هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۴)
🔵آتش حسرت
🔷از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند.
🔘اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.
♨️چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
🔵 گردباد شهوات
🔸با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود میچرخد.
با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟
✨نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد.
⚡️با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد.
💥رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک میشد و اضطراب مرا افزایش میداد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد.
🍃گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل میکردم.
🍀هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
🌾 لحظات بسیار سختی را سپری میکردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمیشنیدم.
📛ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم!
چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
❌وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم میداد.
🔆به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بیوفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
❎ نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
💠 با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم: از نیک؟!
گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
🌀گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟
🔥پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند.
💥آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت: اکنون نوبت من است، باید همراه من بیایی...
✍ ادامه دارد...
🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
💎ذکر مجرب شیخ نخـــودکی(ره)
☘مرحوم نخودڪی(ره)میگویند:
برای حوائج یکهفته قبل از طلوع
صبح «قبل از اینڪه آفتــاب بزنه»
برای برآوردنحاجتت ۷۱مرتبهبگو:
🎗(یا مُحَمّــدُ یا عَلِـــیُّ یا فاطِمَــهُ یا
صاحِبَالزَّمان اَد٘رِک٘نِی وَلا تُه٘لِک٘نِی)
📩 منبع: نامه ای به یکی از علماء
و سادات دزفــــــول (نسخه خطی)
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
@emamgharib
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
#دلنوشته
مهدی جان سلام!❤️
گل نرگسم سلام!🌼
آقا جان...!
می دانم که دیر کردیم...
میدانم که هنوزم که هنوز است،در انتظار
آمدنمان صبر میکنی...!
می دانم که با این همه انتظار ، هنوز هم
الفبای انتظار را نیاموخته ایم...!
امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان
به ما مردم زمانه است...!
مولا جان...!❣
سال هاست کنارمان بوده ای!
سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان،
از کنارمان به آرامی گذشته ای....
سال هاست برایمان دعا میکنی و واسطه ی
فیض ما با آسمانی...!
یا صاحب الزمان...🌹
امّا ما زمینیان، با صاحب و امام مان چه
کردیم!؟
آیا این ما نبودیم که با گناهان مان، شما را
آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت تان افزودیم...!؟
یا بقیة الله...❤️
ما همان هایی هستیم که اَمان خویش را گم
کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...!
ما همان هایی هستیم که در سایه ی نام شما،
روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب
غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...
آقا جان...💗
می دانم که همه ی حرف هایمان ادّعایی
بیش نبوده است...
امّا...
ای گل نرگسم...🌼
با همه ی نبودن ها و ادّعاهایمان...!
با همه ی بی مهری ها و ظلم هایی که در
حق شما روا داشتیم...!
باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم
امّا شما را نشناسیم...!
بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم،
امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...!
مولایم ...❣
بر ما گران است که الطاف شما را به عینه
در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند
و حقایق بودن تان را انکار کند...
ای اَمان آسمان و زمینیان....
بر ما بتاب ای خورشید امامت...
یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک...
💐💗الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَجْ💗💐
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
#نـیـایـش_صبـحـگـاهـی
🌸خدای عزیز و مهربانم...
مهربانیت همانند امواج دریا پی در پی ساحل وجودم را در بر میگیرد و به دستِ قدرت تو،تمام تیرهای بلا شکسته میشود.
🌸تو هر زمان با من و در کنار من بودهایی من در "گهواره ی" محبتت چه آسوده آرام گرفتهام...
🌸پس ای خداے مهربانم...
به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظههایت، وجود زمینیَم را ملکوتی گردان تا آنچه تو میخواهی باشم و از آنچه من هستم "رها" شوم ، که تو بی نیاز و من "غرق" نیازم.
الهی آمین🙏
@emamgharib