eitaa logo
آن سوی مرگ
95.8هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
2 فایل
🌱یاد مرگ و باور به معاد، زندگی را متحول، سرشار از لذت و آرامش و استقامت می‌کند. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 ماجرایی جالب از رسیدن ثواب کوچکترین کارهای خیر به روح اموات 🔸استاد دانشمند ➥@ansuiemarg_ir
🟢 ماجرای شفاعت امام رضا (ع) و بازگشت یک جوان کمونیست از مرگ...! (قسمت دوم) 🔸پس از اینکه پدر ماشینش را پارک کرد به سراغ ما آمد و گفت: برویم پابوس آقا... اما هنوز دو قدم نرفته بودند که من با ترس و لرز گفتم من نمیام... من این کارها را قبول ندارم...! پدرم که چشمانش را خون گرفته بود به آرامی گفت: چه بلایی سر تو آمده پسر!؟ ولی من خنده‌ای کردم و بی‌آنکه به اطرافم نگاهی بیندازم از آنها رو برگردانده و پا داخل خیابان گذاشتم تا به سویی دیگر بروم و... فقط در آخرین لحظه متوجه شدم که یک وانت آبی کوبید به بدنم و روی هوا پرواز کردم. من با سر روی آسفالت سقوط کردم و دیگر هیچ چیز نفهمیدم... 🔸ناگهان احساس عجیبی پیدا کردم، احساس کردم مانند یک بادکنک بزرگ هستم که با وزش هر نسیمی به این سو و آن سو می‌رود. با اینکه حس خوشایندی بود اما چون مبهوت شده بودم و نمی‌فهمیدم چرا اینطور هستم دنبال پدر و مادرم گشتم تا از آنها علت این وضع را بپرسم. اصلاً نمی‌فهمیدم که مرده‌ام، اما وقتی به اطرافم نگاه انداختم دیدم که با فاصله‌ای بین ۱۰ تا ۲۰ متر بالای زمین قرار گرفته‌ام! با بهت بیشتری دنبال خانواده ام روی زمین گشتم که ناگهان صدای فریادهای مادرم از چند متر آن سوتر به گوشم رسید... 📕کتاب بازگشت 🌸🌸🌸🌸🌸 هشتگ داستان برای رفتن قسمت های قبل و بعد👇 @ansuiemarg_ir
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اگر در بلا ها با خدا قهر می‌کنید این کلیپ را حتماً گوش دهید... ☘ استاد قرائتی ➥@ansuiemarg_ir
🔵 شرط قبولی شکرگزاری در ماجرای بنده‌ای که شاکر بود اما محکوم به عذاب شد!👇 🌹بنده‌ای را در قیامت به پیشگاه الهی می‌آورند و خداوند درباره او فرمان عذاب می‌دهد. آن بنده عرض می‌کند: بارالها! درباره‌ام امر به دوزخ فرمودی با آن که من در دنیا مسلمان و قاری قرآن بودم، خداوند می‌فرماید: بنده من! نعمت‌هایی را به تو دادم و شکر آنها را به‌جای نیاوردی. عرض می‌کند: بارالها! فلان نعمت را دادی تو را شکر کردم، فلان نعمت را دادی، تو را شکر نمودم، یک به یک نعمت‌ها را می‌شمرد و از شکر‌ها نام می‌برد. خداوند می‌فرماید: بنده من! راست می‌گویی، جز آن‌ که کسی را که من به دست او نعمت خود را به تو رساندم شکر نکردی، و من با خود عهد نموده‌ام شکر نعمت‌هایی را که به بنده‌ای داده‌ام نپذیرم تا شکر کند کسی را که نعمت من توسط او به وی رسیده است. 🌻 رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله 📗سفینه البحار، ج۴، ص۴۷۵ ➥@ansuiemarg_ir
🌸🌱 🌱 امروز پنجشنبه 🥀 یادی كنيم از مسافرانی که روزي در کنارمان بودند... 🖤 و اكنون فقط یاد و خاطرشان در دلمــان بــاقی ســت... 📿 بـا ذكـــر "فاتحه و صلوات" روحشان را شاد کنیم... 🌱 🌸🌱 ➥@ansuiemarg_ir
🟣 یقین داشته باشیم خدا خیر ما را می‌خواهد...✨ 🌹گاهی مصلحت در زود پاسخ ندادن دعاست و گاهی مصلحت در این است که بهتر از آنچه خواسته شده بدهند. در این موارد شخص دعا کننده گمان می‌کند دعایش مستجاب نشده است در حالی که اگر اهل یقین باشد، می‌فهمد که به بهترین شکل ممکن مستجاب شده است.🌱 ✍ آیت‌الله بهجت (ره) ➥@ansuiemarg_ir
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 حیله عجیب شیطان در فرصت های خوب کوچک...! ☘ استاد پناهیان ➥@ansuiemarg_ir
🌹انس با قرآن کریم / صفحه ۱۷ 🔹خداى تعالى كتابى راهنما فرستاد و در آن خوب و بد را روشن ساخت. پس راه خوب را پيش گيريد تا هدايت شويد و از راه بد دورى جوييد تا به مقصد برسيد. (أمیرالمومنین علیه‌السلام) ➥@ansuiemarg_ir
13.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 خوش‌بینی خوش میاره، بدبینی بد میاره...! (گرفتاری‌ها را به فال بد نگیریم) 🔸استاد عالی ➥@ansuiemarg_ir
🟢 ماجرای شفاعت امام رضا (ع) و بازگشت یک جوان کمونیست از مرگ...! (قسمت سوم) 🔸در حالتی شبیه پرواز روی هوا خود را بالای سر آن جمعیت رساندم و ناگهان با دیدن مادرم که ضجه میزد و به صورتش چنگ می‌کشید و پدرم که نشسته بود و اشک می‌ریخت، حیرتم بیشتر شد. با دیدن آن نیسان آبی رنگ، همه چیز را به یاد آوردم و تازه آن موقع بود که جنازه‌ام را کف خیابان دیدم و متوجه شدم که مرده‌ام! 🔹ترس شدیدی سراسر وجودم را فرا گرفت و درست در همین لحظه صداهایی موهوم به گوشم رسید که شبیه صدای حیوانات و زوزه گرگ همراه با نعره خرس بود که بدنم را می‌لرزاند. بار دیگر به اطرافم نگاه کردم ناگهان دو موجود زشت و غیر قابل توصیف را که سر و صورتشان شبیه حیوانات وحشی بودند را دیدم که خیلی آرام به سوی من می آمدند. حس کردم که دارند به من می‌خندند. این بار از شدت ترس فریادی کشیدم که نتیجه اش خنده ها و نزدیک‌تر شدن صدای آن دو موجود خبیث بود. 🔻در این لحظه فریاد بلند مادرم را که گویی به عرش می‌رسید شنیدم که گریه کنان می‌گفت: یا امام غریب منم مثل تو در این شهر غریبم. یا امام رضا (ع) من پسرم رو از شما میخوام... حق دارید... کفر گفت. باید مجازات بشه اما... اما تو رو به آبروی مادرت حضرت فاطمه (س) قسمت میدم اونو ببخش... آقا جون اگه پسرم خطا کرد تو گناهش رو ببخش... ای امام رضا (ع) دل این مادر رو نشکن. بعد از حرف های مادرم یکباره همه چیز عوض شد... 📕کتاب بازگشت 🌸🌸🌸🌸🌸 هشتگ داستان برای رفتن قسمت های قبل و بعد👇 @ansuiemarg_ir