eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
76 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
#از_رشوه_به_خدا_پناه_ببریم❗️ 🍃حضرت آیت‌الله #بهجت : چقدر انسان باید به خدا پناه ببرد از رشوه‌هایی که خودش بگیرد، یا دیگران برای #اغفال انسان بگیرند، تا آنجا که #کشتن و #ترور افراد، جزء #واجباتِ انسان #رشوه‌خوار می‌شود! @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➣ 📜 #یڪـــ‌آیــه‌قـــــرآن پس همان گونه ڪه پيامبران نستوه #صبر ڪردند صبر ڪن و براى آنان شـــتابزدگى به خرج مده روزى ڪه آنچه را وعده داده مى شوند بنگرند گويى ڪه آنان جز ساعتى از روز را در دنـيا نمانده اند اين ابلاغى است پس آيا جز مردم #نافرمان هلاڪت خــواهند يافـــت. 📒سوره مبارکه الأحقاف آیه ۳۵ @andaki_tamol
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است. رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند. مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد. یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید. مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را کردم! 🚩یادمان باشد زود" # قضاوت "نکنیم @andaki_tamol
☢ #سیگار_آمریکایی معاف از #تحریم! 🔹درحالی که ایالات متحده آمریکا سنگین‌ترین #تحریم‌‌ها را علیه #ایران اعمال کرده است، سیگارهای #انگلیسی و #آمریکایی بدون هیچ دغدغه‌ای در ایران تولید و توزیع می‌شود. @andaki_tamol
‍📌 رو خوش شانسی؟!!! ⁉️مگه امام حسین (ع) در به شهادت نرسیدن ، پس باید محل حضرت هم همون باشه.اونایی که رفتن $کربلا میدونن بین محل گودال و مطهر فاصله هست.چرا؟؟! ✅تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید شه. این "باید" رو کی تعیین کرده بود ؟ ( ) تو گودال نمیشد اسب تاخت . پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده که بهشون زده بودندبراین پیکر تاختند... واین اسب به عنوان از پای اسبها جدا میشه. بعدها که در دوره ، میشه مرکز ، نواده های همین این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره در و همین سنت رو هم باخودشون بردند و اسب رو کردند ... حالا یه عده از مردم خودمونم نا آگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!!! ⚡️ الله_جوادی_آملی: جستن به اسب از بعد از حادثه .به این جهت که این اسبها نعوذاً بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشند.چنانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته. ⚡️ : ستم هایی که بر کردند در هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند. او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند... بعضی از این به مصر رسید. بعضی مردم این اسبها را کندند و برای بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد... در تاریخ آمده : (علیه لعنه) در عصر بعد از به شهادت رساندن (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند. یزیدیان این روز را و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم بهی بن امیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی . در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل... و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی و و پیروزی می دانند  اين به اروپا هم رسيد شايد این اعتقاد از به رسیده (اندلس قدیم)به ها هم از این اعتقادرسیده؛ امویان به عنوان تبرک نعل اسب نگه میداشتن اما اروپایی ها چون معنی تبرک رونمی دونستن میگفتن میاره حالا امویان این اعتقادو از کجا آورده بودن ؟ تو بعداین که 10 تا اسب روی پیکر امام حسین (ع) تاختتند 40 تا اسب ها رو به عنوان در آوردن و بین خودشون تقسیم کردن این نعل ها رو از خونه هاشون آویزون می کردن و بعد از مدتی به عنوان یک شیء با ارزش به هم می فروختند ، تا اینکه تقلبی این نعلها هم اومد و کم کم آویزون بودن یه نعل تو خونه ها یهو رسم شد. ✍استاد 🔮دعوتید به کانال 👇 @andaki_tamol
👇 ❗تاریخ را مطالعه کرده اید؟ 👈به " بن عوام" میگفتند « »! فقط در روز ضربه خوردن حضرت "سلام الله علیها"، دست بر قبضه برد. آیا میدانید چه گره هایی را در راه اسلام باز کرد؟ اما… 👈به " بن ملجم مرادی" می گفتند امیرالمومنین، خودش به امیرالمومنین گفت و عشق تو، در خون و رگ من وجود دارد؟؟؟!!! اما… 👈" بن ذی الجوشن" جانباز جنگ بود و در این جنگ تا شهادت هم پیش رفت!!! اما… 👈هیچ می دانستید وقتی در وارد گودال قتلگاه شد؛ زانوهایش را بسته بود؟ بدلیل اینکه آنقدر خوانده بود، زانوانش پینه شتری بسته بودند. 👈آیا میدانستید " سعد" روز را که تمام کرد، گفت: "قربة الی الله" و اولین تیر را به سوی خیام "سیدالشهدا" علیه السلام نشانه رفت؟ 👈می دانستید همه آنهایی که به آمدند، مسلمان بودند، می خواندند و روزه می گرفتند و سایر واجبات دینی را نیز انجام می دادند؟؟؟!!! همگی با نیت "قربة الی الله" آمدند برای کشتن " سیدالشهدا"... 👈" بن قين" مسلک بود؛ اما… آمد برای یاری ابا عبداله الحسین! و حسینی شد. بود ولی در واپسین لحظات حسینی شد بن یزید ریاحی فرمانده لشگر بود که راه بر حسین بست ولی به کجا رسید ملاک حال فعلی افراد است ولو قبلا امامزاده باشد 👈"شمربن ذی الجوشن"هم نماز شبش ترک نمیشد هم شیخ و سابقون امت بود اما… شد ابا عبدالله... ❌ که نداشته باشیم، می شویم:😊 🍂«خَسِرَ الدُّنیا والآخرة»🍂 @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه چی برای #خدا باشد... #شهید_همت @andaki_tamol
#صرفا_جهت_اطلاع ⭕️ #عزت یا #خفّت؟؟؟ ⭕️ #حق_توحش در #فیش_حقوقی_آمریکایی ها در زمان #پهلوی... @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۱۱ چهرش برام آشنا بود،از توی ذهنم داده هامو بررسی کردم دیدم همون پسریه که دیروز دم دانشگاه ب
۱۲ متوجه نگاه های دیگران شدیم ، یکیشون که معلوم بود خیلی شر و شیطونیه صداش رو نازک کرد و گفت: _آه،و بالاخره هاچ مادر خود را پیدا کرد همه خندیدیم ولی بعضیا زیر لب با تیکه میگفتن: اجتماع نقیضین دیگه محال نیست ، البته حق داشتن ریخت و قیافه من و علی هیچ به هم نمیخورد اما علی جواب سنگینی بهشون داد: _انسان یه مشکلی که داره ، چشمش بعضی مواقع خطای دید میزنه. با این حرف علی سکوت رو بر خود واجب دونستن و دیگه حرفی نزدن ، دیگه کلاس شروع شده بود اما من ذهنم درگیر خاطراتم بود ، ۵ سال دبستان من و علی روی یه نیمکت مینشستیم ، همه به رفاقتمون حسودیشون میشد ، اصلا رفیق نبودیم ، داداش بودیم ، لحظه شماری میکردم تا کلاس تموم بشه که بالاخره انتظارم پایان رسید و مثل اسپند رو آتیش از جا پاشدم و به سمت علی رفتم و لب زدم: _علی بیا بریم خیلی حرف دارم باهات _(لبخندی نثارم کرد) باشه ، منم کم حرف ندارم رفتیم بیرون و توی چمن روی نیمکت نشستیم ، لب به سخن باز کردم: _علی واقعا خیلی خوشحال شدم دیدمت ، هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره با هم روبرو بشیم _منم همینطور ، بعد از این که از شیراز رفتین تا دوران دبیرستان من تنها مینشستم و میگفتم هیچ کس حق نداره پیشم بشینه _منم خیلی گریه میکردم ، ولی بابا چون میخواست دل بکنم هر موقع بهش میگفتم زنگ بهشون بزن میگفت شماره ازشون ندارم ، تا چند روز با تنها کسی که حرف میزدم آبجیم بود. چند لحظه ای سکوت فضا رو اشغال کرد که علی با ذوق خاصی گفت: _راستی امین من همون یادگاری که زیر درخت پرتقال همون روزی که عهد اخوت بستیم رو هنوز دارم ، خودنویس سیاه بود _واقعا!