@ansarshoda
دوستان ویاران گروه کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا سلام علیکم
از آنجایی که عزیزان زیادی و از اقشار مختلف خواستار عضویت در این گروه ارزشی هستند
بر آن شدیم تا با ارتقاء گروه به کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا زمینه حضور حداکثری علاقه مندان به این حوزه را فراهم آوریم
فلذا ضمن قدردانی از زحمات و تلاش ها و همراهی های تک تک شما عزیزان خواهشمندم ضمن معرفی کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا به دوستان لطفاً از طریق لینک 👇🏻 ذیل به ما بپیوندید
@ansarshoda
کانال کشوری جبهه فرهنگی انصار الشهدا
هدایت شده از 🇮🇷خادمان شهدا سربازان ولایت🇮🇷
༻﷽༺
#شهیدنوشت
پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهیدحاج قاسم سلیمانی
هدیه به روح مطهر شهدا و جمیع رفتگان صلوات
اَللّٰٰھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم🌹
هدایت شده از صدای ظهور ۳۱۳ 🇮🇷🇵🇸🇾🇪
💐 سلسله مقالات #مباحث_مهدوی
📚 در صدای ظهور ۳۱۳ بخوانید:
✅ مقاله #مباحث_مهدویت ۱
👹 تفاوت #داعش و #سفیانی
https://eitaa.com/sedaye_zohoor313/2160
✅ مقاله #مباحث_مهدویت ۲
🔥 #آرماگدون و نبرد #قرقیسیا
https://eitaa.com/sedaye_zohoor313/2178
✅ مقاله #مباحث_مهدویت ۳
👺 خروج #دجال در آخرالزمان
https://eitaa.com/sedaye_zohoor313/2204
✅ مقاله #مباحث_مهدویت ۴
✨ #بازگشت_عیسی (ع) در آخرالزمان
https://eitaa.com/sedaye_zohoor313/2278
✅ مقاله #مباحث_مهدویت ۵
🔥 #آتش_مشرق قبل از ظهور
https://eitaa.com/sedaye_zohoor313/2402
✅ مقاله #مباحث_مهدویت ۶
🔥 ابعاد #فتنه_شام قبل از ظهور
https://eitaa.com/sedaye_zohoor313/2502
❌ ادامه سلسله #مباحث_مهدویت را در صفحه صدای ظهور ۳۱۳ بخوانید:
#متی_ترانی_و_نراک #عصر_ظهور #و_اینک_آخرالزمان #آخرالزمان_شیعه
@sedaye_zohoor313 🏴🇮🇷🚩
هدایت شده از شهید شیخ احمد کافی
🔴 جوان بودن امام زمان در هنگام ظهور، برای بعضی از شیعیان دردسرساز خواهد شد
🌕 امام صادق علیه السلام فرمودند:
اگر قائم عجل الله فرجه، قيام كند حتما مردم او را انكار مىكنند؛ زيرا او به صورت جوانى برومند به سوى ايشان باز مىگردد؛ كسى بر عقيدۀ خود نسبت به او پايدار نمىماند مگر آن كس كه خداوند در عالم ذرّ نخستين از او پيمان گرفته باشد. نیز حضرت فرمودند: و از بزرگترين گرفتاریها(در هنگام ظهور امام عصر عجل الله فرجه)آن است كه صاحب موعود ايشان به چهرۀ جوانى بر آنان خروج مىكند در حالى كه آنان مىپندارند كه او بايد پيرمردى كهنسال باشد.
📗الغيبة(للنعمانی)،ب۱٠،ص۱۸۸
✅ عبارت «صاحبهم» اشاره به این دارد که این گرفتاری مخصوص شیعیان ناآگاه و روایت نخوانده خواهد بود؛ چرا که مهدیِ سُنیان، بنابر منابعشان باید جوان باشد؛ چون آنان معتقدند خلیفه مهدی تازه در آخرالزمان بدنیا خواهد آمد؛ پس کسی که مبنای اعتقاداتش روایات باشد در هنگام ظهور امام، انتظار دیدن مردی جوان، با موی و محاسن سیاه را دارد نه پیر!
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
⚠️ ما در قضیّهی رسانه و تبلیغ و ترسیم واقعیّات کوتاهی داریم
🔻مقام معظم رهبری:
خیلی از جوانهای ما و شما قضایای بیست سال قبل را نمیدانند، قضایای منافقین را نمیدانند.
ما در این زمینهها کمکاری داریم؛ باید عناصر هنری ما [کار کنند].
حالا شما جوانها که اینجا هستید، هر کدامتان که در کار هنر، در کار رسانه، در کار تبلیغ، در کار نگارش دستی دارید، یادتان باشد که اینها جزو وظایف حتمی ما است.
◻️دیدار خانواده شهدای #شاهچراغ با رهبر مسلمین جهان
@HawzahNews | حوزهنیوز
✅ دعایی که در زمان غیبت باید هر روز خوانده شود:
📿 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
💍 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
📿 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
💍 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
📿 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
💍 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
🔅 دعای غریق 🔅
♡🌸 دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان 🌸♡
یا اَللَّهُ یا رَحْمن
💠یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ
ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
#امام_زمان