#کلام_بزرگان
🌷آیت الله فاطـــمی نيا:
عزیزان من اسلام میخواهد آبروی
افراد حفظشود آنقدر راحت آبروی
دیگران را نبریم!! این گناه #آبـــرو
بردن آنقدر نحس استکه صاحبان
آن گاهی مـوفق به توبه نمیشوند!
@anjomaneravian
🌷#شهیدانه
جدی گرفتهایم زندگیِ دنیایی را
و شوخی گرفتیم قیامت را ...
کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند
بیدار شویم ..!
-شهیدحسینمعزغلامی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
@anjomaneravian
🌸🍃رسول خدا فرمودند:
دانش دمساز مومن است،بردباری وزیر
اوست،عقل راهنمایش،شکیبایی فرمانده سپاه او،نرمش پدرش و نیکی برادرش است ونژاد از آدم علیه السلام دارد،خاندان از پارسایی و مردانگی در پاکسازی مال.
@anjomaneravian
.
*حکایت*
آوردهاند، در روزگاران پیشین، یک مرد روستایی به شهر رفته بود و هنگام بازگشت، در حاشیه شهر، بزغالهای را خرید تا آن را به روستا ببرد و پرورش بدهد و با فروش آن درآمدی به دست آورد.
بزغاله را بر روی دوش گرفت و برای رفتن به روستای خود حرکت کرد.
وقتی از شهر خارج شد، تعدادی از اوباش شهر او را دیدند و به فکر افتادند که بزغاله را از او بگیرند و برای خود جشن راه بیاندازند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند.
اما،
چون مرد روستایی، انسانی قوی و درشت هیکلی بود و این اوباش ضعیف، نه میتوانستند و نه میخواستند با او درگیر شوند.
پس، به فکر افتادند که چگونه میتوانند بزغاله را از دست او خارج کنند؟
برای همین تصمیم گرفتند با یک نیرنگ مرد را *فریب* بدهند و...
لذا
نقشه ای کشیدند و هنگامیکه مرد روستایی داشت از شهر دور میشد، یکی از اوباش جلوی او آمد و گفت:
«سلام، صبح بخیر»
مرد روستایی هم پاسخ او را داد.
بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت:
«چرا این سگ را بر روی شانههایت حمل میکنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شدهای؟ این سگ نیست! بزغاله است.»
فرد نیرنگباز گفت:
«نه اشتباه میکنی، این یک سگ است و اگر با این سگ که بر روی دوش داری، به روستا بروی، مردم فکر میکنند که دیوانه شدهای.»
مرد روستایی به حرفهای آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد.
در راه برای اطمینان خود، پاهای بزغاله را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوانی که بر دوش دارد، بزغاله است.
در پیچ بعدی، یکی دیگر از اراذل وارد عمل شد و او هم سخنان دوست پست فطرت خودش را تکرار کرد.
مرد روستایی خندید و گفت:
«آقا، این بزغاله است، نه سگ.»
ولگرد گفت:
«چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر میرسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این که من دارم میبینم، یک سگ است»
این را گفت و از مرد روستایی دور شد.
مرد روستایی بز را از دوشش پایین آورد و برای چند لحظه با دقت آن را نگاه کرد و دید قطعاً یک بزغاله است.
فهمید هر دو نفر اشتباه میکردند.
اما کم کم ترسی به جانش افتاد و با خود میگفت:
نکند دچار توهم شده باشم؟!
اما
بزغاله را روی دوش گذاشت و به راهش ادامه داد.
همانطور که داشت میرفت، نفر سوم جلو آمد و گفت:
«سلام، این سگ را کجا میبری؟!»
مرد سادهدل، دیگر شهامت نداشت بگوید: «این یک بز است».
برای همین گفت:
«به روستا میبرم.»
پس از رد شدن سومین نیرنگباز، ترس وجود مرد سادهدل را پر کرد.
با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد. چون ممکن است در روستا مورد سرزنش قرار بگیرد.
اما
در حالیکه تردید به جانش افتاده بود و به شدت گرفتار دودلی شده بود، نفر چهارم از اراذل، از راه رسید و به مرد روستایی گفت:
«عجیب است! من تا به حال کسی را ندیدهام که سگ را روی دوش خود حمل کند.»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمیدانست که این حیوانی که بر دوش دارد، بز است یا سگ.
برای همین، ترجیح داد خود را از شرّ آن حیوان خلاص کند تا مبادا در روستایشان هم سرزنش بشنود.
علیرغم اینکه برای خرید آن حیوان پول داده بود و... اطراف را نگاه کرد، وقتی دید کسی او را نمیبیند، *بزغاله* را که دیگر فکر میکرد *سگ* است، رها کرد 🐐 و به روستا رفت.
📡 آری
تكرار شدنِ حرفهای اوباش آنقدر در او تأثیر گذاشته بود که ترجیح داد هم از {[(پولی که برای خرید بزغاله 🐐 داده بود)]} بگذرد و هم {[(رنج حمل آن تا نزدیك مقصد)]} را نادیده بگیرد تا مبادا اهالی روستا او را دیوانه بدانند. 🐐
📡 بله
چند نفر از اوباش، با تئوری فریبکارانه *{[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر میكند)]}* ، توانستند بدون هیچ گونه درگیری و خسارت و آسیبی، به راحتی بزغاله 🐐 را ((که شاید همه دارایی مرد سادهدل بود)) تصاحب کنند و...
