#سبک_زندگی #امام_صادق (ع) ؛ #اقتصادی
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶در برههای از زندگی امام صادق(ع)، بیشتر به علّت کمکهای مالی ایشان به شاگردان و دیگر مردم نیازمند، هزینههای ایشان گسترده شده بود و درآمدهای سابق به اندازه کافی نمیتوانست مخارج زندگی امام را تأمین کند. به همین دلیل، امام تصمیم گرفت تا فعالیّت اقتصادی جدیدی را شروع کند تا بتواند جوابگوی هزینههای زندگی باشد. امام سرمایه ای به اندازه هزار دینار تهیّه کرد و آن را به غلام خویش به نام مصادف سپرد تا با خرید یک کالای تجاری و بردن آن به مصر و فروختن آن، بتواند سودی حلال به دست آورد و کمک خرجی برای زندگی امام باشد.
🔶مصادف از کاروانهایی که از مصر می آمدند تحقیق کرد و دانست چه کالایی کمبود است و مردم بیشتر احتیاج دارند. مصادف با کاروان تجاری به مصر رفت و پس از مدتی با سود ۱۰۰ درصد و دوهزار دینار برگشت و به حضور امام (ع) رسید.
🔷مصادف پس از این معامله پر سود به مدینه بازگشت و به خدمت امام رفت. با این گمان که امام با دیدن این سود سرشار، خوشحال خواهد شد و از مصادف ابراز رضایت خواهد کرد. با همین فکر و نیّت، مصادف دو کیسه پر از دینار پیش امام گذاشت. امام پرسید «اینها چیست؟» مصادف گفت: «دو کیسه هزار دیناری است. هزار دینار آن، سرمایه ای است که به من داده بودید و هزار دینار دیگرش سودی است که برایتان کسب کردهام». امام پرسید: «هزار دینار سود؟! یعنی دو برابر سرمایه اصلی؟! چگونه چنین سود کلانی را به دست آوردید؟!» مصادف پاسخ داد: «قبل از رسیدن به مصر، متوجّه شدیم که مال التجارهمان در آنجا نایاب شده و به علّت نیاز شدید مردم مصر به آن، قیمت زیادی پیدا کرده است. بنابراین تصمیم گرفتیم که کالایمان را با دو برابر قیمت بفروشیم تا بتوانیم حداکثر #سود را برای شما بیاوریم». امّا واکنش امام به این معامله با پیش بینی مصادف یکی نبود.
🔷برخلاف تصوّر مصادف، امام نه تنها خوشحال نشد بلکه بسیار هم ناراحت شد و فرمود: «سبحان ا...! واقعاً شما چنین کاری کردید؟! سوگند خوردید که در میان مسلمین، #بازار_سیاه درست کنید؟! و از احتیاج آنان، وسیله ای برای ارضای خواسته های خود بسازید؟! تصمیم گرفتید که از نیاز مسلمین به نفع خودتان سوءاستفاده کنید؟! نه! به خدا قسم که من چنین تجارتی را نمیخواهم. از این دو هزار دینار، فقط هزار دینارش را بر میدارم که اصل سرمایه من است و به آن هزار دینار دیگر کاری ندارم».
سپس امام فرمود: « بدان ای مصادف! #کسب_روزی_حلال_از_شمشیر_زدن_در_میدان_جنگ_سختتر_است_و_اجر_آن_نیز_بیشتر ».
🌷قسم به روح خمینی،قسم به سیدعلی
به امر رهبر و فرمودهای شخص ولی
❤️قسم به عارف جبهه،به مصطفی چمران
به گریه دردل سنگر،تلاوت قرآن
🌷قسم به ترکش وقطع نخاع وجانبازی
قنوت ودست جدای حسین خرازی
❤️قسم به جوخه اعدام وسینه نواب
به عالمان شهید فتاده در محراب
🌷به انتهای افق،سرگذشت حاج احمد
خوراک کوسه شدن درتلاطم اروند
❤️قسم یه پیکربی سر،قسم به حاج همت
به چادر و به حجاب زنان باعفت
🌷به صبح دوکوهه،به دردوصبراز رنج
غروب دشت شلمچه،به کربلای پنج
❤️قسم یه سیدحسن شیرمردحزب الله
به جنگ سی وسه روزه،نبردحزب الله
🌷قسم به حنجرلگدشده حجاج درمکه
به رمل های روان و به مقتل فکه
❤️قسم به باکری وباقری وزین الدین
به غرش نهم دی به فتنه رنگین
🌷قسم به تنگه مرصادوعقده ازصیاد
به غربت اسرا و شکنجه و فریاد
❤️قسم به روح هنر از نگاه آوینی
به جنگ معتقدان ضدرنگ بی دینی
🌷قسم به قدرت خون دربرابر شمشیر
به یک پدرکه نیامدپسر، اوشدپیر
❤️به مادرسه شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در مصاف رو در رو
🌷به دست خالی رزمنده ای که میجنگید
به آن جنازه که باچشم بازمیخندید
❤️قسم به خون خلیلی شهید راه حیا
به ندبه وبه کمیل و زیارت عاشورا
🌷که تارمق به تنم هست مکتبی هستم
حسینی ام وفدایی سیدعلی هستم
🌹به برکت صلوات برمحمدوال محمد(ص)
انصار الشهدا
در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست
میرسم با "تو" به خانه،از خیابانی که نیست!
