eitaa logo
آنِ منی کُجا روے؟!
3.3هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
24 فایل
•﷽• (مَنبَــ؏اِسٺُوࢪےهاےِاِمام‌ِزمانے؏َــج) . https://daigo.ir/secret/8229676142. @TranguilityS
مشاهده در ایتا
دانلود
یه ماجرایی خوندم چند دقیقه قبل منقلب شدم ارسال میکنم شما هم بخونید حستون رو برام ارسال کنید @TranguilityS
👌👌ماجرایی جالب از توسل به حضرت معصومه سلام الله علیها بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم ... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید. قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود. منبع : نشریه فکه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم  @anemanikojaravi
1_1374721657.mp3
669.2K
♥️⃟🌾 『➣••@anemanikojaravi』༺⃟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خداروشکر میکنم همسایه بی بی جانم شدم خدارو شکر میکنم هر روز خانم حضرت معصومه سلام الله علیها عنایت دارند به احوالم خداروشکر میکنم میتونم هر زمان خواستم برم جمکران سالهای زیادی برای رسیدن به این نقطه که از آرزوهای بزرگم بوده دعا کردم و هیچ وقت ناامید نشدم الان هرجای دنیا که باشم خدارو شاکرم اما قلبم همیشه قم هست ❤️ چون همیشه لبخند بی بی جانم عزیزدلم رو حس کردم ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
khane-amn.mp3
2.59M
آخه‌خانوم‌کسی‌رو دست‌خالی‌نمی‌ذاره:]
سلام و نور ☀️ این پیام از یکی از اعضاء اومده بود برام اومدم جواب بدم شرایط ندارم اما به دلم افتاد هرکاری میتونم انجام بدم
و نتیجه این شد که یکی از خدام محترمه با هماهنگی یکی از اعضاء کانال غذای خودشون رو تقدیم این خانم کردند ❤️
امام رضا اجازه میدی بهت یه چیزی بگم؟!
خیـــلـی دوستت دارم
هر زمان یاد امام رضا جانم میفتم چشمام اشکی میشه 👌
همه ائمه رئوفند ولی رأفت امام رضا علیه السلام حسی است.همین که وارد حرم می‌شوی ؛ می‌بینی رئوف بودن را . . .🕊🕊🕊
امروز ماشین شرکت خراب شد یک ساعته ایستگاه منتظر موندم تو این فاصله که خیلی سردم شد به خیلی مسائل فکر کردم همین که به امام زمان جانم فکر کردم به امام رضا علیه السلام و بی بی جانم و... سرما رو فراموش کردم قلبم گرم شد ❤️
enc_16252583375668299298652.mp3
1.36M
همیشہ یہ نفر هست ، تو بــے کسے ڪنارَم ... اگہ همہ ولم کنن امام رضـا رو دارم !' 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و نور ☀️
. بنظرتون تو این قاب زیبا چی قرار گرفته 🧐😎
آنِ منی کُجا روے؟!
همه ائمه رئوفند ولی رأفت امام رضا علیه السلام حسی است.همین که وارد حرم می‌شوی ؛ می‌بینی رئوف بودن را
یعنی واقعا درست گفتن دل به دل راه داره ۲۲ خرداد به مناسبت تولدم برای خودم یه نوشته با عشق سفارش دادم ❤️😍 و دیروز بعداظهر خطاط پیام دادند آماده شده 👇
قراره وقتی رفتم شمال نصبش کنم کنار کتیبه یا صاحب الزمان ❤️
دلم خیلی خیلی آروم میشه وقتی به اسامی ائمه علیهم السلام و القابشون نگاه میکنم حالا فکر کردن جای خود تمام وجودم انگاری سراسر نور میشه ☺️
عزیز دلم قربون شما برم میدونم قبل اینکه یاد شما باشم شما یادم هستید مهربون تر از حد تصورم هستید خیلی دوستتون دارم ❤️