✳️منتظران ظهور
🌹 شعر #امام_زمان (عج)
چه خوشست من بمیرم به ره ولای مهدی 🌷
سر و جان بها ندارد که کنم فدای مهدی😔
همه نقد هستی خود بدهم به صاحب جان❣
که یکی دقیقه بینم رخ دلگشای مهدی😍
نه هوای کعبه دارم نه صفا و مروه خواهم🌹
که ندارد این مکانها به خدا صفای مهدی☺️
چه کنم چه چاره سازم که دل رمیده من💔
نکند هوای دیگر به جز از هوای مهدی❤️
من دلشکسته هر دم به امید
درنشستم😢
که مگر عیان ببینم رخ دلگشای مهدی😔
🌹تعجیل درفرج مولا صلوات🌹
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@emamgharib1
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور ⚫️در ظهر عاشورا چه گذشت...(قسمت هشتم) 🌺حسین علیه السلام هنگامی که دید یارانش یکی پس
✳️منتظران ظهور
⚫️درظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت نهم)
🔴جانبازی جوانان هاشمی
✳️تا وقتی که حتی یک نفر از اصحاب و یاران اباعبدالله باقی مانده بود، به جوانان هاشمی که از بستگان و نزدیکان امام حسین علیه السلام بودند اجازه ی جهاد داده نمیشد.
🌹تا اینکه تمام اصحاب حضرت به شهادت رسیدند و نوبت جانبازی جوانان هاشمی شد.آنها یکدیگر را در آغوش میگرفتند و بوسه نثار هم میکردند و آماده ی شهادت بودند.
✨ اما هنگامی که چشمشان به امام حسین علیه السلام میافتاد بر غربت و تنهاییش گریه میکردند ...
مخصوصا وقتی صدای گریه و ضجه ی زنان علوی را میشنیدند بی طاقت میشدند...
🌸 بهمین خاطر امام حسین علیه السلام درباره بعضی از جوانان اجازه جنگ نمیداد و تحمل کشته شدنشان بر او گران می آمد.
🌿لذا آنان به دست و پای حضرت می افتادند تا اجازه جانبازی بگیرند.
⚫️السلام علی علی ابن الحسین
حضرت علی اکبر دوسال بعد از شهادت جدش علی علیه السلام به دنیا آمده بود و به نقل مشهور در کربلا هجده سال داشته.با اینکه از حضرت سجاد کوچکتر بوده اما نام علی اکبر را به خود گرفت بدلیل اینکه از علی اصغر بزرگتر بود.
✅هنگامی که حضرت علی اکبر مشاهده کرد تمام اصحاب امام به شهادت رسیدند و امام حسین تنها مانده سوار بر اسب خدمت امام رسید و اجازه میدان خواست.
🌺حسین علیه السلام به قد و قامت علی نگریست که زیباترین و خوش خلقترین انسانها بود و شبیه ترین به پیامبر،سپس اشک از دیگانش سرازیر شد اما بی مهابا اجازه داد.
▪️سپس محاسن شریفش را در دست گرفت و رو به آسمان فرمود:خدایا بر این قوم گواه باش که کسی به جنگ آنها میرود که از نظر شکل و شمایل و خلق و خو و گفتار شبیه ترین مردم به پیامبر توست و ما هروقت مشتاق پیامبر میشدیم اورا نگاه میکردیم...
🌾بار خدایا برکت خود را از آنان بردار و در میان آنها فرقه بینداز و هرگز حکومت را از آنان خشنود نساز که اینان ما را دعوت کردند تا یاریمان کنند اما بر ما تاختند تا مارا بکشند...
🔴 به میدان رفتن حضرت علی اکبر
🌺وقتی حضرت علی اکبر سواره به طرف میدان به راه افتاد حسین علیه السلام هم بی اختیار پیاده از عقب سر علی به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزدیک شد و سپس فریاد زد:
⚡️ پسر سعد تورا چه میشود که خدا ریشه ات را قطع کند چنانکه ریشه مرا قطع کردی و قرابت مرا به رسول خدا رعایت نکردی..
✍ادامه دارد...
@emamgharib1
🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷▪️🌷▪️
📕ابصار العین ص 21
📗 اعیان الشیعه 607/1
📘بحار 45/45
📓نفس المهموم 309
📚حیات الحسین ص 244
〖سفـࢪهآسمانے!〗
#یاران_ثارالله جابر بن عروهٔ غفاری: جابر هنگام شهادت پیرمرد بوده و از اصحاب حضرت پیامبر صلی الله عل
#یاران_ثارالله
حارث بن نبهان:
نبهان پدر حارث فردی شجاع و پهلوان و غلام حضرت حمزه علیه السلام بود. دو سال بعد از شهادت حمزه نبهان از دنیا رفت. و پسرش...
#معرفی_مختصر
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
@emamgharib1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹توصیه میکنم به هیچ عنوان دیدن کلیپ رو از دست ندید که رزق معنویتونو بگیرید...
💖عجب حال و هوایی داره این سید پیر عراقی...
خواب امام حسین 💚رو دیده...
ببینید چجوری دنیا رو کامل گذاشته کنار و با شتاب داره فقط میره...نه درگیر عکاسیه نه درگیر مصاحبه نه دنیا نه هیییچ...
💥حال این سید گوژپشت عراقی را، به قیمت تمامی گوشت و خون وجودم خریدارم.
- کجا میری بابا جان؟
+اِلَی اَلْحبیب،اِلَی اَلْعزیز...اِلَی اَلْحُسَین...اِلَی اَلْغَریب...🖤
✍حتما ببینید کلیپ فوق العاده زیبا رو...
@emamgharib1
#دلنوشته
سلام اے مسافر دلتنگم ،
سلام مولاے غریبم.
آقا جان ...
دوست دارم به توّلاے تو بنویسم عشق
آه خورشید به پهناے تو بنویسم عشق
دستْ خطم به قشنگے خط و خالت نیست
تا به زیبایی لب هاے تو بنویسم عشق
دوست دارم که شبے روے فرج نامه ے تان
با همه مردم دنیاے تو بنویسم عشق
دَر و دیوار دلم پرُ شده از یا مهدے
چقدر از غم شب هاے تو بنویسم عشق
ذکر یابن الحسنے گفتم و رفتم سرداب
تا به یاد دلِ تنهاے تو بنویسم عشق ....
اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا القائِم المُنتَظَرُ المَهدیّ
@emamgharib1
✳️منتظران ظهور
#حکایت
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
@emamgharib1
مداحی آنلاین - چهل شبانه روز غم - محمود کریمی.mp3
4.49M
🔳 #زمینه احساسی #اربعین
🌴دلا چرا گمی تو؟
🌴ستون چندمی تو؟
🎙حاج #محمود_کریمی
👌فوقالعاده زیبا
@emamgharib1