eitaa logo
•●اندیشکده ضُحىٰ●•
170 دنبال‌کننده
94 عکس
28 ویدیو
10 فایل
‌ اگر میخواهیم امیدوار باشیم اگر میخواهیم مأیوس نباشيم و بتوانیم پیش برویم و به تعبیری مرگ را نپذیریم، هلاکت را نپذیریم ✔️باید به تفکر پناه ببریم... 📍دانشگاه اصفهان @Andishkade_zoha_admin :ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درباره دانشگاه
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درباره دانشگاه
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙بازخوانی مسئله دانشجو و دانشگاه 🔹گفت و گویِ دانشجویی 🏫پیرامون مسئله دانشجو و دانشگاه 🔸به مناسبت هفته دانشجو 📆سه شنبه،چهارشنبه و پنجشنبه ۱۴،۱۵،۱۶ آذر ماه ۱۴۰۲ 🕒هروز ساعت ۱۵:۰۰ 📍قرار گفت و گو: ◽️سها(سرای هنر و اندیشه) @forsat_soha
هدایت شده از یاسر نامه
«بسم رب الزهرا» میدانی گمکرده ام؛ چه چیز را؟ همه بود و نبودم را نسبت هایم را وجودم را و حتی شاید درد هایم را… میدانی شاید اصلا قصه ما همین فراموشی است و مگر نگفت او ۚ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ ۗ فراموش کردند و خدا فراموششان کرد ما قصه مان را فراموش کرده ایم و به تب تاب افتاده ایم قصه را که فراموش کنی دیگر برایت در راه بودن معنی ندارد آری خط پایان برایت مهم میشود... آری یاد کن قصه ات را نسبتت با امام مولایت را نسبتت با برادرانت را نسبتت با مادر و، اُمَت را نسبتت با سیر سیل آسای هروزگی ات را راستی را کجا میشود پیدایش کرد؟؟ آری قصه و نسبت هایت را. دل تنگم دل تنگ قصه گویی که برایم قصه بخواند و بنشینم و اشک بریزم و یاد کنم سرآغازم را درد هایم را چشمانم را عزم های رفته بر بادم را دوستان گمشده ام را گرمای سرد شده ام را چشمان کورَم را گوش های کَرَ و دستان بی قرارم را °شور عشق جوانی و نوجوانی از دست رفته ام را خدایم را امام غایبم را رهبر تنهایم را عزم های کورم را و اشک های خشک شده ام را کجایی ای قصه گو ؟؟؟ که پیدایت کنم دلتنگم وجودم پریشان و آشفته است... او که خوب میداند و خوب ما را راه میبرد ماییم که فراموش کرده ایم بهر چه آمده ایم و از کجا آمده ایم و به کجا میرویم… کجاست آن مصحف و قاری گم شده ما کجاست مُحَمّد مصطفی و ندای قلب نوازش؟ کجاست آوینی جبهه های ما؟ بیا و بار دیگر قصه ما بخوان و از یادمان مَبَر که بهر چه آمده بودیم و چرا گم شده ایم و چون اسبی که چشمانش را بسته اند در بیابان تاریک میتازیم بیا که نمیدانیم به کجا می رویم و کی می رسیمـ…
هدایت شده از یاسر نامه
بیا و چشمان‌ِمان را باز کن دستی بر قلب های سردْ ما بزن و بخوان بنام زهرای مرضیه و حسین و حسن و ما را بیاب و جان ده که سرمای مرگ چه نزدیک است و وه که چه ترسناک و هولناکـ بیا و شور عشق خالصانه بچه بسیجی های خمینی را در ما زنده کن چه جایت خالیستْ ای قصه گوی بیابانِ تاریک ما چه خوش گفت آن فیلسوف پیر
«که وجودَت را فراموش میکنند ولی عَدَمتْ را هرگز»
