eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
503 دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
33.2هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از ِ محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم، خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم : محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم! آیت الله میرداماد استادِ میگه: به شهید تورجی زاده ارادت خاصی داشتم. یه شب به خوابم اومد بهش گفتم: محمدرضا این همه از سلام الله علیها گفتی و خوندی ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده هم بلافاصله گفت: همین که توی آغوش فرزندش جان دادم برام کافیه...🌷 آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند؟! @anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 امضای (س) پای نامه شهادت نوجوان لبنانی ●دوستم علاقه ی زیادی به شهید «احمد مشلب» داشت. این شهید اهل شهر نبطیه لبنان بود. ●علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و این طور تعریف کرد: یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم. از او پرسیدم شما شهید هستی؟ گفت: بله، گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو شهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی. ○شهید احمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟! گفتم:علی الهادی! شهید احمد مشلب گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد. 📎اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید. ‌✍راوی :دوست صمیمی شهید 🌷 @anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖍 تذکر امام خامنه ای به دکتر رفیعی هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضرت فاطمه سلام الله علیها را می دیدند چهار کار انجام می دادند: ۱. قام الیها: به سمت او می دویدند ۲. رحَّبَ بِها : به او خوش آمد می گفتند ۳. جای خود را به او می دادند ۴. دستش را می بوسیدند .....
شهادت نواب صفوی . 🔴 تقاضای شهید نواب پای جوخه اعدام سحرگاه يكشنبه 27 ديماه سال 1334 اعضاي فداييان اسلام را از لشگر يك پياده به محل لشگر دو زرهي بردند. در وسط سالن پادگان وسايل شخصي آنان بر زمين ريخته بود, نواب جلو رفت عمامه و عبايش را برداشت, و با لبخند به دوستانش گفت: «به جدم قسم با همين لباس شهيد ميشوم.» رهبر فداييان براي آخرين مرتبه يارانش را در آغوش گرفت. ثانيه تلخ خداحافظي براي او به شوق ديدار در بهشت سخت نبود. آنان صبور و استوار به سلولهاي انفرادي خود رفتند. نزديك صبح جوخة اعدام در كنار ميدان بزرگ پادگان به خط ايستادند, نواب و يارانش از سلول بيرون آمدند. ناگهان سيد محمد واحدي فرياد زد: «الله اكبر, الله اكبر» به اشاره سرهنگ الله‌ياري پاسباني دست بر دهان سيد محمد گذاشت. 👈زندانيان از روزنه در به بيرون نگاه ميكردند. سرهنگ پرسيد: «اگر خواسته اي داريد بگوييد؟» سيد تقاضاي آب براي غسل شهادت نمود. آب سرد بود, نواب خمشگين بر سر سرهنگ بختيار فرياد زد: «اگر آب گرم نباشد, رنگ ما ميپرد و تو و امثال تو فكر ميكنند كه ترسيده ايم. اما مهم نيست. خدا آگاه است كه لحظه به لحظه اشتياق ما به بيشتر مي‌شود. رهبر فداييان يارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت: «خليلم, محمدم, مظفرم, زودتر آماده شويد, زودتر غسل شهادت كنيد, امشب جده ام (س) منتظر ماست.» پس از غسل شهادت به نماز ايستاد. افسران و درجه داران با ناباوري به آنان نگاه مي‌كردند. دستان به قنوت رفته اش حريم آسمان مناجات بود. mashreghnews.ir/news/186532 @anjomaneravian
بچه ها چند روزی بود که مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن و پيدا كردن، نام مقدس سلام الله علیها بود. شروع کردیم به زمزمه اين ذكر، دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س) منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم. کلنگ زدیم و شهيدى پيدا شدكه از كمر به پايين بود. از شلوار و كتانى اش معلوم بود است. دقایقی با او حرف زدم و گفتم: شما و هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد. گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد، بازهم توجهی نشد، بعد گفتم: كه يك زيارت و حضرت زهرا (س) هم برايت همين جا مى خوانم، كمك كن. ديدم خبرى نشد. گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد، ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد. در همين حال دستم به كتانى شهید خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم. 📚 کتاب کرامات شهدا @anjomaneravian
هرکس در شب جمعه ما را یاد کند ما هم او را نزد ... یاد میکنیم. (شهید ) 💔شهدا با مادرشان سلام الله علیها میهمان اربابند اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج @anjomaneravian
با انگشت دستات ذکر تسبیحات را بگو. تا در قیامت شهادت دهند که تو کار خیر کرده ای @anjomaneravian
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می‌گفت: ما در قانون مشتی‌گری، با بچه‌های (س) درنمی‌افتیم. من این سید[ ] را نمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم‌. وقتی سیدالشهدا، حر را سرزنش کرد، او به احترام حضرت زهرا چیزی نگفت و عاقبت به خیر شد . ۱۴۰۰سال بعد هم از طیب خواستند به خمینی خیانت کند، او هم به احترام همان مادر به سلاله‌اش خیانت نکرد. همین ادب او را هم عاقبت به خیر کرد ✅ همسر طیب بعد از او نزد امام آمد و گفت طیب دو سوال از شما داشت. 1⃣ اینکه به آقا بگویید که آیا مردم می فهمند که من نکردم و تا آخر ایستادم؟ امام می گویند اگر خیانت کرده بودی الان بودی. 2⃣ سوال دوم طیب این بود که من نه اعمالی داشته ام و نه و ای انجام داده ام و دست خالی می روم. آماده رفتنم ولی بعدش چه می شود؟ 👌 امام می گوید آخر کتاب زندگی مهم است و تو شدی. 📌زندگی و سرنوشت طیب از موضوعات جذاب است که به‌رغم روایت‌های گوناگون و پراکنده، هنوز زوایای آن در پس پرده ابهام باقی مانده 📘مجموعه دو جلدی «طیب خان» با نگاهی متفاوت، زندگی طیب را واکاوی می‌کند.جلد نخست ، دوران کودکی او را تا سال 1339 روایت می‌کند تا چهره اولیه او برای مخاطب شفاف‌تر ترسیم شود ؛ جلد دوم به وقایع و سالهای پایانی و فاصله گیری او از دربار و شکل‌گیری متفاوت وی می‌پردازد. 📚 کتاب "طیب خان"  اثر مسعود ده‌نمکی که توسط موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. 📅سالروز شهادت 🌺🍃ابر حریفی شو 👇 🆔 @Iranian_Central_Cloud
شهید و خواب سلام الله علیها... ابراهیم گفت: نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند؛ نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم،هرکه گفت بخوان تو هم بخوان. به گزارش خبرگزاری تسنیم، جواد مجلسی می گوید: پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. 📚 کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی @anjomaneravian
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|✨🌿|• ••عاشق لاک بودم... داستان روم خیلی تاثیر گذاشت...! 💖☁️ -برنامه از لاک جیغ تا خدا @anjomaneravian
☙ چه زیباست سیاهی چادر شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می‌گرفتم. باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت (سلام‌الله) بدست آمده است. ✖️ امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم به ملاقات من سر مزار بیایید!! 🌷 https://eitaa.com/anjomaneravian
(س): ‌ ‌ هر كه را بى پيرايه و خالصانه كند، خداوند برترين مصلحتش را نثار او مى كند. ‌ بحار، ج 70، ص 249 ‌ https://eitaa.com/anjomaneravian