هدایت شده از
💎ذکر مجرب شیخ نخـــودکی(ره)
☘مرحوم نخودڪی(ره)میگویند:
برای حوائج یکهفته قبل از طلوع
صبح «قبل از اینڪه آفتــاب بزنه»
برای برآوردنحاجتت ۷۱مرتبهبگو:
🎗(یا مُحَمّــدُ یا عَلِـــیُّ یا فاطِمَــهُ یا
صاحِبَالزَّمان اَد٘رِک٘نِی وَلا تُه٘لِک٘نِی)
📩 منبع: نامه ای به یکی از علماء
و سادات دزفــــــول (نسخه خطی)
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
@emamgharib
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
#دلنوشته
مهدی جان سلام!❤️
گل نرگسم سلام!🌼
آقا جان...!
می دانم که دیر کردیم...
میدانم که هنوزم که هنوز است،در انتظار
آمدنمان صبر میکنی...!
می دانم که با این همه انتظار ، هنوز هم
الفبای انتظار را نیاموخته ایم...!
امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان
به ما مردم زمانه است...!
مولا جان...!❣
سال هاست کنارمان بوده ای!
سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان،
از کنارمان به آرامی گذشته ای....
سال هاست برایمان دعا میکنی و واسطه ی
فیض ما با آسمانی...!
یا صاحب الزمان...🌹
امّا ما زمینیان، با صاحب و امام مان چه
کردیم!؟
آیا این ما نبودیم که با گناهان مان، شما را
آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت تان افزودیم...!؟
یا بقیة الله...❤️
ما همان هایی هستیم که اَمان خویش را گم
کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...!
ما همان هایی هستیم که در سایه ی نام شما،
روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب
غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...
آقا جان...💗
می دانم که همه ی حرف هایمان ادّعایی
بیش نبوده است...
امّا...
ای گل نرگسم...🌼
با همه ی نبودن ها و ادّعاهایمان...!
با همه ی بی مهری ها و ظلم هایی که در
حق شما روا داشتیم...!
باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم
امّا شما را نشناسیم...!
بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم،
امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...!
مولایم ...❣
بر ما گران است که الطاف شما را به عینه
در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند
و حقایق بودن تان را انکار کند...
ای اَمان آسمان و زمینیان....
بر ما بتاب ای خورشید امامت...
یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک...
💐💗الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَـــرَجْ💗💐
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
#نـیـایـش_صبـحـگـاهـی
🌸خدای عزیز و مهربانم...
مهربانیت همانند امواج دریا پی در پی ساحل وجودم را در بر میگیرد و به دستِ قدرت تو،تمام تیرهای بلا شکسته میشود.
🌸تو هر زمان با من و در کنار من بودهایی من در "گهواره ی" محبتت چه آسوده آرام گرفتهام...
🌸پس ای خداے مهربانم...
به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظههایت، وجود زمینیَم را ملکوتی گردان تا آنچه تو میخواهی باشم و از آنچه من هستم "رها" شوم ، که تو بی نیاز و من "غرق" نیازم.
الهی آمین🙏
@emamgharib
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
📣📣معجزه قمر بنی هاشم از زبان خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع)..اگه دلتون شکست مارو هم دعا کنین😭😭
❇️ شیخ عباس خادم حرم حضرت ابوالفضل(ع) میگوید:
حدود 30 سال پیش در یک روز جمعه بنده در حرم نشسته بودم که شب فرا رسید و یک مرد جوان عرب بیابان گرد وارد حرم شد، در حالی که فرزندی علیل بهروی دست داشت که آن فرزند پسر حدود 8 سال سن داشت و به دلیل معلولیت توان هیچ گونه حرکتی حتی تکلم نداشت و مانند تکه ای گوشت بهروی دست پدر جابه جا می شد.
ساعت 12:30 دقیقه شب بود که پدر این کودک معلول به همان لهجه عربی و محلی خود با ابوفاضل صحبت می کرد و گلایه داشت که: «آقا اباالفضل! من از تو اولاد سالم خواسته ام، اما اولاد ناقص داده ای و چه فایده دارد، من 8 سال است که مبتلای این بچه شده ام حال این بچه را بگیر و برای خودت باشد».