خدایا چشمانمان را باز و قلبمان را پاکْ و دستانمان را پرتوان و از پرتوی نور خویش بر چشمانمان بتاب که قصه گوی تو باشیم و برای تو باشیم و قصه فراموش شده نسل مان را دوباره بخوانیم بلند با بانگی بلند و رسا «آمین یا رب العالمین» یاسر @yaser_name
در چه وضعی به سر می بریم؟ این پرسشی است که این روزها ذهن بسیاری از ما را به خود مشغول کرده است و با دیدن مشکلات و مسائل گوناگون در اطرافمان این پرسش جدی‌تر می‌شود. باید مجالی برای تامل بر وضعیت کنونی جهانمان بیابیم... شاید بگویی این تامل به چه کار می‌آید؟ تامل در وضعیت، انسان را از نزاع و جدل بیرون می‌کشد و به جای آنکه به دنبال مقصر اوضاع باشد، آماده برعهده گرفتن مسئولیت می‌شود. 💠سلسله جلسات گفتگوی دانشجویی ⏰ دوشنبه‌، ساعت ۱:۰۰ ۲۰آذر ماه 📍مکان: حسینیه واقع در طبقه فوقانی مسجد شجره، کنار درب ورودی خواهران (جنب مصلی الغدیر) ؟ 🆔 @andishkade_zoha_ir
«کوره راهی در افقِ توحید ربوبی» سلام علیکم: نمی‌دانم چرا می‌خواهم با شما غزلی از جناب مولوی را در میان بگذارم که مدت‌ها با آن به‌سر می‌بردم. گویا جناب مولانا در این غزل قصه «دولت‌یافتنِ جانش»را با ما در میان می‌گذارد. ولی بنا شد از همه چیز، خود را آزاد کند. این‌طور می‌گوید: «مرده بدم زنده شدم، گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم گفت كه ديوانه، نه‌اي، لايق اين خانـه نه‌اي رفتم و ديوانه شدم سلسله بندنده شدم گفت‌كه‌سرمست نه‌اي، روكه ازاين دست نه‌اي رفتم وسرمست شدم وزطرب آكنده شدم گفت كه توزيرككي، مست خيالي و شكي گول‌شدم، هول شدم وزهمه بركنده‌شدم گفت كه تو شمع شدي، قبلة اين‌جمع‌شدي جمع نِيَم، شمع نِيَم، دود پراكنده شدم تابش جان يافت دلم، واشد و بشكافت دلم اطلس نو يافت دلم، دشمن اين ژنده شدم زهره بدم، ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم يوسف بودم، زكنون يوسف‌زاينده شدم از توام اي‌شهره‌قمر، در من و در خود بنگر كز اثــر خنــدة تو، گلشـن خندنده شدم.» آیا سرآغازی که مطرح کردید که روبه‌روشدن با آینده‌ای نو می‌باشد؛ در دلِ چنین حضوری نیست که جناب مولانا را در برگرفته؟ که حقیقتاً بیش از یک کوره راه نیست؟ چه اندازه این امر مهم است که اگر بنا می‌باشد به میدان درخشش خورشید در گستره میان جنگل انبوه رسید،باید به کوره راهی که مقابل ما گشوده شده،فکر کرد.کوره راهی بس امیدبخش. وگرنه هرچه هست نیست‌انگاری می‌باشد. حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در زمان خود برای عبور از آنچه باید عبور می‌کرد به خوبی متوجه آن کوره‌راه شد. و حال ما نیز با نظر به افقی که هیچ‌چیز نیست، ولی همه چیز است؛باید از کوره راهی که توحید ربوبی مقابل‌مان گشوده است،غفلت نکنیم. موفق باشید. ✍استاد طاهرزاده @forsat_soha
﷽ 💠 فلسفه به چه کار می‌آید؟ 🔸برگزاری نشست دانشجویی 🔹با محوریت مقالات علمی 🔸دعوت از علاقه مندان فلسفه، به ویژه دانشجویان فلسفه اسلامی و فلسفه غرب 🕧 زمان: شنبه ها | ساعت ۱۲:۳۰ 🏢مکان: زیر زمین دانشکده ادبیات، دفتر سینما فلسفه 🆔 @andishkade_zoha_ir