👇 این ماجرا 👇
معنای واقعیِ *جنگ_نرم* است.
👇 پس 👇
باید مراقب باشیم، زیرا
دشمنان ملت ایران، ابزارهایی مثل
*دروغسازان_رذل_اجارهای*
و
*غولهای_کثیف_رسانهای* را در اختیار دارند و درحال اجرای تئوریِ *{[(تکرار، هر دروغی را باورپذیر میكند)]}* هستند و اگر هشیار نباشیم، آنقدر با *پُتك_دروغ* به مغزمان میكوبند تا گیجمان كنند و به دام نیرنگشان بیفتیم و *آنگاه، دار و ندار ما را غارت خواهند کرد!*
ا ❣️لطفا ❣️
برای نجات بشریت از *كرونا*
و
شرارتهای حاكمان *آمریكا*
🤲 دعابفرمائید 🤲 @anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷هفته وحدت بر دلیر مردان انجمن راویان دفاع مقدس مبارکباد. السلام علیک یا رسول الله❤️ @anjomaneravian
🌹سردار قاسم سلیمانی در بخشی از کتاب عملیات طریق القدس به روایت حوادث آزادسازی بستان در آذرماه سال 61 و چگونگی مجروحیت خود و چند تن دیگر از رزمندگان میپردازد که به شرح ذیل است:
✍همزمان با مقاومت دشمن و عدم توفیق نیروهای اهواز در شکستن خط (وقتی) که بنا شد ما وارد عمل شویم، بچهها به دلیل آتش شدید دشمن زمینگیر شده بودند و هر لحظه به تعداد شهدا و مجروحان اضافه میشد. در این لحظه من به راننده نفربر گفتم که از خط عبور کند. راننده تردید داشت. با او با تحکم برخورد کردم. او به سمت خط دشمن که سقوط نکرده بود راه افتاد. نفربر به موازات بچهها در دشت میرفت. با حرکت نفربر که اولین وسیلهای بود که (با وجود اینکه) هنوز خط شکسته نشده بود از خاکریز عبور کرد و با صدای آن دشمن آتشها را متوجه نفربر کرد. من به گروهان حمید چریک رسیدم که پشت سیمخاردار دشمن و گروهان اول خطشکن ما بود. نفربر روی مین رفت و شنیهای آن پاره شد و از حرکت افتاد. من با بیسیمچیهایم پیاده شدیم. تقریباً صد متر در دشت به سمت بچهها رفتم تیربارها امان نمیداد. فرصت خوابیدن نبود. میدویدم. ابری بودن هوا بر تاریکی آن افزوده بود و فقط در نور تیربارها و منورها برای لحظاتی میتوانستم ببینم.
در همین لحظه، یک گلولة خمپاره کنارم منفجر شد. من افتادم. این دقیقاً چسبیده به سیمخاردار دشمن بود. اساساً فاصلة خط ما با دشمن هفتصد متر تا یک کیلومتر بود و سیمخاردار در صد متری خاکریز دشمن قرار داشت. با انفجار خمپاره من پرت شدم. اول متوجه نبودم از چه ناحیهای زخمی شدهام. قدری احساس خنکی در ناحیة شکم داشتم. بلند شدم. دوباره افتادم. تاریک بود. فقط بچهها را در کانال میدیدم و بیسیمچیهایم معلوم نبودند.
گفتنی است سردار سلیمانی در همین عملیات بر اثر انفجار گلولة خمپاره از ناحیة دست و شکم بهشدت صدمه دید.
@anjomaneravian
نميدانم #شهادت
شرط زیبا دیدن است
یادل بہ دریا زدن؟
ولی هر چہ هست
جز #دریادلان
دل بہ دریا نمیزنند...
#فرمانده_شهید_محمد_کیهانی
#روزتون_شهدایی🌷
@anjomaneravian
دستشکستهایکهبهسرحاج
احمدکاظمیکشیدهشد...😭
🔫عملیاتبیتالمقدسترکش
خوردبهسرش. ازبسخون
ریزیداشتبیهوششد.🤯
یهمدتگذشت. یکدفعهازجاپرید.
گفت:«پاشوبریمخط».😳
گفتم:«آخهتوکهبیهوشبودی
چیشدیهوازجاپریدی؟»😤
گفت:«بهتمیگم. بهشرطی🌪
کهتازندهامبهکسیچیزینگی.»
وقتیبیهوشبودمخانمفاطمه
زهرااومدندوفرمودند:🌈
«چیه؟چراخوابیدی؟»
عرضکردم:«سرممجروح
شده، نمیتونمادامهبدم».🤕
حضرتدستیبهسرمکشیدند
وفرمودند:«بلندشوبلندشو،🤭
چیزینیست. بلندشوبروبه
کارهایتبرس»😍
بهخاطرهمیناستکههرجاکه
میرویدحاجاحمدکاظمی😇
حسینیهفاطمهالزهراساخته
است...😎
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله @anjomaneravian
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹👌🏻🎥 خواندن مدح پیامبر توسط گروه همخوانی و تواشیح محمدرسول الله(ص) در مقابل سفارت فرانسه
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
@MohamadRasulollah
❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷 @anjomaneravian