فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ عملی در قیامت اثر ندارد الّا یک عمل!
🎙استاد پناهیان
➥@ansuiemarg_ir
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
امام رضا علیهالسلام:
🌹«هر مومنی قبر مومن دیگری را زیارت کند و در نزد قبر او هفت مرتبه سوره قدر بخواند؛ خداوند او و صاحب قبر را میآمرزد.»
📙من لا یحضرالفقیه ، ج۱ ، ص۱۲۳۱
➥@ansuiemarg_ir
🔴 مگر حضرت زهرا (ع) یک زن معمولی است که من دامان او را بگیرم؟!
🔸یکی از بزرگان میگوید: شب جمعه ای به قصد کسب ثواب زیارت کربلا راهی حرم حضرت عبدالعظیم (ع) شدم. چون میگویند زیارت این بزرگوار ثواب زیارت کربلا دارد. پس از زیارت در صحن مطهر آن حضرت چشمم به خیمه بزرگی که جلوی ایوان مطهر حضرت نصب شده بود افتاد. بیاد مرحوم حاج جعفر افتادم، چون مخارج خیمه را ایشان داده بود. به یاد ایشان زیارتی و فاتحه ای خواندم و به منزل رفتم.
🔸شب ایشان را در خواب دیدم، در اطاقی نشسته بودم یک دفعه دیدم حاج جعفر از درب اطاق وارد شد. یک لباس خیلی کثیف و پاره بر تن داشت. تا چشمم به او افتاد متوجه شدم که ایشان از دنیا رفته. جلو رفتم و گفتم حاجی جعفر چرا لباست اینقدر پاره است؟ بدون آنکه جواب سؤال مرا بدهد گفت: فلانی دستم به دامنت خیلی گرفتارم به هیچ عنوان مرا رها نمیکنند تا حساب مردم را پس ندهم آزاد نمیشوم. مسعود پسرم را ببین و به او بگو حساب مردم را بدهد تا مرا رها کنند. من مثل اینکه دارم با یک فرد زنده صحبت میکنم گفتم اتفاقاً من پسرت مسعود را دیدم و به ایشان گفتم که حساب بدهیهای پدرت را سریع پرداخت کن. پسرت گفت وقتی که انحصار وراثت تمام شد من حساب بدهی پدرم را میدهم. یک دفعه حاج جعفر صحبت مرا قطع کرد و گفت: «به پسرم بگو اینجا انحصار وراثت سرشان نمی شود. من به او گفتم برو دامان حضرت زهرا (ع) را بگیر» چون در دنیا خیلی به ایشان و ائمه اطهار (ع) علاقه داشت. در جواب به من گفت: «مگر حضرت زهرا (ع) یک زن معمولی است که من دامان او را بگیرم؟ مگر او را میبینم که از او کمک بخواهم؟!»
🔸بعد حاج جعفر به من گفت: چیزی من به شما بگویم که آویزه گوش خودت بکنی؛ خداوند راجع به حق الناس گوش ندارد و به حرف هیچ کس گوش نمیدهد. من از خواب پریدم فردا صبح به پسرش تلفن زدم و از او خواستم که بدهی مردم را بدهد خودم به کمکش رفتم و با هم قرض های پدرش را ادا کردیم. یک سال از آن خواب گذشت. باز شب جمعه ای او را دیدم این دفعه دیدم حاج جعفر لباس خیلی شیک و تمیزی داشت. خیلی خوشحال بود برعکس سابق که خیلی قیافه ناراحتی داشت. تا چشمش به من افتاد گفت: فلانی خدا به تو خیر بدهد، خیلی به من کمک کردی.
📕کتاب تقاص
➥@ansuiemarg_ir
9.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثالی شنیدنی از ناگهانی بودن مرگ...
🎙استاد عالی
➥@ansuiemarg_ir
#انس_با_قرآن
🔹انس با قرآن دل های ما را با معارف قرآن آشناتر خواهد کرد.
قرآن کتاب حکمت است، کتاب علم است، کتاب حیات است.
(مقام معظم رهبری)
🔸صفحه ۵۲۴ قرآن کریم🌷
➥@ansuiemarg_ir
📁 تشکیل پرونده ابتدای ورود به قبر!!
🍂 پس از دفن مرده، اولین فرشتهای که در قبر بر او وارد میشود «مَلَک رومان» است.
🍁 کار این ملک، #شمارش و جمع بندی اعمال فرد و تشکیل پروندهای برای اوست که نامه عمل او به حساب میآید.
🍃 این نامه که جنس و کیفیت آن برای ما ناشناخته است تا #قیامت با او خواهد بود. در قیامت هم همین نامه را میگشایند و #محاسبه او بر اساس همین پرونده است.
منبع: ویکی شیعه
➥@ansuiemarg_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻برای هر روز و هر عملی در عالم برزخ یک گمرک وجود دارد!!
🎙آیتالله ناصری ره
➥@ansuiemarg_ir
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
رسول گرامی صلی الله علیه و آله:
🌱 صبر سه گونه است؛
1⃣ پس کسی که در مصیبت صبر کند تا به زیبایی، عزایش را بگذراند، خدا برایش سیصد درجه مقرر دارد که مابین درجهای تا دیگری چون فاصله زمین تا آسمان باشد.
2⃣ و کسی که بر اطاعت خدا صبر کند خدایش ششصد درجه دهد که فاصله درجهای تا دیگری مثل فاصله درون زمین تا عرش باشد!
3⃣ و کسی که در مقابل معصیت صبر و مقاومت ورزد، خدایش نهصد درجه دهد که فاصله درجهای تا دیگری مثل فاصله قعر زمین تا پایان عرش باشد.
📚اصولکافی ، بابالصبر ، ح۱۵
➥@ansuiemarg_ir
🔴 ماجرای عنایت امیرالمومنین به شاهزاده هندی (بسیار زیبا)🌱
در نجف اشرف کنار صحن مطهر، عطاری بود که به عنوان آدم زاهد و عابد میان مردم شناخته شده بود. همه روزه در ساعت معینی مردم مقابل مغازه اش جمع میشدند و او آنها را موعظه میکرد. شاهزاده ای از اهالی هندوستان به نجف آمده بود. جعبه ای داشت که جواهر بسیار گرانبهای خود را در آن می گذاشت. سفری برایش پیش آمد و میخواست جعبه جواهر را که تنها ثروت و سرمایه اش بود در نزد کسی به امانت بسپارد. با خود گفت امین ترین فرد همین عطار زاهدی است که مورد اعتماد مردم است. با کمال اطمینان خاطر، جعبه جواهر را به او سپرد و رفت چند روز بعد وقتی برگشت و از او جعبه را خواست عطار با خونسردی منکر شد و گفت: اصلاً من تو را نمیشناسم!! شاهزاده هندی بیچاره شد. به حرم مطهر رفت و با گریه گفت آقا من از شهر و دیار خودم آمده ام و مجاور حرم شما شدم. تمام ثروت و سرمایه ام همین جعبه بود که به این مرد عابد و زاهد سپردم و اکنون یک دینار آن را هم به من نمیدهد. من هیچ سند و شاهدی در دست ندارم جز خدا و شما، حال از شما پولم را میخواهم شاهزاده پس از گریه و زاری خوابش برد در خواب به او فرمودند: فردا اول صبح از دروازه شهر بیرون برو اول کسی که دیدی، جعبه ات را از او بخواه. او خوشحال بیرون رفت. فکر کرد پادشاهی یا صاحب منصبی را خواهد دید اما با تعجب اول کسی که دید پیرمردی هیزم شکن بود که برای آوردن هیزم به صحرا می رفت. پیش خود گفت: این که درست نیست من بروم و از او جعبه خود را بخواهم اما گفت دستور داده اند. ناچار نزد پیرمرد رفت و ماجرای خود را از اول برای او تعریف کرد. هیزمشکن فکری کرد و گفت بیا برویم مقابل مغازه همان شخص. ساعتی بعد قبل از اینکه عطار موعظات خود را شروع کند پیرمرد آمد و گفت: اجازه بده من امروز مردم را نصیحت کنم، عطار پذیرفت. پیرمرد در مقابل مردم ایستاد و گفت: آی مردم من فلانی هستم و کارم هیزم شکنی است. ای مردم من از حق الناس شديداً میترسم. به همین جهت در زندگی میان مردم خیلی دقت میکنم. قصه ای دارم که برای شما می گویم:
سالها پیش به خاطر مشکلات مالی از یک همسایه یهودی صد دینار قرض گرفتم و قرار شد طی مدت ۲۰ روز یعنی هر روز پنج دینار قرضم را ادا کنم. پنجاه دینار آن را در طی ده روز و روزی پنج دینار تحویل دادم. روز یازدهم سراغش رفتم دیدم مغازه اش بسته است. چند روز رفتم اما نبود. گفتند به فلان محله در بغداد رفته و ساکن شده. مدتی گذشت و او را ندیدم من هم با خودم گفتم اگر آمد قرضم را میدهم. یک شب در خواب دیدم قیامت برپا شده و زمان بررسی اعمال است. مردم برای حسابرسی حاضر میشدند. من هم رفتم اعمال من بررسی شد. حسابم خوب بود و گفتند بهشتی هستم. ملائک به من گفتند که از صراط عبور کنم و به بهشت بروم. وارد پل صراط که شدم دیدم خیلی ترسناک است. وحشت سرتاپای مرا گرفته بود، شعله ها از زیر صراط بالا میزد، ترسان و لرزان حرکت کردم. مدتی که راه رفتم ناگهان دیدم از میان جهنم یک شعله آتش بیرون پرید و روی پل صراط و سر راه من ایستاد. خوب که نگاه کردم او را شناختم؛ همان مرد یهودی طلبکار بود. جلو آمد و گفت: پنجاه دینار از تو طلب دارم بده تا بگذارم بروی. با ترس و ناراحتی گفتم من آمدم تو نبودی! گفت: به تو آدرس مرا دادند و چرا نیاوردی؟! التماس کردم گفت نمی شود تا طلبم را ندهی حق عبور نداری. من گریه ام گرفت و گفتم اینجا که من چیزی ندارم به تو بدهم، هرکاری میخواهی بکن. مرد یهودی گفت: من سر انگشتم را به سینه تو می چسبانم بعد میتوانی بروی. ناچار راضی شدم، سینه ام را باز کردم او سر انگشت خود را روی سینه منگذاشت. سوختم و از سوزش آن از خوابپریدم دیدم سینه ام زخم شده. پیرمرد هیزم فروش با گریه فریاد زد: ای مردم سالها از آن ماجرا میگذرد. مدتهاست که مداوا میکنم و هنوز زخم سینه ام خوب نشده. آنگاه سینه خود را باز کرد و به مردم نشان داد. آه و ناله و فغان از مردم بلند شد. مرد عطار که خیلی منقلب شده بود شاهزاده هندی را داخل مغازه برد و جعبه جواهر را تحویل داد و عذرخواهی کرد.🌱
📘کتاب بازگشت (در کتاب دارالاسلام)
➥@ansuiemarg_ir
13.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فشار قبر از چه زمانی بعد از مرگ شروع میشود؟!
🎙استاد محمدی
➥@ansuiemarg_ir