#آیہ_گرافے
این عادت دیرینه ات بوده است
هرگاه که خوشحالت کردم
ازمن روی گردانندی
وهروقت سختی به تو رسید
از من نا امید شدی﴿۸۳﴾اسرأ۞
[🌿💚]
-
-
حسخوبیعنیبدونیوقتیصداش
میزنی⇜الهی؟
زودبرمیگردهبهتمیگه:
جانم؟(:
اِلٰهیمآقَطَعتُرَجائِیمِنڪَ...
هـرگـز رشتھ؎امیـدازتـوقطـعنمیشـود
••
خـودتپشتـمبـآش
منڪھجـزتـوڪسیرونـدآرم(:♥️
-
-
#خدایا_دوستت_داࢪم
#معبود_یکتا
#نماز اول وقت
سفارش شهدا
داشت با آبِ قمقهاش #وضو ميگرفت براي نماز صبح
گفتم: «بيتجربهاي ، لازم ميشه...
شايد يكي دو روز بيآب باشيم.»
گفت: «لازمم نميشه #مسافرم»
عمليات كه تمام شد دیدم #شهید شده آخه مسافر بود...😔😭
🍃🌹
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
#یا_اباعبداللــه_ع❤️
با عشق حسین هر ڪه سر و ڪار ندارد
خشڪیده نهالیست ، پـر و بـال ندارد
ما غرق گناهیم و ز آتش نهراسیم
آتش بہ محبان #حسیـن ڪار ندارد
#حضرٺ_عشـق💚
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#شبتون_حسینی 🌙
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تـو انتـھـاۍ غمـۍ از ڪجـا شـرو؏ ڪنـم...
#امام_باقر🖤
https://eitaa.com/ansarolmahdi_59
┄┅═✧❁✧═┅┄
تا جایی که یادمه این روایت جذاب را از مجلسی شنیدم که گفتند: یه روز امام باقر در مسیری عبور میکردند. ناگهان دیدن یه دختر بچه از خونش دوید بیرون و در حالی که اشک و گریه و جیغ میکشید از خونشون داشت فرار میکرد
امام باقر خیلی متاثر میشن و با حالت ناراحتی و بغض، وقتی میبینند دخترک داره گریه میکنه و داره فرار میکنه، آغوششون را باز میکنن!
اون دخترک هم که هیچ جا امن تر از بغل گرم و مهربون امام باقر نمیبینه، مستقیم به آغوش امام باقر میان و حضرت را محکم محکم در بغل میگیره و گریه میکنه
دخترک به خونه رفت. حضرت حال عجیبی داشتند. اون مرد از حضرت پرسید: آقا قربون شما برم! چرا حالاتتون با هر روز متفاوته؟
حضرت جواب دادند: به خاطر چهار چیز:
1. چون دخترت داشت فرار میکرد... در حالی که میدونست باباش دنبالشه ... نه خولی😭😭😭😭
یهو میبینن یه مرد خشمناک از خونه اون دختر بیرون میاد و به طرف امام باقر میاد. امام را میشناسه و کلی احترام میکنه و شان امام را حفظ میکنه. گویا از شیعیان بوده.
حضرت ازش سوال میپرسه: این دختر کیه؟
اون مرد میگه: دختر خودمه یا بن رسول الله
حضرت میگن: چرا داشت گریه میکرد و فرار میکرد؟
اون مرد با خجالت گفت: وقتی خواب بودم اذیتم کرد و منم عصبانی شدم و دویدم دنبالش که بزنمش که یهو از خونه فرار کرد
حضرت ابتدا دخترک را به در منزل میبرن و آروم در گوش اون دختر میگن: آروم باش دخترم! این باباته! کاریت نداره! راستی اسمت چیه؟
دخترک یه چیزی گفت که حضرت دیگه تحمل نکردن و زدند زیر گریه!
دخترک با گریه گفت: اسمم فاطمه است!
2. تا بغل باز کردم دوید و اومد بغلم چون میدونست کاریش ندارم و چشمم دنبال گوشوارش نیست
😭😭😭😭