هدایت شده از
🌷 #نیایش_صبحگاهی
🌷خدايا آرامش را سر ليست تمامِ اتفاقات ِزندگیمان قرار بده آرامش را تنها از تو میخواهیم
🌷الهی به دوستانم روزی آرام و پراز خیر و برکت عطا بفرما
🌷امروز از خدا برایت چنین خواستم دلت آرام،تنت سالم ،دعاهایت مستجاب ،عاقبتت بخیر
و زندگیت سرشار از عشق و آرامش خدایی باشد.
الهی آمین❤️
@emamgharib
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
👌👌حکایت بسیار زیباااا
خداوند به يکی از پيغمبران وحی نمود:
فردا صبح، اول چيزی که ديدی بخور،
دومی را بپوشان،
سومی را بپذير،
چهارمی را نااميد مکن،
و از پنجمی بپرهيز.
صبحگاه از جا حرکت کرد،
در اولين وهله به کوه بزرگ سياهی برخورد متحير ايستاد که چه کنم
سپس با خود گفت:
خدا دستور محال و نشدنی را نميدهد، به قصد خوردن کوه جلو رفت، هرچه جلوتر رفت کوه کوچکتر شد، تا به صورت لقمهای درآمد
چون خورد ديد گواراترين خوراک است، از آنجا گذشت
طشت طلائی را ديد طبق دستور گودالی کند و آن را پنهان نمود، اندکی رفت و پشت سر نگاه کرد، ديد طشت خودبهخود بيرون افتاده، گفت: من آنچه بايد بکنم کردهام.
سپس به مرغی برخورد که يک باز شکاری آن را تعقيب میکرد، مرغ آمد دور او چرخيد، پيغمبر گفت: من مأمورم او را بپذيرم آستين گشود، مرغ وارد آستين شد.
باز گفت: شکاری را که چند روز در تعقيبش بودم ربودی
پیامبر گفت: خدا به من دستور داده اين را هم نااميد نکنم، قطعهای از ران شکار را گرفت و نزد باز افکند، از آنجا گذشت
مرداری يافت که بو گرفته و کرم در آن افتاده بود، طبق وظيفه از آن گريخت.
پس از طی اين مراحل برگشت، شب در خواب به او گفتند:
تو مأموريت خويش را انجام دادی، اما فهميدی مقصد چه بود؟
گفت: نه.
به او گفتند:
آن کوه، غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل کوهی میبيند، اگر موقعيت خويش را بشناسد و پابرجا بماند کمکم غضب آرام ميشود و سرانجام به صورت لقمه گوارايی درمیآيد که آن را فرو دهد.
اما آن طشت، کنايه از کارخير و عمل صالح بود، که اگر مخفی کنی، خدا به هر طريق باشد آن را در برابر کسانی ظاهر میکند که صاحبش را جلوه دهند.
علاوه بر ثوابی که در آخرت دارد.
اما آن مرغ، کنايه از نصيحتکننده است
که بايد راهنماييش را بپذيری.
اما باز شکاری حاجتمند است که نبايد نااميدش کنی.
اما گوشت گنديده غيبت است، از آن بگريز
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
👌قدر پدر و مادرتون را تا زنده اند بدونید.
💠مادر و تنها پسرش
بعد از اینکه بزرگش کرد و او را به تحصیلات رهنمود کرد .. و برایش زن گرفت، گفت :
از اینجا می روم در شهری دیگر زندگی ام را آغاز می کنم ...
گفت : مرا تنها می گذاری ؟
گفت : مرا ببخش مادر لطفا سد راه خوشبختی و آیندهٔ من مشو !
این را گفت و رفت....
اما مادرش همیشه نامه هایی را برای پرس و جوی احوالش می فرستاد تا از خوب بودنش مطمئن شود ...
اما او جوابی نمی فرستاد ..
تا اینکه فکری به نظرش رسید ، نامه ای به او نوشت
و گفت : پسر عزیزم از عمه ام ارثی به من رسیده است ، قطعه زمین بزرگیست که برای من پول خوبی به سبب آن فراهم شده است .
پس اگر به چیزی نیاز داشتی کافیست نامه ای بفرستی تا برایت هرچه خواستی ارسال کنم ...
تیرش به هدف خورد و پسرش هر هفته نامه می فرستاد تا مادر برایش پول ارسال کند ...
اما مادر غمگین نشد بلکه خوشحال بود که راهی پیدا کرده که با آن پسرش زود زود برایش نامه می فرستد ...
اگر چه برای مصلحت خود نامه می فرستاد..
بعد از سه ماه دیگر نامه های پسر جوابی نداشت ..
نامه آخر را نیز فرستاد اما جوابی نیامد ..
بنابراین برای کسب خبر به محل زندگی مادرش رفت و از همسایه ها احوال او را جویا شد و آنها خبر فوتش را به او دادند ...
وقتی در خانه را کوبید مردی در را باز کرد وگفت که این خانه را سه ماه پیش از پیرزن خریده است ،
در حالیکه پیرزن حالش خیلی بد بوده و مریض احوال بوده است ، و معلوم نبود که پول فروش خانه را چگونه خرج کرده است و خود در خیابان می خوابید ...
او حتی وسایل منزلش را فروخته بود هنگامی که مریض بود اما آن را خرج بیماری و سلامتی خود نمی کرد ...
در آن هنگام اشک از چشمان جوان جاری شد ...
او فهمید که این مدت پولها را از کجا برای او می فرستاد ..
شرمنده از کار خود اما بدون سود ...
👌👌اگر خداوند هنوز نعمت پدر و مادر را از تو نگرفته است آنها را با احوالپرسی ات که برایشان مانند هدیه ای است خوشحال کن و مهربانی ات را از آنان دریغ نکن که روزی تو نیز چنین انتظاری از نتیجه زحمات چندین ساله ات خواهی داشت ...
💠با آنان مهربان باش همانگونه که آنها به تو مهربانی کردند ❣
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه