندین خونه رو دیدیم و فقط یکی دوتا دیگه مونده بود و ساعت ۷ شب بود،اما هیچ کدوم به دلم ننشست،حالا قرار بود بریم یه خونه ای که میگفت قطعا قبول میکنم.
جلو یه خونه بزرگ ویلایی با نمای سنگ سفید و پنجره های حلالی رو به جلو وایسادیم ،از همون بیرون چشمم رو گرفت
_بفرمایید این رو بریم داخل نگاه کنیم قطعا قبول میکنید
رفتیم داخل،راست میگفت حیاط بزرگ با باغچه ای که دور حیاط کشیده شده بود پیچک های طبیعی که همه دیوار ها رو گرفته بود و چمنی که توی همه حیاط بجز قسمت ماشین رو و اسختر آبی زیبا رو پوشونده بود خیلی خود نمایی میکرد.
داخل خونه هم خیلی چشم نوازی میکرد،گلیم فرش هایی با طرح گل و بلبل،مبل های سلطنتی و مجسمه های قو،اسب هم بسیار زیبا بودن.
کل خونه رو از دید گذروندم تایید کردم ، همونجا پول ها رو واریز کردیم و قرار داد یک ساله بستیم
ادامه دارد.....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol