"
✳️منتظران ظهور
#شعــــــر_مهــــــــدوے
در ربناے ساده ے دیدار مانده ایم
هرچند در هجوم شب تار مانده ایم
🍃💗
دستانمان دعاے #فرج را #قنوٺ بسٺ
اما هنوز #منتظر یار مانده ایم
🍃💗
رفتند عاشقان و رسیدند تا #ظهور
ماییم اینڪہ در پس تڪرار مانده ایم
🍃💗
بـے روشنایـےتو در این غربٺ و سڪوٺ
چون ڪودڪان خستہ و بیمار مانده ایم
🍃💗
سر میدهیم ندبہ ے هجران روے تو
اما درون خویش گنهڪار مانده ایم
🍃💗
باز آے اے ترنم دلدادگے و عشـ❤️ـق
عمریسٺ اینڪہ #منتظر یار مانده ایم
🍃🌙 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ?
🍃
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
منتظران ظهور
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6
✳️منتظران ظهور
#نیایش_صبحگاهی
⚜بیایید امروز را
با چند دعاے زیبا شروع ڪنیم:
✨" خداوندا ".......!
آرامم ڪن همان گونه ڪه دریا را
پس از هرطوفانی آرام میڪنی...✨
راهنمایم باش ڪه در این هستی...
سردرگم نشوم...✨
ایمانم راقوی ڪن...
ڪه تو را در تنهایی خود گم نڪنم...✨
✨ " خداوندا "......!
من فراموش ڪارم اگر گاهی
یا لحظه ای فراموشت ڪردم...
ای رحمتِ سرشار؛ فراموشم نڪن...✨
✨" خداوندا ".....!
رهایم مڪن حتی اگر همہ رهایم کردند...✨
خداوندا تقدیرعزیزانم را انگونه ڪہ صلاح میدانی رقم بزن✨
"آمین 🙏
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
منتظران ظهور
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6
✳️منتظران ظهور
👌دعای مجرب مختص روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان؛
🔶 برای برآورده شدن حوائج دستور العملی خاصی داره که بدین صورته:
🌺یک تکه چوب از درخت انار+ مقداری زعفران خیس شده توسط گلاب
را برداشته و هنگام اذان ظهر ( فقط از اول اذان ظهر تا آخر اذان ظهر فرصت دارید)
آیه 15 سوره آلعمران (قل اونبئکم بخیر......بصیر بالعباد)را با همون چوب درخت انار با زعفران خیس شده توسط گلاب رو یک برگ به نیت فقط یک حاجت( توجه چنانچه دو یا ..حاجت داشین برای هرکدام باید جداگانه این آیه را نوشت) بعد از نوشتن لای قرآن میذارین تا سال آینده ان شاء الله حاجت روا شوید .
آمین🙏🙏
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
منتظران ظهور
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6
💠داستان "دست مسیحایی"💠
🎬قسمت چهارم
حضرت چند قدمى برداشت آنگاه رو به من نمود و فرمود: وقتى به بغداد بازگشتى حتماً خليفه تو را به نزد خود مى خواهد، وچون به نزد او رفتى وخواست چيزى به تو بدهد، نگير!
و به فرزندمان رضى بگو: نامه ى در مورد تو به على بن عوض بنويسد، من به او سفارش مى کنم که هرچه مى خواهى به تو بدهد.
آن گاه به همراه يارانشان به راه افتادند و رفتند، من همين طور ايستاده بودم وبا نگاهم دور شدنشان را بدرقه مى کردم، واز اين که گرفتار هجران شده بودم، دچار تأسّف اندوه شدم.
آن قدر از خود بى خود شده بودم که توان حرکت نداشتم. گويى حضرت (عليه السلام) با رفتن خود تمام هستى ام را با خود بُرد.
آرام آرام برخاستم و به راه افتادم، وقتى به حرم رسيدم خدّام حرم که قبلا مرا ديده بودند، گفتند: چرا آشفته ى، از چيزى ناراحتى؟
گفتم: نه.
گفتند: کسى آزارت داده است؟
گفتم: نه، چيزى نيست. ولى مى خواهم بدانم آيا آن اسب سوارانى را که چنين وچنان بودند واز نزد شما عبور کردند، مى شناسيد؟
گفتند: آرى، آن ها متعلّق به همان بزرگانى بودند که آن گله گوسفند را داشتند.
گفتم: نه، او امام زمان (عليه السلام) بود.
گفتند: آن پيرمرد يا آن مرد بزرگوار؟
گفتم: آن مرد بزرگوار.
گفتند: آيا زخم رانت را که داشتى، معاينه کرد؟
گفتم: دست روى آن کشيد و دردم آمد.
آنگاه به محل زخم نگاه کردم، و هيچ اثرى ديده نمى شد. شک کردم، آن يکى پايم را نيز وارسى کردم؛ هيچ زخمى ديده نمى شد. وقتى مردمى که در اطرافم بودند، اين صحنه را مشاهده کردند، به طرف من هجوم آوردند و پيراهنم را تکه تکه کردند، خدّام مرا از دست مردم بيرون کشيدند.
⏯ ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
منتظران ظهور
http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6