eitaa logo
انوار الهی💥
287 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
15.3هزار ویدیو
269 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چالش ♥️ ⃣5⃣ بهارخانم توسلی از اصفهان 🌷امام زمانی های عزیز منتظرتون هستیم✋🤩
4_6043854120387873639.m4a
4.05M
خیلی دوستـــــــ دارم ❤️✌️
📣فوری فوری 🔸کتاب «هواتو دارم» منتشر شد 🔸روایت عاشقانه زندگی شهید عبدالهی، شهیدی که وصیت کرد برایش سنگ قبر نگذارند 🔹تازه ترین اثر نویسنده کتاب های یادت باشد و کاش برگردی 🔹چاپ اول این کتاب با امضای نویسنده و تخفیف ویژه رونمایی 🔰همراه با سوالات مسابقه بزرگ کتابخوانی «دلتکانی ۳» 🔰جوایز: پنجاه جایزه پانصد هزار تومانی برای پنجاه نفر 🔰در بخش های خوانش کتاب، عکس، متن ادبی، اینستا،نقاشی و.. ❇️ثبت سفارش آسان و دریافت با پست پیشتاز http://deltekani.ir 💠کانال سفارش در ایتا @deltekani 🔰کتاب هواتو دارم یک همسرانه لطیف و عاشقانه به سبک کتاب یادت باشد. 🍃بخشی از متن کتاب: به ورودی خانه خودمان که رسیدم نگاهم به دمپایی های مرتضی افتاد که همیشه دم در بود، ناخودآگاه نشستم و دمپایی را دست گرفتم، اشک امانم نمی داد، در دلم درد بزرگی داشت جوانه می زد، دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپایی ها به این خانه سر نخواهد زد، کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم، دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم هیچ وقت بدون مرتضی به این خانه برنمی گشتم. به زور کلید انداختم و وارد خانه شدم، خانه ای که همه جایش بوی مرتضی می داد... 🔹ممنون میشم اگر این پیام رو برای مخاطبینتون ارسال کنید خبرهای خوبی در راه است... @deltekani
😂 ظاهرا تنها چیزی که تو دنیا عادلانه تقسیم شده عقله چون هیچکس اعتراض نمیکنه، بگه مال من کمه!!😂👌
‌‌🌹حاج اسـماعیل دولابۍ(ره): هرگاه مؤمن ڪُند و گِل آلود شود خداوند گودالی سدِّ راه او قرار مـےدهــد تـــا گِـل‌هــایــش ته‌‌نشین شده دوباره شود.
گاهی بایدساکت شوید غرورتان را ببلعید وبپذیریدکه اشتباه کردید! این تسلیم شدن نیست بزرگ شدن است... 🦋🍂
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم🍰 یکی برداشت و گفت: می‌توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟!😄 و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد.🍰😐 کار همیشه اش بود. هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می‌کردند، بر می‌داشت، اما نمی‌خورد. می‌گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»😊 به ما توصیه می‌کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی‌های زندگی‌اش را با خانواده‌اش تقسیم کند.💞 شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می‌خواند!📿 به روایت همرزم شهید سید مرتضی آوینی🌿 🕊 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌∞♥∞ حمال جوانی که هر هفته با (عج) دیدار‌ داشت و در جوانی دلدادۀ (علیه السلام) شد...
گفتم :میدونی چرا چادری شدم؟ گفت: چه میدونم لابد این ‌طوری خوش  تیپ تری!! گفتم: نه!!! گفت: خب لابد فهمیدی این ‌طوری  حجابت کامل‌تره مثلاً!!! گفتم:نه !!! گفت: ای بابا!!! خب لابد عاشق یکی  شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر  دوستت دارم !! گفتم: نزدیک شدی!!! گفت: آها!!! دیدی گفتم همه ‌ی قصه ‌ها به  ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!! گفتم:برو بابا… دور شدی باز… گفت: خب خودت بگو اصلاً… گفتم: یه جایی شنیدم چادر، لباس  “حضرت زهرا ”ست، خواستم کمی شبیه  “حضرت زهرا” باشم🧕💜 🌹السَّلَامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةَالزَّهرا ﷺ