شیخ عباس می گوید: به چشم خود دیدم آن پدر جوان کودک 8 ساله معلول خود را به سمت ضریح چنان پرت کرد که صدای برخورد سر کودک با میله های ضریح به بیرون از ایوان رسید و کسانی که در بیرون از حرم نشسته بودند، کنجکاو شدند که این صدای چیست و پس از این واقعه خود پدر نیز به سرعت از حرم گریخت و رفت.
با دیدن این منظره بسیار ناراحت شدم و پیش خود گفتم: ای بی حیا! این چهکاری بود کردی! و پس از آن که پدر طفل را پیدا نکردم؛ بسیار گریستم، فرزند را در بغل گرفتم و با خود گفتم: این بچه بیمار چه گناهی دارد، و سر او را در بغل گرفتم.
✳️این جریان ادامه داشت تا ساعت 1 بعد از نیمه شب رسید، در حالی که بچه را در بغل آرام می کردم کمکم متوجه شدم انگشتان پای بچه حرکت کرد. ابتدا فکر کردم توهم دارم و چشمانم را مالیدم که مبادا در حالت خواب بوده ام، اما دیدم کمکم پاهایش حرکت کرد سرش را روی زانو گذاشتم و در حالی که اشک می ریختم، دیدم یک چشم او باز شد و پس از آن چشم بعدی باز و بعد نگاه کرد و گفت: پدر و مادرم کجا هستند؟
در این بین سایر خدام حرم را صدا زدم که بیایند و ببینند که آیا من اشتباه نمی کنم که آنها نیز تأیید کردند بچه می تواند حرکت و صحبت کند.
این پدر و فرزند از اعراب بادیه نشین بودند که به شغل زراعت و کشاورزی مشغول بودند و پس از شفای این طفل 8 ساله، چشمان او باز شد دنبال پدر و مادرش می گشت. به او گفتم: پسرم، آیا می توانی سر و دست و پاهایت را حرکت دهی؟ و او گفت: بله! به راحتی می توانم دست و پا و چشمانم را حرکت دهم، فهمیدم معجزه ای شده و قمر بنیهاشم(ع) او را شفا داده است.
سپس عبایی روی پسر انداختم و سه بار او را دور ضریح حضرت ابوالفضل(ع) طواف دادم و او را در اتاقی قرار داده و این واقعه را به استاندار، کلید دار و مرجع تقلید آن زمان خبر داده و در دفتر حرم ثبت کردیم و از طریق بلندگو اعلام کردیم مردم برای دیدن معجزه ابوالفضل(ع) بیایند و طفل شفایافته را بهروی منبر گذاشته خود در کنارش نشستم.
از کودک پرسیدم: زمانی که پدرت تو را به سوی ضریح پرت کرد، آیا سرت درد نگرفت؟ گفت: اصلاً متوجه نشدم، اما ناگهان دیدم دو دست بریده از سمت ضریح بیرون آمده و من را در آغوش گرفت و سرم را در بغل گرفته و آن دو دست ابتدا به پاها سپس به دست و پس از آن چشمان و سرم کشیده شد و احساس کردم هیچ مشکلی از نظر معلولیت ندارم و می توانم دست و پا، زبان و چشم خود را حرکت دهم و هیچ مشکلی ندارم.😭
وقتی صبح شد، مردم برای دیدن این معجزه هجوم آوردند و حدود 20 بار پیراهن به تن این کودک شفایافته کردیم که هربار به وسیله مردم تکه تکه شد و به نیت تیمّن و تبرّک، مردم بخشی از لباس کودک را با خود بردند.
پس از این ماجرا پدرش آمد و گفت: یا ابوفاضل! چرا معطل کردید و چرا زودتر شفا ندادید؟!
وی گفت: پس از آن به توصیه خادمان حرم، این فرزند شفایافته بهروی مرکبی قرار داده شد و از صبح تا غروب در کربلا چرخانده شد و مردم از این واقعه مطلع شدند..
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه