ای خدیجه دلاوری کردی
بهر اسلام مادری کردی
دیگری گرچه نام مادر برد
با سکوتت تو خواهری کردی
در دل خاتم است، مهر شما
مال و جان، صرف دلبری کردی
چشم بد کور ای جهانبانو
عاقبت چه شوهری کردی
وه که بر همسر یگانه خود
تو یگانه چه دختری کردی
رفتی و در دل محمد عشق
غم دیدار بستری کردی
دل آیینهات همین لحظات
نور پردازیّ دیگری کردی
نم اشکی نشست گوشه چشم
مادرم شکر، مادری کردی
#روحالله_سوری
۱۳۹۷/۳/۵
#شعر
@aqlemonavar
گفت شاعر که: بیقرار از عشق
به «نجف»، لا یمکن الفرار از عشق
به لب بسته این ترانه آهسته
تا رسیدم سوی آستانه آهسته
سرم آمد به سجده، گونه به خاک
تا دهد بار، خواجه افلاک
گوشهٔ صحنِ خلوتی به سکوت
بنشستم برابر ملکوت
گنبد آنگاه دلربایی کرد
گُلدَسِه، دیده را هوایی کرد
سر روی زانو و رها گشتم
فارغ از کل ماجرا گشتم...
ای بزرگْ آستان، پدر! پسرم
دست لطفی بکش به روی سرم
بیپناه آمدم، پناهم باش
لحظهای همنشین آهم باش
چه بگویم از این زمان دو رو
نارفیقانِ این جهان دو رو
دلم از درد، پیچ در پیچ است
کار دنیا به یکسره هیچ است
بگذریم ای پدر، تو والایی
نه سزاوار شِکوهٔ مایی
آستانت چقدر پابرجاست
عرش گویی که در برابر ماست...
به حرم رفتم آه، غوغایی است
این حرم نیست، بلکه دریایی است
موج در موج و ملتهب دریا
بیکران است و منشعب دریا...
گفت: حاجتت؟ فروماندم
به تحیر ز گفتگو ماندم...
دل گشودم که خود چه خواهد داد
کاش این لحظه قلب را بگشاد...
اندکی گذشت تا که درون
اینچنین فکند سوی برون:
تو سُروری به کام اهل قبور
تو غنایی برای کل فقیر
تو لباس غریبِ عریانی
تو برای مریض، درمانی
سوء حالم، تو حسن حال، نما
فارغ از خیلِ قیل و قال، نما
دل «تنها» تو را فقط خواهد
نود آید، همینکه آید صد
#روحالله_سوری
۱۳۹۵/۱۱/۲۰
#شعر
@aqlemonavar
شیشه عطر تو بشکست و جهان مست شدست
نور، در پیکر رنجور تو پابست شدست
باد در زلف تو پیچید و دل عالم رفت
عشق، از خون تو بر خاک بلا هست شدست
#روحالله_سوری
#شعر
@aqlemonavar
هدایت شده از عقل منور
«هو الشهید»
شهید گشتی و آنگه شدی دوباره شهید
گزیده گشتی و آندم خدا تو را بگزید
سلوک خاص تو این بود: مرگِ پیش از مرگ
حیات کشتهٔ جانان، شود چنین جاوید
هرآنکه روید از این خانه غرور انگیز
به آسمان حقیقت نهال او برسید
اگرچه شیر نبردی، ولی مهم اینجاست
گشودهای دو پر خویش بر یتیم و فقید
دلت بریده ز اغیار و طالب دیدار
چنانکه موسیِ عمران به طور حق را دید
دلم به صدق و صفای دلت گواهی داد
نه من که در دل مردم، غمت بهحق رویید
اگرچه مدرسه را این منم مدرّس، لیک
گرفتی از لب ساقی، تو بوسه توحید
رها شدی ز خود و به خون چو رقصیدی
به مِهر، در دل ساغر، دلت چو مِیْ، غلطید
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
درخت ناب حقیقت ز خون تو بالید
ببین که خون تو خواهد قیام در عالم
بهنام «قاصم جبار»، نام نیک «شهید»
#روحالله_سوری
#شعر
@aqlemonavar
عقل منور
سخنرانی در همایش بینالمللی "مسئله شر در اندیشه جدید و اسلامی" عنوان مقاله: رنج بهمثابه پیشران به
سروده استاد که در پایان سخنرانی در همایش "مسئله شر" ارائه دادند:
گاهی سخن کارآمدی هرگز ندارد
معنا اگر پیوسته از بالا ببارد
گاهی نگاهی خسته و پشتی خمیده
گویاترین توصیف از داغ رسیده
گاهی سخن با اشک بهتر گردد ابراز
چون صادقانه میچکد از چشمه راز
گاهی غمی داری درون سینه پنهان
چون زلزله، چون سیل، چون غوغای طوفان
لبخند تلخت بدتر از صد آه سرد است
اندر خوشیهایت، رد رنج است و درد است
بین تو و مردم بوَد انگار دیوار
تنها خدا حال تو را میفهمد انگار
بیگانه میگردند باتو دشمن و دوست
گویا که تنها با خدا حال تو نیکوست
سرگشته میآیی در آغوشش چو کودک
گویی: عجب، این بود مادر؟ دیدم اینک
این لحظه کوتاه شیرین، گنج دهر است
پوشیده اندر لایههای رنج دهر است
آری، خدا نزدیک و ما دوریم و مهجور
میسوزد این دوری، به رنج، آن نور مستور
#استاد_روحالله_سوری
#شعر
#گنج_رنج
@aqlemonavar
روزگاری نهچندان دور، که گاه ذوقی بود و چیزی میسرود، این شعر متولد شد. پس از چندی، دوست بزرگوارم استاد عباس نوری، زحمت خطاطی آنرا پذیرفت.
#روحالله_سوری
#شعر
@aqlemonavar
این نیز رباعیای از بنده است که به خط استاد نوری، آراسته شد. تذهیب آن از ذهب واقعی است؛ زیرا به پیشگاه یکی از اولیاء الهی تقدیم گردید. چه روزگار شیرینی بود...
#روحالله_سوری
#شعر
متن شعر:
از شوق وصل تو جانم بهلب رسید
آنقدر ذکر تو اندر دلم تپید
عشق تو آتش است و مرا دود میکند
ای دود کاش میشدی از صحنه ناپدید
@aqlemonavar