6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 نامه های ماریه؛( قسمت دوم )
🔸 روایتگری داستان #کربلا در قالب تصویر و داستان
🔹 بسیار جذاب و مفید برای کودکان
@anvar_elahi
ارباب یا حسین.mp3
7.24M
🏴💔
من به غمتو گرفتارم یااارم
مگه جز تو کیو دارم یااارم
🎤 سید رضا نریمانی
🏴💔 #مداحی
@anvar_elahi
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
به خدا قسم که ، ماها اکثراً اسیرِ نِگاهمونیم⛔️
✔️واقعیتها خیلی بهتر از اونی که تصور کنیم ما رو تعالی میدن، رشد میدن، نگاههایِ ما خرابه🎯
🐓نگاههامون میگه مرغ همسایه غازه،🦃
نگاههامون میگه دیگران خوشبختند تو بدبختی،🍂
نگاههای ما میگه تو گرفتاریات بیشتر از حد ظرفیتت هست،🕸
♦️نگاههای ما، میگن که تو نعماتت خیلی کمه،🗣
نگاههای ما، ما رو ناراضی میکنند،😫
نگاههای ما، ما رو الکی بیخیال میکنند، نگاههای ما، همهچی رو تغییر میده...👌
🙄ماها قدرت کنترلِ نگاه خودمون رو نداریم.
قدرت طراحیِ نگاه خودمون رو نداریم، ما باید تعیین کنیم چه جور نگاهی داشته باشیم✔️
#مدیریت_زمان 82
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- سـرٺوخآڪیه،خاڪیہمَـعجـرا
منوزدنمثـݪتكتكدخــٺرا💔'!
#محرم
#حضرت_رقیه
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
انوار الهی💥
قسمت سی ام: من و چمران وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کا
قسمت سی و یکم: سلام پدر
بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ...
- آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ...
- تهران، جنگ نشده بود ...
یهو حواسم جمع شد ...
- پدر؟ ... نگران من بود ...
- چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ...
همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ...
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ...
خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ...
مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ...
صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ...
چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ...
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری...
✨ ادامه دارد
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
@anvar_elahi
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
@anvar_elahi
┅─✵🍃✨﷽✨🍃✵─┅
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✨
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد...🌸🍃
@anvar_elahi
AUD-20201017-WA0004.mp3
8.71M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧
✨ دعای عهد✨
👌چه خوبه که هر روز صبح دعای عهد بخونیم
🎤باصدای میثم مطیعی
@anvar_elahi