منم اون گردنبند "الله" رو که همون روز بهم دادی دارم ، هر موقع رفتم خونه با خودم میارمش _(با همون لیخند زیباش)ممنون _علی موقع ناهاره ظهر رو باهم باشیم _باشه مشکلی نیست _پس بیا با ماشین من بریم رفتیم سمت ماشین وقتی ماشین رو دید وایساد و گفت: _این ماشینته؟ _آره ازش خوشت میاد ، اسمش رخشه _مبارکت باشه ، ولی امین یه مسئله هست که نمیتونم سوار بشم ، شرمندتم. _(با نگاهی متحیر) چطور نمیتونی؟ _آخه نمیتونم سوار این ماشین بشم بعد مردم نگاه کنن حسرت بخورن _بابا بی خیال علی ، شما چرا اینجور هستین ، پول دزدی که نیست پول خودمونه _(لبخندی زد)مسئله حلال و حرام بودنش نیست ، مسئله دل مردمه که ناراحت میشن،حسرت میخورن ،اعصابشون به هم میریزه با خانوادشون دعوا میکنن ووووو خیلی چیزای دیگه،من نمیتونم،بیا با ماشین من بریم اصلا خوشم از حرفاش نیومد اما مجبور بودم،چون میدونستم این بچه ریشیا و مذهبیا عقب نشینی تو کارشون نیست،به اجبار سوار سمند سفید شدیم و حرکت کردیم. فکری ذهنم رو به خودش مشغول کرد،اون خوابی که چند شب پیش دیدم.اون صدا شبیه صدای علی بود ادامه دارد.... ✍ط، تقوی @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۱۲ متوجه نگاه های دیگران شدیم ، یکیشون که معلوم بود خیلی شر و شیطونیه صداش رو نازک کرد و گفت:
۱۳ خوب که توجه کردم آره اون صدا،صدای علی بود،بدجور فکرم رو به خودش مشغول کرد،منظور اون خواب چی بود؟اولش گفتم الکیه ولی اون صدا صدای علی بود؟چرا زهرا به طرفش میرفت؟حرفش رو با خودم مرور کردم _بیا،بیا مگه یادت رفته ألیس الله بکاف عبده،آیاخداوند برای بنده اش کافی نیست؟ صدای علی رشته افکارم رو پاره کرد: _کجایی؟ یه ساعته تو فکری هرچی حرف میزنم جوابی نمیدی _(بهش نگاه کردم)ببخشید یه مسئله ذهنم رو درگیر کرده _خب بگو، هرچی از دستم بر میاد انجام میدم برات _نه علی جون مشکلی پیش نیومده، ممنون از لطفت _داشتم میگفتم: خانوادتون چطوره؟ چه خبر بابات؟ سعید چطوره؟ _همه خوبن، بابا که درگیر بازارشه،سعیدم داره درس میخونه _الحمدلله رسیدیم دم یه رستوران ، پیاده شدیم و رفتیم داخل،زیاد مجلل نبود اما بد هم نبود ،روی یه میز دونفره نشستیم، سفارش دو تا چلو مرغ دادیم. نیم ساعتی طول کشید،حساب کردیم و رفتیم بیرون، اما تمام این مدت ذهن من درگیر بود و نمیتونستم متمرکز بشم، علی رو بهم لب زد: _امین جان داداش ظاهرا ذهنت خیلی درگیره، به منم نمیگی چی شده، پس بهتره تنها باشی، اما روی کمکم خیلی حساب کن _ممنون، شرمنده که بعد از خیلی وقت حالا همدیگرو دیدیم ولی روز خوبی نتونستیم باهم بیرون باشیم، ببخشی _(لبخندی نثارم کرد)دشمنت شرمنده داداشم سوار اسب سفید علی شدیم، به سمت دانشگاه به حرکت در اومدیم، یه ۴۰،۵۰دقیقه ای فاصله داشت تو این بین باز ذهنم درگیر بود،رسیدیم شماره علی رو ازش گرفتم و سوار بر رخش خیابون های تهران رو به سمت خونه رد میکردم، رسیدم خونه ریموت در رو زدم و ماشین رو توی حیاط پارک کردم. داشتم می رفتم بالا که گوشیم زنگ خورد، از تو جیبم در آوردم با دیدن اسمش خواستم جواب ندم چون میدونستم متوجه میشه که ذهنم درگیره بعد میپرسه و نمیتونم بهش بگم نمیتونم بگم، اما نتونستم این کارو کنم و آیکن سبز رو کشیدم: _الو صدای مهربونش از پشت گوشی بهم رسید _سلام داداش، خوبی چه خبر چی کار میکنی؟ _سلام، ممنون آبجی خوبم تو چطوری؟ همینطور که داشتم حرف میزدم کلید توی در انداختم و باز کردم رفتم داخل،چند لحظه ای پشت گوشی سکوت بود که آخر زهرا لب زد: _داداش میدونی خوب می شناسمت اگه ناراحت باشی میفهمم، اگه خوشحال باشی میفهمم و نمیتونی ازم قایم کنی، پس جون آبجی اذیتم نکن و بگو چی شده که تو حال خودت نیستی؟ _جان آجی چیزی نشده‌، حتی ذره ناراحت نیستم، فقط کمی ذهنم درگیره ادامه دارد.... ✍ط،تقوی @andaki_tamol