آخرین کتابی که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی خلاصهبرداری کرد
🔸 سردار فلاحزاده معاون سپاه قدس:
آخرین کتابی که شهید سلیمانی روزهای آخر قبل از شهادتش برای خودش خلاصهبرداری کرد، کتاب «انسان کامل» شهید مطهری بود.
#مکتب_حاج_قاسم
@ham_safare_ba_shohada
💫هر روز با فرازی از خطبه غدیر
👈فراز شماره : 19
#اللهمعجللولیکالفرج
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#پروازتاخدا🕊♥️👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@parvaztakhodaa
┗━━━♥️═🍃━━━┛
💫هر روز با فرازی از خطبه غدیر
👈فراز شماره : 18
#اللهمعجللولیکالفرج
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
#عصرتونمهدوی
@jannatolmahdi313
تازمانیکه
همنشینِ گناه باشیم
همنشینِ امامِزمان نخواهیمبود
#تازمانیکه
گرفتارِ نَفس باشیم
همنَفَسِ امامِزمان نخواهیم بود
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَج
التماس دعا
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
💠کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
36.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مستند #دوازدهمین_امام
@jannatolmahdi313
✡ رسانههای یهود امام زمان را چگونه به مردم جهان معرفی میکنند؟
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
💠کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
هدایت شده از جنت المهدی۳۱۳
40.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 مستند #دوازدهمین_امام
@jannatolmahdi313
✡ رسانههای یهود امام زمان را چگونه به مردم جهان معرفی میکنند؟
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
💠کانال جنت المهدی۳۱۳👇••🇮🇷••
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
@jannatolmahdi313
❁❁═༅ ═🌸🌸🌸═❁❁═༅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«آرش» مهلکترین تکتیرانداز ایرانی را بشناسید
آرش با بهرهگیری از گلولههایی با کالیبر ۲۰میلیمتری اهداف را در فاصله ۲هزار تا ۲هزار و دویست متر مورد هدف قرار میدهد
@Bisimchimedia
#شهیدمدافع_حرم_سیدطاهاایمانی
در دفاع از حرم کریمه ی اهل بیت حضرت زینب سلام الله علیها به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد و
و از این دنیای فانی پرکشید و رفت ........
🌸ایشون در تاریخ ۱۴/ ۵ / ۱۳۹۵همزمان با سالروز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها به شهادت رسیدند🌸
❣خداوندا عاقبت همه ی ما را ختم به شهادت بفرما❣
الــــهی آمین یا رب العالمین
#متن_ازشهیدسیدطاهاایمانی
والعصر
ان الانسان لفی خسر
الا الذین امنو و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
و قسم به آن زمان، که موعد دیدار ما فرا برسد ... و چه کسی شرمسارتر از من در برابر توست؟ ... تو رحمان و رحیمی و من بنده گنهکاری که چشم به رحمت و غفرانت دارم ... که بر من ببخشای ای کریم ترین کریمان ... و ای بخشنده ترین بخشندگان ...
و قسم به آن زمان ... که من در حسرت دیدار تو هستم ... روزی که مرا از زندان نفسم برهانی ... و به حرمت بزرگی خودت، مرا بپذیری ... که این نفس خسران زده، جز امید رحمت تو چیزی ندارد ...
و مرا چنان ببر که نامی از من نماند ... و نه نشانی، که کسی بر فراز آن اشک بریزد ... که دلم می گیرد ... می گیرد از حقارتم ... و شرمنده می شوم در برابر عظمت کبریایی تو ... و عزیزان و محبوبانت ...
و می ترسم از روزی که وجود حقیرم گره بخورد به نام مقدست ... که وای از آن زمان ... که نام مرا با این همه شرم و تقصیر در کنار خوبان و برگزیده گانت ببرند ... و می ترسم از روزی که قطره شرمی باشم بر پیشانی روزگار ... که نبودم مگر اشک اندوه پسر فاطمه ...
مرا چنان ببر که نه نامی بماند نه نشانی ... شاید به حرمت بی نشانه ها در برابرت نشانی بیابم ... و این روح ناآرام با این کوله بار خالی، سکنی گیرد و آرامش پذیرد ... که خسته ام از این نفس سرکش و ناآرام ...
✨ #اخلاق_رفتارشهیدسیدطاهاایمانی
🌸دمی با سید 👇
🌹دائم الصلوات بود. حتی وقتی تسبیح دستش نبود.❣
🌹توصیه می کرد حتما هر روز صبح به نیت امام زمان "عج" آیت الکرسی بخونید. ❣
🌹 کوچیک و بزرگ یا غریبه و آشنا نمی شناخت. با هر کی چشم و تو چشم می شد اول اون بهش سلام می کرد. ❣
🌹رفتارش خیلی عادی بود اما بیش از حد ضرورت با خانم ها هم کلام نمی شد و در نگاه بسیار عفت چشم داشت.❣
🌹ابایی نداشت از اینکه از کوچک تر از خودش چیزی رو یاد بگیره یا فرد کوچک تر بهش تذکر بده. اگه حرف صحیح بود قبول می کرد و از طرف مقابل تشکر ❣
🌹همیشه چند دونه شکلات توی جیبش بود. می گفت: تبلیغ اخلاق فقط به کلام نیست. هر روز توی خیابون از کنار بچه های زیادی رد می شیم. ❣
🌹هرگز کلام اهانت آمیزی نسبت به احدی از دهانش خارج نمی شد. حتی نسبت به دشمن عفت کلام داشت. ❣
🌹زمانی که عصبانی می شد سکوت می کرد و تا زمانی که خشم بهش غلبه داشت هیچی نمی گفت. ❣
🌹کوچک ترین عمل خیرش رو به قوی ترین شکل ممکن مخفی می کرد. می گفت: کار من در پیشگاه خدا بی ارزشه و می ترسم از روزی که شیطان اون رو جلوی چشمم نمانما کنه❣
🌹تقریبا تمام پنجشنبه ها رو روزه می گرفت. تا جایی که به مرور این رفتارش بین بچه ها شیوع پیدا کرده بود.❣
#شادی_روح_شهیدبزرگوار_صلوات
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@sangarsazanbisangar
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
💐سلاااااام شب همه همراهان خوش☘
👈 اما از امشب برا اولین بار قصه شب داریم, ,,
زندگینامه #شهیدسیدعلی_حسینی 💐💐
🌸به قلم زیبای
#شهیدسیدطاهاایمانی
❣من توصیه میکنم این داستان رو دنبال کنید واز دست ندید خیلی وقتتون رو نمیگیره❣ 👇👇👇👇👇👇
#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
1⃣#قسمت_اول: مرد های عوضی
همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...
#بی_تو_هرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
2⃣#قسمت_دوم: ترک تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...