🌱 ‌ﭘﺪﺭﻡ‌میگفت: ﭘﺴﺮﺟــﺎﻥ ﻣﺒﺎﺩﺍﺑﺎﺁﺑﺮﻭۍڪﺴﯽﺑﺎﺯﯼڪﻨﯽ‼️ ﻣﺒـﺎﺩﺍ🚫 ﺩﺧﺘﺮﻣﺮﺩﻡبشہ‌چرڪنویس‌اﺣﺴﺎﺳﺎتت یڪ‌رﻭﺯﺩﺭﺟﻮﺍﺏ‌نصیحٺ‌ﻫﺎﺵ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ‌ﺯﺩﻡ‌ﻭﮔﻔﺘﻢ:😏 ﺍﯼ‌ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻭﺭﻩ‌ﯼ‌اﯾﻦ‌ﺣﺮﻓﺎ‌ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ‌ﺍﯾﻦ‌ﺩﻭﺭﻩﺯﻣﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ‌ﭼﺮﺍﻍﺳﺒﺰﻣﯿﺪﻥ...🚦 ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ‌اﺯﺧﺪﺍﺷﻮنہ...✨ ﭘﺪﺭﻡٺوچـﺸﻤﺎﻡﻧﮕﺎﻩڪﺮﺩﻭﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮﺟﺎﻥﺯﻟیـﺨـﺎﺯﯾﺎﺩﻩ🔥 ﺗﻮ"ﯾـﻮﺳـﻒ"ﺑﺎﺵ ⚠️ ﻫﻤﯿﻦڪھ‌ﺍﯾﻦجملھﺭﻭﺷﻨﯿﺪﻡ ﻣﻮﺑﻪﺗﻨﻢﺳﯿﺦﺷﺪﺯﺑﻮﻧﻢﺑﻨﺪﺍﻭﻣﺪ🤐 ﺩﯾﮕﻪﻫﯿﭻﺟﻮﺍﺑﯽﻧﺪﺍﺷﺘﻢﮐﻪﺑﺪﻡ... ﻭﺍﻗﻌﺎﻫﻢﺣﻖﻣﯿﮕﻔﺖ🤔 ﻫﻤﯿﺸﻪزﻟـﯿـﺨـﺎﺯﯾﺎﺩبـﻮﺩﻩﻭﻫﺴﺖ؛ ﺍﻭﻥﻣﻨﻢﮐﻪﺑﺎﯾﺪ"ﯾـﻮﺳـﻒ"ﺑﺎﺷﻢ.. بایـوســـف‌بودن‌تو♥️ زلیخـــانیزبه‌خودمی‌آید... «بیایدیوسف‌زمانه‌باشیم»!⏳🌍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امیرالمؤمنین علیه السلام: مَن لا يَعقِل يَهُن، ومَن يَهُن لا يُوَقَّر هر كه انديشه نكند، سَبُک شود و هر كه سبک گشت، مورد احترام قرار نگيرد. غررالحكم حدیث ۷۹۲۷
🔻 علت اینکه بعضی‌ها در مورد مراتب ایمان و میزان ایمان افراد خلط می‌کنند، این است که یک نسبت‌سنجی‌های ذهنی بین مثلاً مرتبه هشتم و نهم یا مرتبه‌ی نهم و دهم ایمان، درست می‌کنند، بعد می‌گویند چرا حضرت ابوذر با یک پایه اختلاف از ایمان حضرت سلمان در موردش گفته شده که « لَوْ عَلِمَ‏ أَبُوذَرٍّ مَا فِي‏ قَلْبِ‏ سَلْمَانَ‏ لَقَتَلَه‏» (اگر ابوذر می‌دانست در قلب سلمان چه می‌گذرد او را می‌کشت. الكافي، ج‏۲، ص: ۳۳۲) 🔸 ولی در حقیقت اینطور است که یک پله اختلاف بین مراتب ایمان، از فاصله بین زمین و آسمان وسیع‌تر و بیشتر است. 🔹 فقط اهل بیت علیهم‌السلام هستند که به ایمان افراد نمره می‌دهند. گاهی نفوس از راه‌های دیگر و با امتیازات دیگر به این مرتبه از ایمان رسیده‌اند، یعنی دو نفر هستند ولو هر دوی آن‌ها در پایه‌ی هشتم ایمان هستند اما گاهی نمی‌توانند همدیگر را تحمل کنند؛ چون سبک او یک رقم است و سبک این یک رقم دیگر. مانند سبک حضرت سلمان و سبک حضرت ابوذر (علیهما السلام) که دو سبک بوده است.‌ ‌ ┄┅═✧❁ااا❁✧═┅
همایش متمرکز آموزشی_توجیهی زائران حج استان تهران ،؛ روز جمعه مورخ ۱۴۰۱/۰۳/۰۶ از ساعت ۸ الی ۱۱ در سالن دوازده هزار نفری ورزشگاه آزادی تهران ، با رعایت کامل شیوه نامه های بهداشتی برگزار میگردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من غریبم بی شکیبم یا رضا جان(ع) ⚜همین لحظه دلتون رو راهی زیارت کنید
14.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شرکت کننده شماره 279 مهدی عبدالعلی پور محمدجواد مدرسه جمهوری ⇇ خانواده‌بزرگ‌سلام‌فرمانده‌اردکان↯ Eitaa.com/salamfarmande313y -واحدفرهنگی‌هیئت‌ابناء‌الحسین.ع
@golchinmofid ‌ 📚داستان کوتاه دوستی ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﯿﺴﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ! ﺑﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!! ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ... ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ! ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ... ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...! ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭگﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ... ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ! ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ... ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ!!! 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
گردان.mp3
4.23M
راه ما راه علی تحت فرمان ولی 🎧
@shahidbabaknorii.mp3
4.52M
💔عاشقی درد سری بود نمیدانستیم حاصلش خون جگری بودنمیدانستیم... 🌹
✨﷽✨ ✅عمری را که همچون دقایق می‌گذرد غنیمت شمار ✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ‌جای این دنیا مباش و اشک‌هایت را با دستان خود پاک کن، چراکه همه رهگذرند. پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی این‌قدر قوی است که بتواند به‌راحتی سری سخت را بشکند. پس مراقب حرف‌هایت باش. فرزندم! به کسانی‌ که پشت‌ سرت حرف می‌زنند بی‌اعتنا باش؛ آن‌ها جایشان همانجاست، دقیقا پشت‌ سرت، و هرگز نمی‌توانند از تو جلوتر بیفتند. پس نسبت به آنان گذشت داشته باش. پسرم! سن من 80 سال است ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان می‌رسد؛ پس در این دقیقه‌های کوتاه زندگی، هرگز کسی را از خودت ناراحت نکن و مرنجان! پسر عزیزم! قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته‌هایت را پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشته‌هایت شاکر باش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
💠جاذبه💠 💢درحالی که جاذبه زمین پیش فرض نیست!! پیش فرض یعنی فرضاََ جاذبه زمین وجود داره ، این چه حرفیه⁉️ ✴️جاذبه زمین که یک امر مسلم هست! چرا سر جاذبه زمین منّت میزاری!؟ جاذبه زمین وجود داره و تو هم تسلیم و مقهورش هستی!! 🔆چه بخوای چه نخوای باید همه زندگیت رو تحت سیطره جاذبه زمین تعریف کنی. عبد بودن ماهم مثل جاذبه زمین هست✔️ 💯چه بخوایم چه نخوایم هست و ما باید مقهور اون باشیم!! ❇️چه فایده ای داره کسی بشینه و با فرض اینکه جاذبه زمین وجود نداره برای خودش برنامه ریزی کنه⁉️ ⚜یا مثلا بگه که من باید فکرکنم که آیا جاذبه زمین رو بپذیرم یا نه⁉️ 🔷این که دیگه به انتخاب شما بستگی نداره، هیچکس اینطوری با حقایق عالم برخورد نمیکنه 20 آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 اولین قدم به سمت خدا چیست؟ 🎈 وقتی خدا جشن میگیرد ... استاد پناهیان آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤استاد دانشمند: 🔮دوست داری خداوند در قیامت آبروت رو حفظ کنه؟!‌ ببینید... آرامش زندگی من👇 🆔 @Calmness
2_5447419841717731536.mp3
3.08M
-106-105 ❇️ لجوج نباشید 💟 همیشه ریشه اختلاف جهل نیست. با وجود علم اختلاف و لجاجت کردن 👇 دنیا را به باد ؛ آخرت را به عذاب ❇️ دعاهای زمان وضو کنایه از چیست 💟 روسفیدی و رو سیاهی در .. ❇️ در قرآن ۱۶ بار کفر بعد از ایمان ۲ بار کفر بعد از اسلام ۳ بار گوساله پرستی و 👈👈 ۲۷ بار انکار بعد از علم آمده 💟 انسان همیشه در معرض خطر حتی با داشتن ایمان و اسلام و ««علم»» ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ ❤️ اخلاق مسأله جزئی نیست ! مثل داشتن لجاجت
انوار الهی💥
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_109 ‌ ‌ اشکم رو پاک کردم.به جزییات صورتش دقت ک
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 کامران مقابلم بود و من باتمام غرورم ازش حلالیت میطلبیدم! گفتم: منو ببخش که اینهمه اذیت شدی .تو اینقدر خوب بودی که هربار میبینمت از خودم متنفر میشم وعذاب وجدان میگیرم . بازعصبی بود.یه حسی بهم میگفت داره هنوز به مسعود فکر میکنه.. گفت:با این حرفها آخرش میخوای به چی برسی؟؟! آه کشیدم:ببخش و بگذر..