〖سفـࢪهآسمانے!〗
🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾🕊🌾 🤲اللهم ...وَ لاَ أَقُولَ لِمَ وَ كَيْفَ وَ مَا بَالُ وَلِيِّ الْأَمْرِ لا يَظْهَرُوَ ق
🍃🌺♡✨✧❥💚❥✧✨♡🌺🍃
🤲اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تُرِيَنِي وَلِيَّ أَمْرِكَ ظَاهِراً نَافِذَ الْأَمْرِ
🦋 پروردگارا از تو درخواست می كنم كه جمال ولى امرت(امام زمان) را بمن ظاهر و آشكار بنمايانى در حالى كه امر و فرمانش در جهان نافذ باشد!
🤲 Allah, I ask You to let me see the incomparable elegance of Your Wali(Imam Mahdi(a.s)) when his rules shall be enforced!
📚دعاء «زمن الغیبة»، الصحیفه المهدیه
#صبح_مهدوی
#دعاى_زمن_الغيبة
#_دعاهای_مهدوی
🍃🌺♡✨✧❥💚❥✧✨♡🌺🍃
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور 🌸سه دقیقه در قیامت(قسمت ۷) 📝مقدمه: ما که وسیله ایم و هیچ، اما بدونید واقعا خدا خیل
✳️منتظران ظهور
🌸سه دقیقه در قیامت(قسمت ۸)
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰خیلی دوست داشتم مثل تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
✔️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
بید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برگرفت و دنبال من آمد.
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
ادامه دارد..
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور #وقایع_آخرالزمان 🌸قسمت پانزدهم 🚨نبرد هولناک قرقیسیا 💥سفیانی پس از سرکوب مخالفان،
✳️منتظران ظهور
#وقایع_آخرالزمان
🌸قسمت شانزدهم
💢 سفیانی در عراق
⚡️در روایات از مقاومتِ «حاکمیت عراق» در برابر «سپاه سفیانی» سخنی به میان نیامده،
این مطلب میتواند به خاطر آشفتگی سرزمین عراق و فقدان حاکمیت مقتدر باشد!
البته تنها در یک روایتِ معتبر درگیری گروهی اندک با سپاه سفیانی گزارش شده است.
لذا این احتمال وجود دارد که نبرد قرقیسیا میان حاکمیت عراق و سپاه سفیانی باشد.
🌱 امام باقر علیه السلام فرمودند:
مردی از مَوالی اهل کوفه همراه با تعدادی اندک در برابر سفیانی قیام میکند و فرمانده لشکر سفیانی، او را میان حیره و کوفه میکشد...
(غیبه نعمانی، باب۱۴، ح۶۷)
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ استاد رائفی پور
📝چقدر امام زمان برای ما اشک بریزن بگن خدایا جوونی کرد ببخشش
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@emamgharib
4_5825921196251678540.mp3
8.59M
🔈 | از آخرین شب های ماه شعبان استفاده کنید
راه توبه برای همه باز است
@emamgharib
🌸روایـت اسـت کـه :
🌼هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج ِ
امام مـهـدی (عـج) را زمـزمـه کـند.
هـمزمان امـام زمـان(عج) دسـتهـای
مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان
بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای ِآن جـوان
دعـا مـیفـرمایندچـه خوش سعادتـند
کـسـانـی کـه حـداقـل روزی یـک بـار
دعـای ِ فـرج را زمـزمه می کـنند...
🌼امام زمان ارواحنافداه فرمودند :
اَكثِـروالـدُّعا بِتَعْجيل الْفَـرَج فـانَّ ذلك
فَـرَجَكُـم براى تعجيل فرج زياد دعا
كنيد، زيرا همين دعا كردن، فرج و
گشايش شماست
📚 #کمال_الدین۴۸۵
🌤اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج🌤
#پیوست؛پس همه با هم رأس ساعت ۲۲ زمزمه میکنیم دعای الهی عظم البلا به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاءالله
@emamgharib
🌸سلام
🍀صبحتون معطربه ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(ص)
به رسم ادب هرصبح:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله💖
السلام علیک یااباعبدالله الحسین(ع)
السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا💚
جمیعاورحمت الله🌻
@emamgharib
༻﷽༺
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌸🍃
نزدیڪ ترین مسافر دور، سلام
آیینہے سبز قامٺـــ نـور، سلام
بےتو همہ مرده اند در این عالم
اے نفخہے دل نواز، در صور سلام
#سلام_حضرٺ_یار❣
#مهدے_جان🌻🌿
@emamgharib
#دلنوشته
سلام حضرت بهار ، مهدی جان
هر صبح رو به تو سلام می دهم و غرق آرامش و امنیت می شوم ...
انگار روزی که با نام و یاد تو آغاز می شود تمام لحظه هایش متبرک است ، از در و دیوارش روزی می ریزد ، لحظه هایش پر از شادمانی است .
نام زیبای تو اعجازی است که هر روز برای من غیرممکن ها را ممکن می کند ، کوه های ناامیدی را می شکافد و قله های آرزو را فتح می کند ...
به نام نامی ات مهدی جان ...
@emamgharib