🌷⛅️《دعای عصر غیبت》⛅️🌷
✅دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود
#خطر_واقعی_هلاکت_درآخرالزمان
#دعای_عصر_غیبت
🌹زراره مي گويد به #امام_صادق عليه السلام عرض کردم قربانت گردم، اگر من زمان غيبت ولي عصر را درک کردم چه عملي انجام دهم؟
🌹حضرت فرمودند مداومت کن بر اين دعا
🔅اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔅فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
🔅 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔅فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
🔅 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔅تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
📚 اصول کافي،ج1،ص337
💎 دعای غریق 💎
♡دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان♡
🔅یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔅
🔺یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔺
🔅 ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔅
《🚩انهم یرونه بعیداونراه قریبا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
🌷انجمن راویان دفاع مقدس کاشان👇🇮🇷
••※[🌷∷∷※∷∷🌷]※••
@anjomaneravian
••※[🌷∷∷※∷∷🌷]※••
┄┄┄┅═✧❁❁✧═┅┄┄┄
آیه #ولایت
🍃🌺 {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ}
(مائده: 55)
#سرپرست و #ولي شما تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانان كه نماز را برپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند. 🌺🍃
#غدیر #عید_غدیر
💠🌸💠
سخن بـــــزرگان :
🌺از حدیث کـــــسا ؛ ادبِ صحبت کردن با
فرزندان و شوهر و همسر را بیاموزید ...
● وقتے مے خواهید از منزل خارج شوید ؛
اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید ...
● وقتے هم خواستید وارد خانه شوید ،
بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید ...
● هر ناراحتے که دارید بیرون بگذارید و
با روے خوش داخل خانه شوید ...
● اهل خانه هم با روے خوش به استقبال
شما بیایند ...
● کــمال زن و مرد در این است ...
#حاج_اسماعیل_دولابی
#پیام_صبحگاهی
#با_الهامات_قرآن_آشنا_شوید. 🔻
♦️شما باید در حد یک انسان عارف، واقف و آگاه، با الهامات واشارات قرآن کریم آشنا شوید. اکنون زمان خودسازی است و سپاه باید همواره به صورت یک نیروی مؤمن، آماده وهوشیار در خدمت انقلاب باشد.
۱۳۶۹/۶/۲۹
🆔 https://eitaa.com/Alimaddi
🌹 شیخ رجبعلی خیاط (ره) :
بطری وقتی پر است و می خواهی خالی اش کنی خمش می کنی، هرچه خم شود، خالی تر می شود اگر کاملاً رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی می شود! دل آدم هم همینطور است…
گاهی وقت ها پر می شود از غم، از غصه از حرفها و طعنه هاي دیگران! قرآن میگوید:
هرگاه که دلت پُر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت. این نسخه ایست که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
ما قطعــاً می دانیم و اطلاع داریم… دلت می گیرد به خاطر حرفهایی که می زنند «سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن»
«سوره حجر آیه ۹۸»
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
♥️ #امام_هادی علیه السلام فرمودند:
🌺🍃 نعمتها را به خوبی در اختیار دیگران قرار دهید و با شکرگزاری از آنها، نعمتها را افزایش دهید.🍃🌺
📖مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۳۶۹
حاج حسین یکتا: بچهها! دو دوتا چهارتای خدا با دو دوتا چهارتای ما فرق داره. یه گناه ترک میشه، همه چی به پات ریخته میشه؛ یه جا حواست پرت میشه، صد سال راهت دور میشه.
@Pelak_channel
instagram.com/pelak.page
📎سـاده زیسـتی شـهـید
🔰چيزي را كه من در ايشان نيافتم، علاقه،توجه و فريفتگي به ماديات و زرق و برق دنيا بود. زندگي بسيار ساده اي داشت. بارها به من مي گفت كه هيچ وقت خمس بدهكار نمي شود و اصلا مهلت نمي دهد، خمسي به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمي دارد و بقيه را مي دهد در راه خدا.
🔰وقتی که لباسهایش چرک می شد، بی آنکه کسی بداند، خودش می شست و به تن می کرد. عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا می کرد.
🔰عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفشهای دیگر پاره می شود و آن قدر آن را می پوشید تا کف نما می شد. به خاطر می آورم روزی نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند.
🔰برادرم که ناظم همان مدرسه بود. از این مساله خیلی ناراحت شد و به منزل ما آمد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود.
🔰من از سخنان برادرم متاثر شدم. کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم: نگاه کن. ببین ما برایش همه چیز خریده ایم؛ اما خودش از آنها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟
🔰می گوید: در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباسها به آنان فخر فروشی کنم.
🔰برخورد او با تمامي همکاران، دوستان و زيردستانش به عطوفت و مهرباني بود. ساده زيست بود و هيچ گاه منافع خود را در نظر نمي گرفت.
🔰همواره آماده خدمت به خلق بود و با گشاده رويي برخورد مي کرد. با موقعيتي که داشت، گاهي شب ها هم تا صبح در کنار ساير خلبان ها پرواز مي کرد. حتي گاهي از طريق مقامات بالاتر، از او خواسته مي شد که چون معاون عمليات نيرو هوايي است، پرواز نکند، ولي او کنار خلبان ها بود و با آنها پرواز مي کرد تا احساس نکنند که ستادي و پشت ميزنشين شده، بلکه عملياتي بود و اين به ديگران قوت قلب مي داد.
🔰او هميشه خود را در مواجهه با مشکلات ديگران مي ديد و مي گفت اگر در خانه اي کوچک تر زندگي مي کنم مي خواهم خودم را لمس کنم و گرفتاري هاي آنها را ببينم...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش
#شهید_عباس_بابائی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۲۹/۹/۱۴ قزوین
شهادت : ۱۳۶۶/۵/۱۵ سردشت
https://eitaa.com/joinchat/2590638082Cd5b472439f
💠 بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی💶 را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت.
رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود
💠و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش
را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده
بود را خرج اردو می کرد.
#شهید_محسن_حججی
📚 کتاب سرمشق
🍃🌹🍃🌹
@ham_safare_ba_shohada
🌹 مسئول ڪاروان شهدا بود ؛ مےگفت :
پیڪر شهدا رو واسه تشییع مےبردن ؛
نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده ، اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده ، گفتم : چے شده ؟!! گفتن : هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ... بهش گفتم : صبر ڪن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ... گفت : نه من حالیم نمیشه ، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده ، باید بابامو ببینم . تابوت ها رو گذاشتم زمین . پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش ؛ هی میمالید به چشماش ، هے مےگفت : بابا ، بابا ، بابا ... دیدم این دختر داره جون میده ؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ... گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟ گفتم : بگو ... گفت : حالا ڪه میخواید ببرید ، به من بگید استخوان دست بابام ڪدومه ؟!!! همه مات و مبهوت مونده بودن ڪه میخواد چیڪار ڪنه این دختر !!! اما ... ڪاری ڪرد ڪه زمین و زمانو به لرزه درآورد ...
استخوان دست باباشو دادم دستش ؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش
می گفت : "آرزو داشتم یه روز بابام دست بڪشه رو سرم"
شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!....
دِݪتَنگےِشَبِ جُمعِہ
@deltangi_shab_jome