مینشینی روبه رویم، خستگی در میکنی
چای میریزم برایت، توی فنجانی که نیست!
باز میخندی ومیپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست!
شعر میخوانم برایت، واژه ها گل میکنند
یاس ومریم میگذارم توی گلدانی که نیست!
چشم میدوزم به چشمت،میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست!
وقت رفتن میشود، با بغض میگویم نرو...
پشت پایت اشک میریزم، در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود...
باز تنها میشوم، با یاد مهمانی که نیست!
بعد "تو"،این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست....
بیاد #شهید #بی_سر #شهید_محسن_حججی🌷🌹
تولدت مبارک #حجت خداوند در برابر چشم همگان
شادی روح پاک شهید والا مقام صلوات
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با «تو» به خانه، از خیابانی که نیست!...
بیاد #شهید #بی_سر #شهید_محسن_حججی🌷🌹
تولدت مبارک #حجت خداوند در برابر چشم همگان
شادی روح پاک شهید والا مقام صلوات
#خاطره 📚
پــاداش #حیا
در خیابان منتظری سوار اتوبوس خط واحد از مثلث به سمت خیابان انقلاب حرکت میکردیم.
نرسیده به ایستگاه نبش بهداشت در افکار خودم شناور شدم.
روزهای جنگ یادم آمد.
دختری نوجوان بودم و در هنرستان نرجس درس میخواندم گاهی اوقات برای تردد از اتوبوس استفاده میکردم.
اتوبوسهای مکعبی شکل بنز که دو در اتوماتیک داشتن.
یکی از بهترین راننده های آن دوران شاهگل محبی بود.
گاهی اوقات حتی اگر معطل میشدیم دلمان میخواست منتظر بمانیم تا اتوبوس خوش رنگ و تمیزش از راه برسد و مسافرش بشویم.
اتوبوسش قشنگ بود و خودش هم با حیا.
یادم هست وقتی به ایستگاه میرسیدیم با لهجه شیرین دزفولیش بلند صدا میزد: ((ایستگاه بهداشت، دختر، مارکوک جا نمنی))
خانم ها یک به یک و پشت سر هم از راهروی اتوبوس میگذشتند تا کرایه را حساب کنند.
کرایه گرفتنش هم با حیا بود برای اینکه خانم ها و دخترها معذب نشوند کاسه کوچکی را که مقداری پول خُرد در آن بود جلوی مسافران زن میگرفت تا خودشان حساب کنند و مبادا در دادن و گرفتن پول ناخواسته دستشان به دستش بخورد.
دو روز بعد بود دقیقا پنجم اسفندماه سال ۶۴ هرچه که سر ایستگاه منتظر بودیم تا اتوبوس شاهگل بیاید و به مدرسه برسیم خبری نشد.
فردایش که تابوت تزیین شده با پرچم سه رنگ شهید شاهگل محبی را با سی و سه تابوت شهدای گردان بلال دزفول دیدم فهمیدم که خدا پاداش حیای بی مثالش را با شهادت داد.
#پی_نوشت:
شاهگل محبی راننده صدیق اتوبوسرانی دزفول بود که پس از عملیات والفجر هشت با سی و سه نفر از کادر گردان بلال که مسافر اتوبوسش شدن در منطقه عملیاتی مورد اصابت موشک هواپیما قرار گرفت و اتوبوسش، اتوبوس آسمانی شد...
روحش شاد و یادش گرامی باد
بازآفرین خاطره:عظیم سرتیپی
#شهید_شاهگل_محبی #دزفول