📝دستنوشتهی شهید مدافعحرم نوید صفری:
🔸آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست...
☝️🏻بدانید هر کس چهل روز زیارت عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتماً تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کردتا حاجت او را بگیرم و اگر نه، در آخرت برای او جبران کنم.
شهداء را ذکر کنیم با یک صلوات🌹
@anvar_elahi
「🖤🖇」
وقتی میگی :
خدایاسپردمبهتو!♥️
پساونصداییکهتهدلتمیگه:
ـ نکنهفلاناتفاقبیفته . .
چیمیگه/:؟
اینکهبتونیجلویاینصداروبگیری
خودشیهپا جهادههآا :)))
#تسکین^^🌱
@anvar_elahi
«🌨🖇»
#السلام_علیک_یا_بقیة_اللہ ✋🏼🌹
•
+شمایڪتماسازڪربلـادارید!!📞
-جـــــانمحسینجــان؟🙂🌱
+هلمنناصرِینصـرونے..
-اگردرڪربلـابودم
تاپاےِجانبراےِحسین"ع"تلـاشمیـڪردم💔
گفت..
+یڪ،حسینِزندهداریم؛نامشمهدے"عج"است!
تاحالـابرایشچہڪردهاے؟!!
_عجیبسڪوتڪردم🍃
#دستبہسینہنشینرفیق
#انتظاریڪعملاست..
#براےامامزمانتتلـاشڪن♥️!"
•
•
🌨⃟🦋¦⇢ #تلـنگࢪانھ
@anvar_elahi
چادری که باشی✌
میدونی باارزشترین✨
امانت حضرت زهرا رو داری❤
چادری که باشی☔
اول اسمت خانم میاد،نه خانمی❗️
چادری که باشی😍
با افتخار سرتو بالا میگیری🌱
چون اون بالایی بالا سرته 🦋☁️
#چادرانه
@anvar_elahi
🌹امیرالمؤمنین علیه السلام
❗️گناه، درد است، آمرزش خواهى داروى آن است و تكرار نكردن ، درمانِ آن.
📙 غررالحکم ۱۸۹۰
@anvar_elahi
زمزمه_۲۰۲۱_۰۸_۱۵_۱۱_۲۳_۵۴_۱۷۳.mp3
16.67M
[💔]
بی زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیـــــر نـــدارد زره اش پیرهن است
دست خطی حسنــی داشت که ثــابت میکرد
سیزده ســال به دنبــــال حسینی شدن است
#قاسم_بن_الحسن
بسیار زیبا
التماس دعا
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
@anvar_elahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💔]
چی کار کردی ای حرمله ..
[یا علی اصغر علیه السلام]
_لطفا با حال مناسب ببینید
#شب_هفتم
#کربلایی_حسین_طاهری
#پست_اینستاگرام
@anvar_elahi
🏕🏕🏕
#ذکر_مصیبت_روز_ششم_محرم
#حضرت_قاسم_علیه_السلام
👈وقایع روز ششم محرم الحرام مصیبت حضرت قاسم بن الحسن(ع)
📗در کتاب منتخب تُرِیهی، که صاحب کتاب با عظمت مجمع البحرین است و بحار علامه مجلسی جلد چهل و پنج صفحۀ سی و چهار و ابوالفرج اصفهانی صاحب مقاتل الطالبین ، این گونه این شهادت را نقل کرده اند
🥀وقتی همۀ اصحاب شهید شدند و نوبت به فرزندان حضرت مجتبی رسید، قاسم به محضر حضرت امام حسین علیه اسلام آمد، گفت: عمو اجازۀ رفتن می خواهم. حضرت فرمود: برادرزاده! تو نشانه و یادگار برادر منی، تو باش و به میدان نرو، که وجود تو دل تسلیِ من است
😭راستی این چه مقام باعظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عمو است
@anvar_elahi
ziyarate-nahiye-moghadase-mirdamad.mp3
6.94M
🎧صوت زیارت ناحیه مقدسه
🧕ارسالی کاربران
#پیشنهاد_دانلود
@anvar_elahi
🏕🏕🏕
#ذکر_مصیبت_روز_ششم_محرم
😭وقتی دید عمو اجازه نمی دهد، به شدت غصه دار و اندوهگین و گریان روی زمین نشست. اصرار کرد، دید عمو اجازه نمی دهد. سر روی پای عمو گذاشت
◾️یادش آمد پدرش بازو بندی به بازویش بست که در آن تَعویزی قرار دارد، که پدر وصیت کرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز کن و بخوان و معنی اش را بفهم و حتماً به آن عمل کن.
قاسم به خودش گفت سال ها است که بر تو گذشته و چنین اندوه و غمی به تو هجوم نکرده، حالا باید بازو بند را باز کنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز کرد دید نوشته
😭فرزندم به تو سفارش می کنم هرگاه عمویت را در کربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری
🦋قاسم بلند شد، نوشته را به حضرت حسین داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت. عمو و برادر زاده آن قدر گریه کردند که به حالت بی حال شدن روی زمین افتادند. در هر صورت امام قاسم را به خیمه برد
@anvar_elahi
🏕🏕🏕
#ذکر_مصیبت_روز_ششم_محرم
😭بدن قاسم زیر سمّ اسبان خشمگین ماند.
وقتی آتش جنگ فرو نشست، امام بالای سر قاسم آمد دید پاشنۀ پا را برای جان کندن به زمین می سایید.
😭صدا زد: برادر زاده ام! به خدا قسم برای عمویت بسیار سخت است که او را به یاری بطلبی و نتواند جوابت را بدهد و نتواند تو را یاری کند و نتواند برای رفع مشکل تو کاری انجام دهد. سپس سینۀ قاسم را به سینه گرفت
🌼در حالی که به خاطر کوبیده شدن اعضایش زیر سمّ اسبان پایش به زمین کشیده می شد، او را به همان حال کنار کشتۀ اکبر آورد و اهل بیت را به خاطر این مصیبت سنگین امر به صبر و استقامت کرد.
@anvar_elahi
🚩🚩🚩
#وقایع_ماه_محرم
#روز_ششم_ماه_محرم
اتفاقات روزششم محرم
🌼حضرت قاسم بن الحسن🌼
🌘در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در خیمه های«عند قرب الماء» جمع کرد.معلوم میشود خیمهای بوده است که آن را به مشک های آب اختصاص داده بودند و از همان روزهای اول آبها را در آن خیمه جمع میکردند.امام اصحاب خودش را در آن خیمه یا نزدیک آن خیمه جمع کرد.آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء کرد،که حالا آزادید(آخرین اتمام حجتبه آنها).
😭امام نمیخواهد کسی رودربایستی داشته باشد،کسی خودش را مجبور ببیند،حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند،خیر، همه تان را آزاد کردم،همه یارانم،همه خاندانم، حتی برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اینها هم جز به شخص من به کسی کاری ندارند، امشب شب تاریکی است، اگر میخواهید،از این تاریکی استفاده کنید بروید و آنها هم قطعا به شما کاری ندارند.
@anvar_elahi
🏕🏕🏕
#ذکر_مصیبت_روز_ششم_محرم
⭐️عباس و عون و مادر قاسم را طلبید و در حضور آنان به زینب کبری فرمود:
📌 صندوق مخصوص مرا بیاور، قبای حضرت مجتبی را به او پوشاند، عمامۀ حضرت حسن را بر سرش گذاشت. اهل بیت با دیدن این منظره گریۀ شدید کردن
😭امام وقتی آماده شدن او را دید، فریاد زد: پسرم! آیا با پای خودت به سوی مرگ می روی؟ گفت: عمو! چگونه نروم در حالی که تو را میان این همه دشمن یکّه و تنها و غریب و بی یار می بینم؟ عمو جان! جانم فدای جانت. امام گریبان لباس قاسم را چاک زد، عمامه را به دو طرف صورت قاسم آویخت و به این صورت او را به میدان فرستاد که هم از چشم زخم دور باشد و هم از حرار آفتاب.
📝حمید ابن مسلم خبرنگار واقعۀ کربلا می گوید دیدم نوجوانی به میدان آمد، پیراهن و لباسی کمی در برداشت و نَعلِینی عربی که بعد نَعلِین طرف چپ هم گسیخته بود، با دشمن جنگید، سی و پنج نفر را کشت، لشکر دیدند حریف او نمی شوند. کتاب هایی که نقل شد نوشته اند بدنش را سنگ باران کردند
👈عمر اَزُلی گفت: به خدا قسم به او حمله می کنم و خونش را می ریزم. در گرما گرم جنگ با شمشیر فرق مبارک قاسم را شکافت. عمو را به یاری طلبید. امام مانند شاهبازی که به سرعت از بالا به پایین بیاید، به میدان تاخت. ولی وقتی رسید که دید عمر اَزُلی می خواهد سر از بدن قاسم جدا کند. حضرت شمشیرش را حوالۀ او کرد. دست قاتل جدا شد، او قبیله اش را به یاری طلبید. قبیله به امام حمله کردند. جنگ سختی در گرفت.
@anvar_elahi
4_5922256651275995311.mp3
4.8M
✅ رجز شنیدنی حضرت قاسم🥺😭
🎤حجت الاسلام #دارستانی
بی زره رفت به میدان
که بگوید حسن است ..
#إنتَنکرونیفأناابنُالمُجتبی
@anvar_elahi
انوار الهی💥
قسمت سی و دوم: حلال در رو بست و اومد تو ... وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد ... جلوی شومینه، ن
قسمت سی و سوم: روزهای خوش من
راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم ... اون شب، دو رکعت نماز شکر خوندم ... خیلی خوشحال بودم ... اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه ... هیچی ازم نپرسید... تنها چیزی که بهم گفت این بود ...
- چشم هات دیگه چشم های یه دختربچه نازپرورده نیست... چشم های یه آدم بالغه ...
شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود ...
پدرم کم کم سمت آرتا رفت ... اولین بار، یواشکی بغلش کرد... فکر می کرد نمی بینمش ... اما واقعا صحنه قشنگی بود ... روزهای خوشی بود ... روزهایی که زیاد طول نکشید ...
طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد ... اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت ...
پدرم سکته کرد ... و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم ...
فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند ... پدرم زمین گیر شده بود ... تنها شانس ما این بود ... بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن ...
نمی دونم چرا ... اما یه حسی بهم می گفت ... من مسبب تمام این اتفاقات هستم ... و همون حس بهم گفت ... باید هر چه سریع تر از اونجا برم ... قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته ...
و من ... رفتم ...
✨ ادامه دارد
نویسنده: شهید سید طاها ایمانی
💞💞💞💞💞💞
@anvar_elahi
🎆✨🌙--------------------🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
@anvar_elahi
┅─✵🍃✨﷽✨🍃✵─┅
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✨
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد...🌸🍃
@anvar_elahi
AUD-20201017-WA0004.mp3
8.71M
❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧
✨ دعای عهد✨
👌چه خوبه که هر روز صبح دعای عهد بخونیم
🎤باصدای میثم مطیعی
@anvar_elahi