همین!! گفت:سوار شو برسونمت. اینو گفت و خودش رفت تو ماشین نشست. اصلا نمیشد از رفتارات کامران چیزی فهمید. داخل ماشین بی مقدمه گفت:از اون لحظه خیلی بدم میاد... باتعجب از آینه نگاهش کردم. گفت: بدم میاد وقتیکه با شنیدن اسمش قیافه ت اونجوری میشه. اون از کی حرف میزد؟؟؟ پرسیدم:تو از کی حرف میزنی؟ او با غیض گفت:حاج مهدوی! در دلم گفتم امکان نداره که در صورتم حالتی دال بر احساساتم نسبت به حاج مهدوی وجود داشته باشه..ولی فاطمه هم میگفت پیشتر از اینها فهمیده بوده.. چیزی نگفتم! بجاش تسبیح رو در آوردم وذکر خفیه ی لااله الی الله گفتم. او هم حرفی نزد! منو سر کوچه پیاده م کرد. گفت: داخل نرفتم که واست حرف در نیارن.. پوزخند زدم:هه!!! اول آبروم رو میبری و با کمک یکی دیگه موقعیتم رو تو ساختمون بهم میریزی بعد میگی نگرانی واسم حرف در بیارن؟ او به سردی گفت: هنوز اون قدر نامرد نیستم.آره واقعا کامران نامرد نبود! فقط مسعود میتونست اینکار کثیف و بکنه.اما چطوری! ؟ نمیدونم.! دنیای مسخره ای بود.تا دیروز دوستم بودند.هوامو داشتند..پناهم بودند .هرچند دروغین وبه ناروا..ولی تنهاییم رو پرمیکردن.اما از وقتی مسیرمو ازشون سوا کردم دشمنم شدند! اینه حکایت دنیا! ! خواستم پیاده شم.که انگار خواست اتمام حجت کنه. _اگه به فکر حلالیت افتادی بهم زنگ بزن ... این یعنی او هنوز هم به ازدواج اصرار داشت. احساس کامران به من منطقی نبود.همونطور که احساس من به حاج مهدوی دوراز عقل بنظر میرسید.نمیدونم حکمت این اتفاقها چی بود. پیاده شدم. صدام کرد.نگاهش کردم. سرش رو چرخوند سمتم و نگاهی ملتمسانه و عاشقانه بهم انداخت. دروغ گفتم! نمیدونم چرا...ولی حلالت کردم.. نمیتونم ازت متنفر باشم.تو یک جورایی تاوان گناهانم بودی! من با دل خیلیها بازی کرده بودم.حالا دارم اون خیلیها رو میفهمم.وقتی مثل یک تیکه دستمال مینداختمشون دور یک کلمه بهم میگفتن.. همونی که الان من بت میگم.. یه روزی حسرت داشتنمو میخوری... اشکش ریخت و پاشو گذاشت رو گازو رفت.. دل و روح منم با خودش برد.. وقتی در فیلمها و داستانها میدیدم قهرمان زن قصه،یک عاشق ثابت قدم داره با خودم میگفتم خدا بده شانس.مگه میشه تو واقعیت این اتفاق بیفته؟! حالا من قهرمان قصه بودم و یک عاشق بی منطق و مظلوم، گیرم اومده بود اما من خوشحال نبودم! دلم میخواست بمیرم ولی اون عاشقم نبود.چون او انتخابم نبود.نه اینکه حاج مهدوی انتحابم بود نه..ولی به‌هرحال انتخابم یک مرد با ایمان بود..کامران یکی شبیه خودم بود..شبیه مردهای جذاب توی قصه ها..من دنبال اون مردها نبودم..من دلم مرد باخدا میخواست. . خواستم آه بکشم که یادم افتاد من در آغوش خدا هستم.تو دلم به خداگفتم:از این یکی هم سربلند عبورم بده خدا...نمیدونم راه درست کدومه! برای فاطمه قصه اونروز رو تعریف کردم. او گفت:از کجا میدونی اون مرد با خدا کامران نیست؟! اگه از خدا چنین مردی خواستی پس بهش اعتماد کن. . گفتم:آخه کامران. .بهت گفته بودم که نظراتش درمورد مذهب ومذهبیا چیه؟! اون نمیتونه اون مرد باشه.اون غافله..اگه من با اون بیفتم خودمم کم میارم...شاید بهم عشق بده ولی خدا رو بهم نمیده فاطمه.. فاطمه سکوت عمیقی کرد وبعد از چند لحظه حرفم رو تایید کرد.. آره راست میگی..خواستم بگم شاید تو بتونی سربه راهش کنی ولی بعد دیدم این نگاه خیلی خوش بینانست.. واقعا دلم براش میسوزه رقیه سادات..اون حتما خیلی عاشقه که با گذشت اینهمه مدت باز سراغت اومده. خجالت زده گفتم:بنظرت چه کاری درسته؟! فاطمه نگاه دقیقی بهم کرد. پرسید:تو خودت دلت چی میگه؟! دوسش داری؟ فاطمه که جواب سوال منو میدونست.!چرا این سوال رو ازم پرسید؟ او که میدونست من دنبال چه مردی هستم. ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... @anvar_elahi ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