خاطرات دوچرخهسواری مسیر اربعین:
بعد از طی کردن نخلستان های زیبای اطراف کوفه. حاج آقای باغمیرانی گفت که احساس ضعف و بیحالی میکنم...( و چون ایشون از آزادگان سرافراز دفاع مقدس بود و ۸سال در زندانهای رژیم بعث اسیر بود خیلی نمیتوانست مثل ما غذا و میوه و ... بخورد و بدنش به بعضی غذاها حساسیت نشون میداد) بخاطر همین مسئله بود که تصمیم گرفتیم در نزدیکترین محل اتراق کنیم تا وضعیت حاج علی اکبر بهتره بشه😔🤲
تصمیم گرفتیم ببریمش دکتر اورژانس 🚑 ( گاهی در مسیرها مرکزی بود که امکانات سرپایی داشتن) .. رفتیم پیش چند تا از خادمین (مسئول موکب ) جریان بیماری حاجی بهش گفتیم و گفت هازپیتال قریب 🏨 (بیمارستان نزدیکه) دوتا از خادمین سریع اومدن و بما گفتن شما نیاز نیست بیاید ما خودمون میبریمش دکتر و ...
من گفتن منم میام 😊.. سریع رفتیم جلوموکب ی ماشین شاسی بلند تویوتا 🚙 خوشگل😍 جلو موکب درش باز کرد حاجی علی خواستن بنشوننش جلو که من گفتم نه کولر ماشین اذیتش میکنه ما دوتا نشستیم عقب.
اونا دوتا یکی راننده و یکی بغل دستش .
حدوداً ۱۰-۱۵ کیلومتری رفتیم رفت داخل ی شهری کوچکی (اسم شهر یادم نیس😏)که ی مرکز درمانی بود با دکتر امکانات نسبتا خوب 👌
سریع رفتیم داخل مطب دکتر ی خانم دکتر جوان 👩🦰 🩺 ..ولی محجبه.🧕
دکتر شروع به شرح حال پرسیدن حاجی علی اکبر از من کرد! که من دیدم چیزی متوجه نشدم . سریع به خود حاجی گفتم حواست باشه ببین دکتر چی میپرسه؟
خودت جوابشو بده و بهش بگوچته..😊
حاجی هم که خوب عربی بلد بود توضیح داد، و خانم دکتر🧕 به پرستار گفت ببرش رو تخت 🛌 سرم بزنه و سوزن 📌خوب میشه 😂
دوتا سرم و آمپول زدیم الحمدالله 🤲 حاجی خیلی بهتر شد .🟢☑️
از دکتر و پرستارها تشکر گرم کردیم 🙏و خدا حافظی... 😉🖐
اومدیم بیایم بیرون برادر پرستار گفت ی نوع از دارو ما نداشتیم باید برید داروخانه و تهیه کنید برادر راننده عراقی که اونم جوان مودب و باحالی بود گفت 👍 اوکی ( بیشتر عراقی ها وقتی که میخواستن بگن متوجه شدم یا درسته، یا آفرین ، با همین علامت 👍 تمومش میکردن 🤣😅)
در عکس پیراهن آبی صاحب ماشین و اون برادر عراقی مارو همراهی وکمکمون میکرد😅🙏🌸
سوار ماشین 🚘 شدیم رفت داخل شهر داروخانه 🛋 که دید سریع وایساد.
من خواستم پیاده شم (برم پول داروهاحساب کنم ) نگذاشت‼️😔.
قبل ایستادن پول از کیفم توی سینه ام در آورده و آماده کرده بودم بهش دادم قبول نکرد رفت داروخانه دارو سریع گرفت آمد .به دوستش که جلو ماشین بود گفت برو چند تا بطری آب 🚰معدنی بگیر (چون دیده بود قرص و کپسول 💊داره ). هرچه مجدداً تلاش کردم پول داروها بهش بدم قبول نکردن مارو آوردن موکب پیاده کردن و رفتن آشپزخانه 😳
برای آماده کردن ناهار حدود س ۱۱ بود. چلو گوشت و چلو مرغ بود بهش گفتیم برای حاجی فقط برنج خالی با ماست بیاره نهار خوردیم چند ساعتی ⏰ استراحت که الحمدالله حاجی اکبر بحالت عادی برگشت و هوا خنک شد بهش گفتیم میتونی رکاب بزنی گفت آره 😊
ولی یواش ببرید 😄
یواش یواش راه افتادیم که حاجی هم کم کم خوب خوب شد👍🌸👌😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬♦️ لحظهٔ زیرگیری نظامی صهیونیست در نزدیکی شهرک جغعات آساف در شرق رامالله
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
⚠️کانال #پاسدار_مدیا:
🚨
https://eitaa.com/joinchat/2162098380C1015543783