eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
501 دنبال‌کننده
29.9هزار عکس
33.5هزار ویدیو
107 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نوه عراقی وقتی که زوار قمی بجمع ما اضافه شدن خیلی خوشحال شد چون همش باهاشون بازی میکرد با اینکه حرف همدیگر رو متوجه نمیشدن
پسر پیراهن سفید فرزند زوار قمی، بچه عینکی همونی که تقاضای هدیه میکرد.دونفر دشداشه مشکی فرزندان سید علی که عین میزبان که باید از میهمانان سطح بالا پذیرایی کنند که با خنده های زیبا😍 و باکمال ادب و تواضع از ما پذیرایی میکردنند و جدا مارو شرمنده مرامشون میکردنند 😔 من در حین پذیرایی ها و چاق سلامتی چند دفعه سعی کردم دست این پدر و پسرهای سید بزرگوار را ببوسم حریف نشدم . ناچار بغلشون میکردم و پیشونی و‌کتفشون میبوسیم😘
سید حسن عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما و خانواده محترم زوار اهل قم نفر دومی بغل من با لباس مشکی صاحب خانه سید علی می‌باشد
نفر ایستاده صاحب خانه سید عزیز از صبح زود سر کار بود تا ساعت ۱۴ که آمد منزل ناهارو که خوردیم چای عراقی آوردن بعد از صرف چای من به آقا سید گفتم شما خسته ای صبح تا الان سر کار بودی گفت خستگی ندارد ما وظیفه خدمت به زوار رو داریم. واین برای ما لذت بخش است. گفت ما پانزده رو در منزل هر روز کارمون همینه👌 شما خودتونو جای این آقا سید بخصوص خانواده محترم اش که هر روز سه وعده غذا برای ۲۰-۳۰ آماده می‌کنند ... ببینیم میتونیم با نه منکه حداکثر دو یا سه روز اگه بتونم دوام بیام😀
نوه شیرین عسل آقا سید
خیلی کم بچه‌ها شون احساس غریبی میکردن
رفتم بیرون از منزل سید داروخانه دارو بگیرم دیدم نداره . آرایشگاه بغل منزل سید باز بود و کسی غیر صاحب مغازه نبود گفتم حالا که خلوته ی کم موها و ریش هام مرتب کنم . اومدم به بچه‌ها بگم که دنبالم نگردن ! تا برگشتم پسر بزرگ آقا سید متوجه شد و اومد سفارش منو به سلمونی کرد و فک کنم بهش گفت هزینه اش با منه چیزی ازش نگیری.😊 منتها تا رفتم تو دیدم ی جوان درشت عراقی با موهای فشن امروزی تتو دور گردن رو صندلی نشسته و دستمال سلمونی دور گردنش بسته که من رسیدم . سلام کردم هم سلمونی هم مشتری خیلی قشنگ جواب سلام منو دادن گفتن اهلا و سهلا ( خوش اومدی) و تفضل (بفرمایید) من نشستم . مغازه کوچک بود و ساده آرایشگر مشغول جون عراقی شد خیلی طول کشید واقعیت روم نشد اگر می‌دونستم اینقدر طول می‌کشه از اول نمی‌نشستم دیدم پسر سید اومده سفارش کرده شاید آرایشگاه هم ی فکری بکنه که من کارشو یا وسائل آرایشگاه شو نپسندیده ام که بلند شدم ناچار تصمیم گرفتم تا پایان کار جون عراقی بنشینم. چون جون امروزی بود خیلی رو سر و صورتش کار کرد که من هیچ وقت تو ایران بهترین سلمونی حوصله ام نمی‌کشه اینقدر بشینم خلاصه نوبتم شد رفتم رو صندلی فارسی عربی بهش گفتم ریش و موهام مرتب کن اونم بخاطر اینکه بگه متوجه شدم چی گفتی انگشت شستشو به علامت اوکی👍 بهم نشون داد از موقعیکه اون عراقی سلمونی میکرد چند تا مشتری دیگه اومدن که همه هم جون بودن هم خوش تیپ که متوجه شدم آرایشگر برجسته و معروف محلشونه چون تنها مشتری میان سال و مسنی که داشت من بودم😁 کارشو خوب بلد بود ضمناً پسر ...
ادامه... پسر مودب و مذهبی بود و مشتری هاشم با کلاس ( چون خیلی مودبانه با هم برخورد می‌کردند و قربون صدقه هم میشدند و سلام علیک گرم وگلی میکردن .) با موبایلش نواهای مذهبی می گذاشت که با بلوتوث یا...از بلند گو‌ی کوچلو وشیک از بالای آینه سلمونی پخش میشد
... کارش که تموم شد که ازم پرسید خوبه؟ منم تشکر کردم و عربی فارسی ‌قاطی پاطی ( ممنون, شکرا، حبیی ، عزیزی..) 🙏🌸 رفت بیرون مغازه تا سیگاری بکشه منم چند اسکناس عراقی از کیسه سینه بندی که بگردنم بود در آوردم (۲۵ هزار دیناری۱۰ هزار دیناری، پنج هزار دیناری. ) بردم جلوش و تعارفش کردم که هر چقدر دستمزدته بردار ..! گفت نه شما زواری من اصلاً پول نمی‌گیرم تو میهمان ما هستی البته آقا زاده سیدعلی هم سفارشم کرده بود😄 ولی من با خود قرار گذاشته بودم به هر شکلی پول آرایشگاهم بدم . چون هم نمی‌خواستم فرزند آقا سید حساب کنه هم مزد زحمت این بنده خدا رو داده باشم از اون اسرار نه 😐و از من که باید بگیری😅 خلاصه حریفم نشد ی پنج هزار دیناری بهش دادم (حدود ۲۰۰ هزارتومان ما میشد) که ۲۰۰۰ دینار بهم برگردون گفت این بسه مجددا تشکر و بغلش کردم واز هم خدا حافظی کردیم و اومد منزل سید
بعد از شام و چای من به بچه‌ها گفتم سید خسته است زود بخوابیم که آقا سید بره استراحت کنه خدا حافظی کردیم و بهش گفتیم ما صبح س ۳ـ۴ میریم دیگه شمارو بیدار نمی‌کنیم صبح هم برا نماز از منزلشون راه افتادیم
نماز اول وقت