هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
#ادامه_داستان_توبه_نصوح
#قسمت_پایانی
🍃مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم. پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.
چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.
نصوح گفت: درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.
گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند…
✅از این داستان نتیجه میگیریم که خداوند در تمام لحظات، منتظر بازگشت و توبه واقعی(نصوح) ما بندگان هست!
✨إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرين✨
"قطعاً خداوند توبه کنندگان و پاک کنندگان روح را دوست می دارد!"
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
✨ صافات ۱۵۹ و ۱۶۰ ؛
سبحان الله عمّا یصفون، الّا عبادالله المخلصین.
نمی توان خدا را وصف کرد..
نمی توان دور او گشت ...
نمی توان در او حل شد؛ مگـــــر؛
از #مخلصین باشی!
✨ مخلَصین، آنانند که آرام آرام، از پوستینِ خویش و تمام قوایِ حیوانی شان، رها شده اند...
و با ترک وابستگی ها، آرام آرام در وجود الله، حل شدند...
✅ یادت بماند؛ تا دستِ دلت به مزه ی واقعی خدا، نرسد؛
توصیف هایت ،
سبحان الله گفتن هایت ،
و تمام دور او گشتن هایت ...
تخیّلی و وهمی خواهد بود!
و ذات خداوند، از این توصیفات تخیلّی، منزه است! ... #سبحان_الله
@emamgharib
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۷)
🔵نزاع مجرمان
✅حرفهايم که تمام شد خودم را به نيک نزديک کردم و گفتم: زود برويم تا دوباره وبال گردنمان نشدهاند.
🔅نيک گفت: اگر تمايل داري مشاجره و نزاعشان را با يکديگر بشنوي، پس خوب دقت کن.
❎ وقتي گوش سپردم صداي آنها را در دل تاريکي شنيدم که چند تن از آنها خطاب به گروهي ديگر ميگفتند: اگر شما نبوديد ما مؤمن ميشديم و حالا از نور و روشنايي ايمان برخوردار بوديم.
♨️ آنها هم در جواب گفتند: مگر ما راه را براي شما بستيم؟ ميخواستيد ايمان بياوريد.
🔥ناگهان صداي رهبرشان بلند شد که ميگفت: مگر نميبينيد من هم مثل شما گرفتارم؟ چگونه توان آن را دارم که شما را نجات دهم؟
⚡️ وقتي حرف رهبرشان به اينجا رسيد، پيروانش مأيوسانه لب به نفرين گشودند و گفتند:
خدايا ما گناهي نداريم زيرا در دنيا او ما را رهبر و راهنما بود، پس عذابش را دوچندان کن.
💥هنوز مشاجره مجرمان به پايان نرسيده بود که نيک مرا به خود آورد و گفت: حرکت کن، دعوايشان پاياني ندارد. آنها در جهنم نيز هميشه⚔ با يکديگر نزاع خواهند داشت.
🌑 پس از برداشتن چند قدم ناگهان صداي دلخراشي به گوش رسيد، علت را از نيک جويا شدم، گفت: صداي يکي از مجرمان بود که سرانجام در يکي از چاههاي عميق سقوط کرد...
🔵سرعت عبور
✅مقداري که جلوتر رفتيم چندين نور ضعيف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد.
🔅حدس زدم گروهي همانند ما در پرتو نور ايمانشان در حرکتند. چيزي نگذشت که به شخصي رسيديم که در پرتو نوري از نورهاي ضعيف، آهسته، قدم برمي داشت.
☘سلام کردم و جوياي حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اينکه مدتهاست در اين غار راه ميپيمايم، ولي هنوز در ابتداي راهم.
گفتم: اينها به سبب ضعف ايمان توست! او نيز حرفم را تاييد کرد و در حاليکه همچنان آهسته ره ميپيمود، آهي از سينه برکشيد و گفت: افسوس... افسوس...
⛔️هنوز چند قدم از آن شخص دور نشده بوديم که فريادش بلند شد، خواستم برگردم اما نيک بلافاصله گفت: عجله کرد و چون نور ايمانش بسيار ضعيف بود در يکي از چالهها فرو غلطيد.
♻️گفتم: آخر چه ميشود؟ نيک ايستاد و گفت: هيچ نيکش او را نجات خواهد داد اما بسيار دير به مقصد خواهد رسيد.
🌟 وقتي حرف نيک به اينجا رسيد در يک لحظه چنان نوري بدرخشيد که چشمانمان را به خود خيره کرد.
وقتي آن نور 💫تابنده ناپديد شد با تعجب بسيار از نيک پرسيدم: چه بود؟ چه اتفاقي افتاد؟
🌻 نيک آهي کشيد و گفت: يکي از علماي دين بود که در پرتو نور ايمانش با سرعت زياد اين مسير تاريک را پيمود.
🍁من نيز از حسرت آهي برکشيدم و گفتم: خوشا به حال او، عجب نور و سرعتي داشت. در دلم غمي غريب ريشه دوانيد و سر بر زانوي غم گذاشتم و شرمگينانه گفتم: از اينکه حاصل آن همه تلاش ساليان عمرم چنين نوري است افسوس ميخورم.
✨از درون خويش فرياد برکشيدم: خدايا اي آگاه به احوال زندگان و مردگان، مرا درياب و نورم را قوي ترگردان تا از اين مسير دشوار بسي آسانتر عبور کنم.
🍃مدتي در اين حال گريستم تا اينکه احساس کردم غار روشنتر شده است، وقتي سر از زانو برداشتم نيک را نوراني تو از قبل ديدم. از جا برخاستم و با تعجب به طرفش رفتم و پرسيدم: چقدر نوراني شدي؟
🌸گفت: خداوند از منبع رحمت رحماني خويش مقداري نور ايمان به تو افزود که بي شک اجابت دعاهاي دنيايي توست که بارها رحمت الهي را براي سفر آخرت درخواست کرده بودي.
💎آنگاه ادامه داد:
براي عبور از اين برهوت پر خطر، هيچ کس نميتواند تنها به عمل نيک خود اتکا کند، چرا که در کنار عمل، رحمت خدا هم لازم است که شامل حالش گردد...
🌼با آن که خسته بودم اما به عشق وادي السلام سر از پا نميشناختم به نيک گفتم: چقدر گذرگاه اين غار طولاني است؟!
نيک همانطور که با سرعت گام برمي داشت جواب داد: اگر در مقابل گردباد شهوات مقاومت ميکردي مسير کوتاهتري نصيبت ميشد...
✍ادامه دارد..
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
♨️حکایتی بسیار جذاب از ایستادگی آیت الله محمدعلی شاه آبادی(ره) درمقابل ظلم و ستم
💢هر وقت شاه، گبر شد❗️
🍃در زمان رضاخان، زمانی قصد کردند نماز جماعت مساجد را تعطیل کنند. در مسجد جامع که ائمه جماعت متعددی داشت، هر یک از آن ها به دلیلی نیامدند. یکی به مسافرت رفت، دیگری به اصطلاح مریض شد!
اما آیت الله شاه آبادی برای نماز عازم مسجد شدند، آن روز، عوض مردم نمازگزار، عده ای قزاق در مسجد مستقر شده بودند. در راه مسجد، یکی از مریدهای آقا به ایشان می گوید: در مسجد قزاق ها ریخته اند. آقا می فرمایند: خوب، قزاق ریخته باشد! و وارد مسجد می شوند.
یکی از افراد دولت با لباس شخصی جلو می آید و به آقا می گوید: آقا مگر نمی دانید نماز تعطیل است؟
آقا در حالی که حتی سرشان را بلند نکرده بودند که او را نگاه کنند، به او فرمودند:
« برو بگو گنده تر از تو بیاد!»
گفت: من بزرگتر هستم.
آقا فرمودند: « اگر با تو حرف بزنم، بعداً کس دیگری نیست که اعتراض کند؟»
گفت: خیر.
فرمودند: « این جا کجاست؟»
گفت: تهران.
فرمودند: « نه این جا که ایستاده ای و با تو صحبت می کنم کجاست؟»
گفت: مسجد.
فرمودند: « من کی هستم؟»
گفت: پیشنماز.
فرمودند: « مملکت ، چه مملکتی است؟»
گفت: ایران.
فرمودند: « ایران ، دینش چیست؟»
گفت: اسلام.
فرمودند: « شاه چه دینی دارد؟»
چون نمی توانست بگوید مخالف قرآن و نماز و اسلام است، گفت: شاه مسلمان است.
ایشان فرمودند: « هر وقت شاه گبر شد و اعلام کرد که من کافرم، و یا یهودی و نصرانی هستم و بالای سر این مسجد ناقوس زدند، من که پیشنماز مسلمانان هستم، می روم و در مسجد مسلمانان نماز می خوانم. ولی مادامی که این جا ناقوس نزدند و شاه هم اعلام گبریت و کفر نکرده، من پیشنماز مسلمانان باید این جا نماز بخوانم!!»
پس از این گفت و گو، وارد شبستان شدند و با این که کسی برای نماز در مسجد نبود، داخل محراب به نماز ایستادند.
♻️یکی از نمازگزاران که ایشان را دیده بود در مسجد، فریاد « الصلواة» را بلند کرد.
مردم هم که نمازگزار بودند با منع وجود آمده، مشتاق تر شده بودند و به مسجد هجوم آوردند و بساط شاه و قزاق ها به هم خورد.!
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
هدایت شده از
#قضاوتهای_امام_علی_ع
زنی آبستن را که به زنا متهم بود نزد عمر آوردند، عمر از او پرسش کرد، زن به زنای خود اعتراف نمود، عمر دستور داد او را سنگسار کنند،در حالی که زن را می بردند. امیرالمومنین علیه السلام به آنان برخورد نموده به ماموران فرمود: به این زن چکار دارید؟
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
@emamgharib
هدایت شده از
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_بسیار_مهم
🔴🎥تنها راه باقیمانده برا نجات از سختی ها و بلایا
☑️راه دومی هم نیست
خاطرت جمع
#سیل
#زلزله
#بلا
#ظهور_امام_زمان_عج
📣📣توجه توجه
حتما دانلود کنید و #نشر_حداکثری
@emamgharib
هدایت شده از
▪️حالا که سیلِ مصیبت به راه افتاده، ما هم سیل اشک و سیل دعا به راه بیندازیم؛بخصوص در شب #نیمه_شعبان
بیاییم با سیل اشک بر حسین و سیل دعا برای فرج، سد غیبت را بشکنیم
❗️اگر پیشدستی نکنیم سیل بلاها، بنیان ما را نابود خواهد کرد
خدا آن روز را نیاورد...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
#کلیپ_بسیار_مهم 🔴🎥تنها راه باقیمانده برا نجات از سختی ها و بلایا ☑️راه دومی هم نیست خاطرت جمع
دوستان عزیز سلام
سال نوتون مبارک
لطفاً این کلیپ را دانلود کنید و تا میتوانید نشر دهید.
و با نشر کلیپ و بنر، دعا در شب #نیمه_شعبان را به تمامی دوستان و منتظران ظهور حضرت یاد آوری کنیم .تا با دعا برای فرج مولای غریبمان از بلاهای آخرالزمان در امان بمانیم.
هدایت شده از
✳️منتظران ظهور
✳️غنیمتشمردن لحظات #ماه_رجب و شب و روز #جمعه
🌀خداوند متعال در ایّام سال فرصتها، زمانها، روزها، لحظات و ساعاتی را قرار داده است، مواهب خیری که مانند سحاب، از روی لطف و کرم و مهربانیاش بهسوی ما حرکت داده است -
🌀امیرالمؤمنین علی عليهالسّلام (فرصتهای خیر را) به ابرهایی نسبت داده که میآیند و میروند «الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ، فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ» - و میفرماید: به اینها اهمیّت بدهید. در این ساعات و ایّام، رحمت واسعۀ من نازل میشود، رحمت من بیش از ایّام دیگر نازل میشود و برای شستشو، رشد و درمان شما مؤثّر است.
اینها را غنیمت بشمارید.
🌀مثلاً در بین ایّام هفته، تک تک لحظات روز جمعه مهم است. میفرمایند: از دست ندهید.
شب جمعه، شب نزول رحمت و مغفرت خداوند است. وقتی این لحظه میرسد، فرشتگان خداوند پایین میآیند و بر زمین ندا میدهند.
خداوند به ملائکه میفرماید: ملائکۀ من! به زمین بروید و ببینید آیا هیچ توبهکنندهای هست که من توبۀ او را بپذیرم؟ هیچ استغفارکنندهای هست که من او را اجابت کنم؟
🌀وقتی برادران حضرت یوسف عليهالسّلام میفهمند که چه گناهی کردند، نزد پدرشان میآیند و میگویند:
ای پدر جان! برای ما از خداوند طلب توبه کن. «إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ» (یوسف/ ۹۷) ما از خطاکنندگان هستیم.
حضرت یعقوب علیهالسّلام میفرماید: صبر کنید. بهزودی برای شما طلب استغفار و توبه میکنم.
در تفاسیر آمده است که منظور این بوده بگذارید شب جمعه برسد و درهای رحمت خداوند باز شود، من آن لحظه برای شما طلب توبه کنم تا پذیرفته شود.
💠استاد حاج آقا زعفری زاده
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه